سال 189 هجری قمری: قتل جعفر بن یحیی برمکی به دستور هارون الرشید
یحیی بن خالد برمکی که ایرانی نژاد و هوادار خلافت عباسیان بود، پس از مرگ هادی عباسی (چهارمین خلیفه عباسیان) و آغاز خلافت هارون الرشید، به مقام عالی وزارت منصوب گردید و امور کشور پهناور اسلامی را بر عهده گرفت. علاوه بر یحیی، فرزندانش جعفر، فضل و محمد نیز همانند پدر در خدمت خلافت هارون الرشید قرار گرفته و در استواری حکومت وی، تلاش بلیغی به عمل آوردند. هر کدام از آنان، یک یا چند استان بزرگ آن زمان را اداره می کردند و حتی در سال 182 قمری که هارون الرشید، فرزند خود مأمون را پس از امین، ولی عهد خویش گردانید، جعفر بن یحیی را کفیل وی نمود. بدین ترتیب، برمکیان در تمام اجزای حکومت هارون الرشید نقش حساسی بر عهده داشته و چندین سال خلافت عباسیان را با درایت و مدیریت خویش اداره کردند. اما رقیبان درباری برمکیان، مانند فضل بن ربیع، در نزد هارون بر ضد آنان سعایت می کردند و هارون را از افزایش قدرت آنان بیم می دادند. از سوی دیگر، برخی از برمکیان در نهان با علویان و بزرگان آن ها ارتباط داشته و برای آنان احترام ویژه ای قائل بودند و علی رغم درخواست هارون، با آنان بدرفتاری نمی کردند. این ها و عوامل پنهان و آشکار دیگر موجب گردید که هارون به تدریج بر آنان بد گمان شود و بنای ناسازگاری و شدت عمل در پیش گیرد. در همین راستا، هارون در آخر محرم سال 189 (و یا 187) قمری پس از بازگشت از مراسم حج، در شهر "انبار" دستور قتل جعفر بن یحیی برمکی را صادر کرد و در پی آن، "مسرور" خادم هارون با گروهی شبانه بر جعفر هجوم آورد و سرش را از بدن جدا کرد. هارون از شدت خشم دستور داد پیکر بی جان جعفر را دو تکه کرده و بر جسر بغداد نصب نمایند. در شب قتل جعفر، هارون دستور داد برادرش فضل یحیی را نیز دستگیر و به زندان منتقل نمایند و پدرشان یحیی بن خالد برمکی را در یکی از خانه های قصرش محبوس و تمام دارایی ها و بردگان برمکیان را مصادره کنند. سرانجام یحیی بن خالد در سال 190 قمری در زندان کوفه و پسرش فضل در محرم سال 193 قمری در زندان رقه با وضعیت ناگواری وفات یافتند.(1) بدین ترتیب ستاره برمکیان پس از هفده سال و هفت ماه و پانزده روز درخشندگی، با قتل جعفر برمکی افول و از اوج قدرت به حضیض ذلت و خواری مبتلا گردیدند. 1- نک: تاریخ الطبری، ج8، ص 341؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 348
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 11:4 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
ورود امام محمد تقی(ع) به بغداد، بنا به درخواست معتصم عباسی - سال 220 هجری قمری
امام محمد تقی(ع)، معروف به جواد الائمه و امام نهم شیعیان در طول عمر با برکت و کوتاه مدت خویش، دو بار به بغداد مسافرت نمود و هر دو بار مصادف با ماه محرم بود. بار نخست، بنا به دعوت مأمون عباسی (پس از شهادت امام رضا(ع) در خراسان و بازگشت مأمون به بغداد) در محرم سال 215 قمری وارد بغداد شد و در همان هنگام مأمون در صدد تجهیز نیروی عظیم نظامی برای نبرد با رومیان بر آمده بود. مأمون در همان سفر، علی رغم مخالفت بسیاری از بزرگان بنی عباس، دختر خود ام الفضل را به عقد ازدواج امام محمد تقی(ع) در آورد و آن امام همام را بر سایر بزرگان عباسی و علوی ترجیح داد و بر مقام و منزلتش افزود. بار دوم، بنا به دعوت معتصم عباسی به اکراه و اجبار وارد بغداد شد و ورود وی به دارالخلافه، مصادف بود با دو روز مانده به آخر محرم سال 220 قمری. معتصم عباسی گرچه در ظاهر نسبت به آن حضرت، اظهار علاقه و محبت می کرد و مقامش را گرامی می داشت، ولیکن در باطن، امام محمد تقی(ع) و تمامی خاندان عصمت و اهل بیت(ع) و شیعیانشان را دشمن خود می دانست و با بهانه هایی واهی، محدودیت های تازه ای برای آنان قائل می شد. وی، پس از ده ماه تحمل وجود شریف امام جواد(ع)، همسرش ام الفضل را به کشتن آن امام معصوم(ع) تحریک کرد و به دست این زوجه بی وفا، وی را مسموم و در آخرین روز ذی قعده سال 220 قمری به شهادت رسانید.(1) 1- نک: الارشاد (شیخ مفید)، ص 615 و ص 634؛ بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج 50، ص 2؛ کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج3، ص 186؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 324
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 11:1 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
لشکر کشی مامون عباسی به سرزمین روم - سال 215 هجری قمری
مأمون عباسی، هفتمین خلیفه طایفه بنی عباس در 27 محرم سال 215 قمری برای تنبیه متجاوزان رومی و شکستن قدرت و ابهت شیطانی آنان، در رأس سپاهی عظیم و سنگین عازم سرحدات غربی خلافت اسلامی، یعنی مرزهای امپراتوری روم شرقی شد. وی، پس از خروج از بغداد، وارد موصل، پس از آن وارد مِنبج، دابق، انطاکیه، مصیصه و طرسوس (طرطوس) شد و از آن جا وارد سرحدات و متصرفات روم شرقی گردید و با رومیان به نبردی سخت و سنگین پرداخت و دژهای مستحکم آنان را در هم کوبید و برخی از شهرهای آنان، از جمله آنکارا (پایتخت کشور فعلی ترکیه) را به تصرف خویش در آورد. وی، در سال بعد نیز با لشکری سنگین، رومیان متجاوز را مورد هجوم سپاهیان خود قرار داد و بسیاری از مناطق آنان را به تصرف خویش در آورد.(1) 1- نک: المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک (ابن جوزی)، ج 10-9، ص 265؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 465
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:57 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
شهادت علی بن حسن مثلّث در زندان منصور دوانقی - سال 146 هجری قمری
منصور دوانقی، دومین خلیفه عباسی به خطر قیام های محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن مثنّی در مدینه و بصره و مخالفت های عده ای دیگر از بنی الحسن(ع) با دستگاه جور بنی عباس، نسبت به نوادگان امام حسن مجتبی(ع) که از علویان مبارز و ذی نفوذان عصر خود بودند، سخت گیری های زیادی اعمال می کرد و زندگی را بر آنان بسیار دشوار می نمود. وی، علاوه بر سرکوب قیام های بنی الحسن(ع) و کشتن تعدادی از آنان، از جمله محمد (نفس زکیه) و ابراهیم (قتیل باخمری)، بسیاری از آنان را دستگیر و در سیاه چال های مخوف زندانی کرد. منصور، در سال 140 قمری وارد مدینه شد و افراد سرشناس بنی الحسن(ع)، مانند عبدالله بن حسن مثنّی، ابراهیم بن حسن مثنّی، ابوبکر بن حسن مثنّی، حسن بن جعفر بن حسن مثنّی، عبدالله بن داوود بن حسن مثنّی، علی بن داوود بن حسن مثنّی، عباس بن داوود بن حسن مثنّی، محمد بن ابراهیم بن حسن مثنّی، اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنّی، عباس بن حسن مثلّث، علی عابد بن حسن مثلث و علی بن محمد نفس زکیه را دستگیر کرد و به مدت سه سال در مدینه زندانی کرد. در سال 144 قمری نیز محمد دیباج (برادر مادری عبدالله بن حسن مثنّی) را بر آنان افزود و مأموران حکومتی، بر بدنش چندان تازیانه زدند که لباسش با پوست بدنش به هم آمیخت. در همین سال، تمامی آنان را در بندهای آهنین کره و با وضعیت رقت باری به سوی عراق حرکت دادند و در زندان هاشمیه (در حوالی کوفه) در سردابی نمور و تاریک زندانی نمودند و بر آنان بسیار سخت گرفتند. آن زندان مخوف و هولناک، بلای جان نوادگان امام حسن مجتبی(ع) شد و بر اثر سوء تغذیه، تاریکی و غیر بهداشتی بودن محیط، آزارهای روحی و جسمی مأموران بر زندانیان، این عده، یکی پس از دیگری به بیماری های گوناگون و طاقت فرسا مبتلا شده و مظلومانه در همان جا به شهادت می رسیدند و بدون این که امکان تغسیل و تکفین آنان وجود داشته باشد، بر روی هم انباشته شده و مرگ سایرین را تسریع می نمودند. نخستین کسی که از آن جمع به دیار باقی شتافت، علی بن حسن مثلث بن حسن مثنّی بن امام حسن مجتبی(ع) بود. وی از عابدان و زاهدان عصر خود و به "علیّ الخیر" و "علیّ العابد" معروف بود و در عبادت و بندگی، به ویژه در نماز و تهجّد، حالت خشوع و حضور قلب کامل داشت. وی، در حالی جان داد که سرش در سجده عبادت بود. علی بن حسن مثلث، به هنگام شهادت، چهل و پنج سال داشت و دارای پنچ پسر و چهار دختر بود. یکی از فرزندانش حسین بن علی، معروف به شهید فخ است که سال های بعد، بر ضد بنی عباس قیام کرد و در سرزمین فخ، همانند ابا عبدالله الحسین(ع) مظلومانه به شهادت رسید و اهل بیتش به اسارت دشمن در آمدند.(1) 1- نک: منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، از ص 250 تا 278؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 167
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:54 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
و عجیب است ... . که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم ، . بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری ! ، . بعد از چند روز به دوستی ، . بعد از چند ماه به همکاری ، . بعد از چند سال به همسایه ای ... . اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !!! [ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:52 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
محاصره و سنگ باران مکه معظمه از سوی سپاهیان یزید - سال 64 هجری قمری
پس از شهادت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش در کربلا به دست سپاهیان یزید، یک انزجار و تنفر فزاینده ای نسبت به یزید در جامعه اسلامی پدید آمد و روز به روز وی را بی مقدار و بی اعتبارتر می کرد. عبدالله بن زبیر، از این وضعیت، بهره برداری کرد و در مکه معظمه خود را به "العائذ بالبیت" ملقب و ملتزم خانه خدا کرد و مخالفان یزید را به گرد خود جمع آوری و متمرکز نمود و به تدریج قوت یافت و در سال 63 قمری شهر مکه معظمه را از دست عامل یزید بیرون آورد و ادعای حکومت نمود. سپاهیان جرّار و ستم پیشه یزید که به تازه گی از قیام مردمی مدینه منوره به رهبری عبدالله بن حنظله فارغ شده بودند، به دستور یزید بن معاویه به سوی مکه معظمه هجوم آوردند. ولی با دفاع هواداران عبدالله بن زبیر روبرو گردیدند. بناچار، این شهر مقدس را محاصره و بر اهالی آن بسیار سخت گرفتند. آنان بر بلندای اطراف مکه، منجنیق و سنگ اندازهای بزرگی نصب کرده و خانه های این شهر مقدس و حتی مسجدالحرام و خانه خدا را سنگ باران کردند. لشکریان یزید به سرکردگی حصین بن نمیر، علاوه بر سنگ اندازی، با پرتاب بسته های نفت و مواد سوزنده، بسیاری از خانه های مردم و اماکن مذهبی را دچار آتش سوزی نمودند و بسیاری از اهالی مکه را کشته و زخمی کردند. این واقعه اسف بار، در 26 و به روایتی در 27 محرم سال 64 قمری، آغاز گردید و تا سوم ربیع الاول همان سال ادامه یافت. ولی سپاهیان یزید با این گونه اعمال ننگین خود، کاری از پیش نبرده و بالعکس موجب تقویت عبدالله بن زبیر و گستردگی قیام او شدند. سرانجام، یزید بن معاویه در ربیع الاول سال 64 قمری به هلاکت رسید و نیروهای شامی به شام بازگشتند و عبدالله بن زبیر، علاوه بر مکه، بر اکثر نقاط حجاز، یمن و عراق تسلط یافت.(1) 1- نک: تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 37؛ تاریخ الطبری، ج5، ص 498؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 171 و ص 203
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:49 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
کشته شدن امین به دست سپاهیان برادرش مامون عباسی - سال 198 هجری قمری
هارون الرشید، پنجمین خلیفه عباسی، پیش از مرگ خود سفارش کرد سه تن از فرزندانش، که از سایر فرزندان او بزرگتر بودند، یکی پس از دیگری به خلافت رسند. نخست، محمد امین و پس از او، عبدالله مأمون و سوم، قاسم مؤتمن. بر این اساس، در سال 193 قمری، پس از مرگ هارون الرشید، فرزندش امین در بغداد به خلافت رسید و زمام خلافت را به دست گرفت و با برخورداری از راهنمایی های مادرش زبیده و وزیر اعظمش فضل بن ربیع، امور خلافت را به پیش می برد و در همان هنگام برادرش مأمون در خراسان به سر می برد و بخش شرقی خلافت اسلامی که از همدان در غرب ایران تا ماوراء النهر و هندوستان را شامل می شد، در اختیار داشت و از راهنمایی های فضل بن سهل و حسن بن سهل برخوردار بود. سپاهیان ایرانی نژاد خلافت، در اردوگاه های مأمون و سپاهیان عرب نژاد و افریقایی در اردوگاه های امین تجمع کرده و به خاطر فاصله میان بغداد و خراسان و دوری دو برادر از یکدیگر، به تدریج شعله های اختلاف و بد دلی برافروخته شد. امین برای تقلیل و تضعیف قدرت روز افزون مأمون، در یک اقدام عجولانه، وی را علی رغم سفارش پدرش، از ولایت عهدی معزول و فرزند خردسال خود موسی را به این مقام برگزید. این أمر، موجب تیره تر شدن روابط طرفین و ابراز استقلال طلبی سپاهیان مأمون شد. مأمون و سپاهیان وی، از پیروی امین سرباز زده و او را از خلافت معزول دانستند و از آن هنگام، مأمون را به عنوان خلیفه معرفی کردند. امین که از رفتار برادرش مأمون و سپاهیان ایرانی نژاد، عصبانی و به شدت ناراحت شده بود، سپاهی سنگین به فرماندهی "علی بن عیسی بن ماهان" به سوی ایران گسیل داشت. ولیکن سپاهیان وی در نبردهای متعدد با سپاهیان مأمون، دچار ضعف و شکست شده و با کشته شدن علی بن عیسی، به سوی بغداد عقب نشینی کردند. سپاهیان مأمون با فتح شهرهای ایران و عراق، به بغداد نزدیک شده و آن را به محاصره خویش گرفتند و هر روز محاصره آن را تنگ تر کردند. تا این که در شب بیست و پنجم محرم، سال 198 قمری، با شکستن درهای ورودی و گشودن دژهای نگهبانی، وارد بغداد شده و پس از نبردی سخت و توان فرسا، آن را به تصرف خویش درآوردند. امین، در این واقعه هولناک، به دست سپاهیان برادرش مأمون کشته شد و پس از مدتی سرش را برای برادرش مأمون در خراسان ارسال کردند. از آن تاریخ، برای مأمون در سراسر مناطق تحت نفوذ خلافت، بیعت گرفته و به نام او خطبه خواندند و او را خلیفه واحد عالم اسلام معرفی کردند.(1) مدت خلافت امین، در حدود چهار سال و نیم بود. 1- نک: تاریخ الطبری، ج8، ص 473 و ص 478؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 346؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 165
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:47 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
مرگ مهدی عباسی - سال 169 هجری قمری
مهدی بن منصور دوانقی، سومین خلیفه طایفه بنی عباس در سال 158 قمری، پس از مرگ پدرش منصور، بنا به وصیت کتبی و شفاهی او به مقام خلافت اسلامی نایل آمد. گرچه ابوالعباس سفّاح، نخستین خلیفه عباسی توصیه کرده بود که پس از وی، برادرش منصور و پس از منصور، پسر عمویشان عیسی بن موسی بن علی به مقام خلافت نایل آیند. اما پس از آن که منصور به خلافت رسید، پسر عمویش عیسی را از این مقام محروم و معزول کرد و فرزند خویش مهدی را به ولایت عهدی برگزید. مهدی عباسی نیز هنگامی که به کرسی خلافت نشست، راه پدرش را ادامه داد و عیسی بن موسی را از ولایت عهدی معزول و فرزند خویش هادی را به این مقام منصوب کرد. مهدی عباسی در اواخر عمرش از ولایت عهدی فرزندش هادی، دل زده و پشیمان شد و تصمیم گرفت فرزند دیگرش هارون را به این مقام منصوب کند. به همین جهت، هادی را که در گرگان به سر می برد به بغداد فراخواند، تا به طور رسمی وی را از ولایت عهدی معزول و هارون را ولی عهد خود معرفی کند. اما هادی، اعتنایی به پیام پدر نکرد و هم چنان در گرگان به سر می برد و خود را ولی عهد می دانست. چنین رفتاری از وی، موجب نگرانی و رنجش خاطر پدرش گردید و وی را ناگزیر کرد که به سوی گرگان حرکت و هادی را در آن جا توبیخ و از ولایت عهدی معزول کند. ولیکن هنگامی که از بغداد خارج شد و به "ماسبذان" (از بلاد دینور و حدود کلهر، واقع در غرب کشور فعلی ایران) رسید، مرگش فرا رسید و در همان جا وفات یافت. پس از مرگش، فرزندش هادی از گرگان به بغداد شتافت و لباس خلافت پوشید و از مردم برای خویش بیعت گرفت و برادرش هارون نیز با وی بیعت و اظهار پیروی نمود.(1) 1- نک: تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 308 و ص 319؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 164
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:43 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:38 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
ورود امام علی بن ابی طالب(ع) به صفین، جهت نبرد با سپاه معاویه - سال 37 هجری قمری
معاویة بن ابی سفیان که از زمان خلافت عمر بن خطاب به حکومت شام منصوب شده بود، در عصر خلافت عثمان بن عفان به خاطر رابطه خویشاوندی با وی و اموی بودن هر دو، از موقعیت ممتازی برخوردار و به یک حاکم مقتدر و مستبد تبدیل شد. پس از آن که حضرت علی(ع) با رأی آزاد و مستقیم مردم به خلافت رسید و در صدد زدودن نابکاری ها؛ تبعیضات و ستم گری های حاکمان پیشین برآمد و برای این منظور بسیاری از عاملان و حاکمان نالایق را بر کنار نمود، با مخالفت ها و سرپیچی های معاویة بن ابی سفیان، حاکم شام روبرو گردید و ارسال نامه های متعدد و رفت و آمد پیک های مختلف، تأثیری در یاغی گری های معاویه بر جا نگذاشت و سرانجام به نبرد و جنگی بزرگ تبدیل گردید. نبرد بزرگ سپاهیان اسلام به فرماندهی امام علی(ع) و سپاهیان شام به سرکردگی معاویه بن ابی سفیان در سرزمینی میان شام و عراق، معروف به صفین در کنار رود فرات به وقوع پیوست. حضرت علی(ع) پس از گردآوری نیروهای رزمنده و جهادگر، در روز بیست و دوم محرم سال 37 قمری وارد سرزمین صفین گردید و به طلایه داران سپاهش، به فرماندهی مالک اشتر نخعی پیوست. معاویة بن ابی سفیان نیز در همین ماه وارد صفین شد و به طلایه داران سپاه خویش به فرماندهی ابوالأعور سلمی ملحق شد. به حرمت ماه محرم، طرفین از جنگ و نبرد با یکدیگر در این ماه خودداری کردند ولی با پایان یافتن محرم و آغاز ماه صفر، نبرد بی امان طرفین آغاز گردید و تعداد فراوانی از دو طرف کشته، زخمی و اسیر گردیدند. ولی تلفان شامیان چند برابر شهدا و زخمیان سپاه حضرت علی(ع) بود. سرانجام با دسیسه های معاویه و عمرو بن عاص در واپسین مراحل جنگ، سپاهیان شامی برای گریز از هجوم بی امان سپاهیان حضرت علی(ع)، قرآن ها را بر روی نیزه کرده و خواستار صلح و حکمیت قرآن شدند. همین نیرنگ، موجب فریب خوردگی برخی از متحجران و مقدس مآبان سپاه امام علی(ع) شد و اختلاف و پراکندگی آنان را به ارمغان آورد و موجب آن شد که بدون دست یابی به نتیجه مطلوب، به جنگ پایان دهند و خاتمه کار را به حکمیت واگذارند.(1) 1- نک: بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج 32، ص 430؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج3، ص 215؛ الفتوح (ابن اعثم کوفی)، ص 460؛ کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج1، ص 334؛ انساب الاشراف – ترجمه امیر المؤمنین(ع) – (بلاذری)، ص 185
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 10:37 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |