توطئه سران قریش براى کشتن پیامبر (ص) - آخرین روز ماه صفر سال اول هجرى قمرى
پیامبر اکرم)ص(، سه سال به طور پنهان و ده سال به طور آشکار در مکه معظمه، مردم را به دین اسلام دعوت کرد و در این مدت، تعدادى از اهالى مکه )اعم از آزادگان و بردگان( به او ایمان آورده و دین اسلام را پذیرا شدند. ولیکن دعوت پیامبر)ص( و مسلمان شدن مردم، بر سران مکه و بزرگان طوایف قریش و سایر سران قبایل این منطقه از عربستان، گران و سنگین آمد و با ادامه آن، منافع دنیوى و ستمکارانه خویش را بر باد فنا دیدند. بدین جهت از آغاز ظهور پیامبر)ص( با او مخالفت و دشمنى ورزیدند. آنان از هر راه ممکن بر آن حضرت سخت گرفته و براى او مانعتراشى کردند. به ویژه نسبت به مردمى که مسلمانى اختیار کردند، با شدت تمام رفتار نمودند. سرانجام در واپسین روزهاى ماه صفر سال سیزدهم بعثت، چهل نفر از سران قریش در "دارالنّدوه" که محل اجلاس اعیان و اشراف قریش بود، جلسهاى تشکیل داده و تصمیم گرفتند که رسولخدا)ص( را به طور ناجوانمردانه به قتل آورند. آنان که از افکار شیطانى و اندیشههاى ابلیسى برخوردار بودند، قرار گذاشتند که از هر طایفه، یک نفر به صورت گروهى در تاریکى شب به خانه رسولخدا)ص( هجوم آورده و با شمشیرها و یا ابزارهاى دیگر خویش آن حضرت را در رختخوابش به قتل آورند. تا از این راه، پیامبر)ص( را از میان برداشته و بنىهاشم را توان مقابله و تقاص با تمام قبایل توطئهگر نباشد. آنان در این تصمیم خود، ابولهب، عموى پیامبر)ص( را که با آن حضرت از آغاز دشمنى مىکرد، با خود همراه کردند تا نمایندهاى از بنىهاشم نیز در جمع خود داشته باشند. جوانان فریبخورده قریش با هماهنگى کامل، در شب اول ربیعالاول به خانه رسولخدا)ص( هجوم آورده و آن را از آغاز، در محاصره کامل خویش گرفتند. آنان قصد داشتند که در ابتداى شب، مقصود خویش را عملى کنند، ولى ابولهب، آنان را مانع گردید و گفت: تا طلوع فجر صادق اجازه نمىدهم، داخل خانه محمّد)ص( گردید. همگى تا طلوع فجر، لحظهشمارى مىکردند و از روزنههاى اتاق، بستر آن حضرت را زیر نظر داشتند. از سوى دیگر جبرئیل امین، این خبر را به پیامبر)ص( رسانید و او را از سوى خداوند متعال، مأمور کرد که به سوى یثرب)مدینه( هجرت کند. اما بیرون رفتن آن حضرت از خانه و خالى گذاشتن رختخواب، دشمن را حساس مىکرد و در أمر هجرت، مشکلى به وجود مىآورد. پیامبراکرم)ص( براى اجراى فرمان الهى، به پسرعمویش علىبنابىطالب)ع( که از یاران نزدیک و فداکار آن حضرت بود، پیشنهاد کرد که در جاى او بخوابد و با فریب مشرکان، مسئله سرنوشتساز هجرت را مهیا سازد. على)ع( که خطر مرگ را در جلوى چشمان خویش مجسم مىکرد، به آن حضرت عرض کرد: اى رسول خدا، اگر من در جاى تو بخوابم، تو از دست مشرکان رهایى خواهى یافت؟ پیامبر)ص( فرمود: بلى، من رهایى مىیابم. على)ع( در این هنگام خوشنود شد و اعلام آمادگى کرد و به رختخواب پیامبر)ص( رفت و در آن جا به راحتى آرمید. پذیرش پیشنهاد پیامبر)ص( از سوى علىبنابىطالب)ع(، نشاط تازهاى در رسولخدا)ص( به وجود آورد و او را در پىگیرى هدفهایش مصممتر نمود. خداوند متعال در فضیلت امام على بن ابى طالب)ع(، این آیه را نازل فرمود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاةِ اللّهِ، وَاللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ (1) پیامبر)ص( از میان مهاجمان و محاصرهکنندگان قریش، بدون متوجه شدن کسى از آنان، از خانه خویش خارج گردید. آن حضرت به سوى کوههاى اطراف مکه رفت و در "غارثور" پناه گرفت و در بین راه به ابوبکر بن ابى قحافه رسید و وى را نیز به همراه خود به غار برد. مهاجمان در هنگام بامداد، به طور گروهى داخل اتاق رسولخدا)ص( شده و به سوى رختخوابش هجوم آوردند. ناگهان امام على)ع( از میان رختخواب برخاست و بر آنان بانگزد: واى بر شما، چه کار مىکنید؟ مهاجمان که ناباورانه، على)ع( را در رختخواب پیامبر)ص( مىدیدند، از او پرسیدند: پس محمد)ص( کجا است؟ على)ع( پاسخ داد: او را به من نسپرده بودید تا از من بخواهید. میان آنان و على)ع( سخنانى ردوبدل شد و چون چیزى دستگیرشان نگردید، با خشم تمام از خانه پیامبر)ص( بیرون رفته و در پى آن حضرت به راه افتادند.(2) پیامبر)ص( سه روز در غار ثور پنهان بود و در روز چهارم به سوى مدینه هجرت کرد و در روز دوشنبه، دوازدهم ربیعالاول وارد مدینه شد و مورد استقبال باشکوه اهالى این شهر قرار گرفت.(3) وقوع لیلةالمبیت و آغاز هجرت پیامبر)ص( را برخى از مورخان، در شب آخر ماه صفر دانسته،(4) و برخى دیگر در شب اول ماه ربیعالاول ذکر کردهاند. ولى به نظر مىآید که تشکیل جلسه دارالندوه در واپسین روزهاى ماه صفر، و لیلةالمبیت در نخستین شب ماه ربیعالاول سال سیزدهم بعثت واقع شدهباشد. 1- سوره بقره (2)، آیه 207 2- نک: بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج19، ص 53؛ زندگانى چهارده معصوم(ع) ترجمه اعلامالورى(، ص 88؛ ألارشاد (شیخ مفید)، ص 45؛ فى رحاب أئمة اهل البیت (ع) (سید محسن امین عاملی)، ج1، ص 151 و سیرة الائمة الإثنى عشر (هاشم معروف حسنی)، ج1، ص177 3- بحارالانوار، ج15، ص 369 4- همان
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:9 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
شهادت امام حسنمجتبی (ع) - سال 50 هجرى قمرى
امام حسن)ع( نخستین فرزند امام على)ع( و فاطمهزهرا)س( است که در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرى قمرى در مدینه منوره دیده به جهان گشود و با تولد خویش، در جدش پیامبر)ص( و سایر اهلبیت)ع( شادى و نشاط ویژهاى پدید آورد. امام حسن)ع( بنا به روایت شیعه و اهلسنت، شبیهترین انسانها به رسولخدا)ص( بود و در این باره گفته شده است: و کان الحسن اشبه النّاس برسولاللّه)ص( خلقاً و هَدیاً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سیما، روش و رهبرى از همه بیشتر به رسولخدا)ص( شباهت داشت.(1) امام حسن)ع( پس از شهادت پدرش امیرمؤمنان على بن أبى طالب)ع( در کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالى کوفه، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالتپرور پدرش را تداوم بخشید.(2) ولیکن با فتنهانگیزىهاى معاویة بن ابى سفیان و شرارتهاى سران سفاک سپاه او از یک سو و نفاق و خیانت برخى از سران سپاه امام)ع( و ایجاد چند دستگى در میان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونریزى از سوى دیگر، آن حضرت را واداشت که براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاویه صلح کند و حکومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد. از آن پس، امام)ع( از کوفه به وطنش مدینه بازگشت و بقیه عمر شریف خود را در مدینه گذرانید. آن حضرت گرچه از حکومت کنارهگیرى کرده بود ولى با رفتار و کردار خود، امت اسلام را به جنایتهاى معاویه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مىکرد و روحیه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مىکرد. وجود آن حضرت براى معاویه و عامل او در مدینه، بسیار گران مىآمد و مانع ترکتازى آنان مىگردید و دستگاه غاصب خلافت را با مشکلاتى مواجه مىکرد. از جمله این که معاویه تصمیم گرفته بود که فرزند خود یزید را جانشین خویش گرداند و در این راه تلاش زیادى به عمل آورد ولیکن در آغاز توفیق چندانى به دست نیاورد. چون این فکر شیطانى مخالف با صلحنامه امام حسن)ع( بود و از سوى دیگر وجود شخصیت امام حسن)ع( مانع تحقق هدفهاى معاویه بود. بدین جهت در صدد از میان برداشتن این اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در این راه از منافقان و کسانى که به خاطر وابستگى فامیلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست. معاویه از طریق اشعث بن قیس، دخترش جعده را که همسر امام حسن)ع( بود وسوسه کرد و او را به شهادت آن حضرت ترغیب و تطمیع نمود. وى به جعده گفت که اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر این که یکصد هزار درهم پول نقد دریافت مىکنى، وى را به عقد فرزندش یزید درمىآورد و او را ملکه عالم اسلام قرار مىدهد. جعده که نفاق و دوچهرگى را از پدرش به ارث برده بود، هر چه بیشتر خود را به آن حضرت نزدیک گردانید و پس از جلب توجه امام)ع(، ناجوانمردانه به آن حضرت، خیانت کرد و به وى زهر خورانید. امام حسن)ع( به خاطر نوشیدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بیمارى افتاد و روز به روز، حالش وخیمتر گردید، تا این که در 28 صفر سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومین سال رحلت پیامبر)ص( در مدینه به شهادت رسید و محبان اهلبیت)ع( را در سوگ بزرگى فرو برد. امام حسین)ع( به تجهیز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفین آن در کنار مرقد پیامبر)ص(، اقدام به تشییع جنازه نمود. عده زیادى از اهالى مدینه، اهلبیت)ع( و تمامى بنىهاشم در تشییع جنازه امام شهید خود همراهى کردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسول خدا)ص( حرکت دادند. ولى بنىامیه و مخالفان اهلبیت)ع( با تحریک عائشه بنت ابى بکر مانع تدفین بدن آن حضرت در جوار مرقد پیامبراکرم)ص( شدند و در این راه بسیار پافشارى کرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گردیدند. جوانان بنىهاشم و پیروان ولایت آماده دفاع از حریم امامت و ولایت شدند. امام حسین)ع( که در شهادت برادرش امام حسن)ع(، از همه سوگوارتر و غمگینتر بود، در برابر حرمت شکنىهاى بنىامیه و مخالفان اهلبیت)ع( فرمود: واللّه لولا عهد الحسن)ع( إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهریق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم کیف تأخذ سیوف اللّه منکم مآخذها، و قدنقضتم العهد بیننا و بینکم، و أبطلتم ما اشترطنا علیکم لأنفسنا؛ (3) سوگند به خدا اگر برادرم با من پیمان نبسته بود که در پاى جنازه او به اندازه حجامت خونى ریخته نشود، مىدیدید که چگونه شمشیرهاى الهى از نیام بیرون مىآمدند و دمار از روزگار شما برمىآوردند. شما همان بیچارگان روسیاهاید که عهد میان ما و خود را شکستید و شرائط فیمابین را باطل ساختید. امام حسین)ع( و سایر بنىهاشم که به خاطر سفارش امام حسن)ع(، کظم غیض کرده و بردبارى و جوانمردى را پیشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن)ع( را به سوى قبرستان بقیع حمل نموده و در جوار جدهاش فاطمه بنت اسد)رض( تدفین نمودند.(4) هماکنون مزار امام حسن مجتبى)ع( به همراه سه تن از امامان معصوم )یعنى امام زینالعابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهمالسلام( بدون هیچگونه گنبد و بارگاهى در این قبرستان قرار دارد و محل زیارت بسیارى از شیعیان و دوستداران اهلبیت)ع( مىباشد. در تاریخ شهادت امام حسن مجتبى)ع(، علما و مورخان شیعه اتفاق نظر دارند که آن حضرت در 28 صفر سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسمومیت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پیوست. (5) ولیکن علماى اهلسنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، ربیعالاول سال 49 قمرى، (6) برخى ربیعالاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذکر کردهاند. هم چنین در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند. (7) ولى اکثر آنان اتفاق نظر دارند که همسرش وى را مسموم کرد و پس از تشییع جنازه، سعید بن عاص ( عامل معاویه در مدینه) بر بدن او نماز گذاشت.(8) 1- الإرشاد (شیخ مفید)، ص 347 2- همان 3- همان، ص 8 4- نک: کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 80 و الارشاد، ص 9 5- نک: الکافى(کلینی )، ج1، ص 461؛ بحارالانوار(علامه مجلسی )، ج 44، ص 149 و الارشاد، ص 346 6- انساب الأشراف(بلاذری)، ج3، ص 75 7- بحارالانوار، ج44، ص 149 8- همان
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:4 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
خلافت ابوبکر بن ابى قحافه - سال 11 هجرى قمرى
مورخان و سیرهنگاران درباره تاریخ رحلت پیامبر)ص(، اتفاق نظر ندارند. شیعیان به پیروى از اهلبیت)ع(، تاریخ رحلت را، 28 صفر دانسته ولى اهلسنت، آن را در ماه ربیعالاول ذکر کردهاند. همین دیدگاههاى تاریخى درباره آغاز خلافت ابوبکر بن ابى قحافه، به عنوان نخستین خلیفه از خلفاى راشدین، نیز سارى و جارى است. ولى تمامى تاریخنگاران، اتفاق دارند بر این که در همان روزى که رسولخدا)ص( رحلت نمود، ابوبکر به خلافت رسید.(1) خلافت ابوبکر، نخستین سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است. زیرا خلافت وى، نه به وصایت پیامبر)ص( بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموکراتیک برگزار شد. بلکه نتیجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود که در سقیفه بنى ساعده، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان، بدون حضور بزرگان بنىهاشم )که نزدیکترین افراد به رسول خدا)ص( بودند( و بدون اطلاع بسیارى از سران صحابه کبار، با ترفندهاى چند تن از مهاجران، به این مقام برگزیده شد و سپس با فضاسازى ویژه، از سایرین نیز به رضایت و یا با اجبار بیعت گرفتند. مخالفان خلافت ابوبکر، دو دسته از صاحب نفوذان مدینه و اصحاب رسول خدا)ص( بودند. دسته اول: آنانى که شخصیت ابوبکر را به دلایلى براى این مقام مناسب نمىدانستند. معروفترین شخصیتهاى این دسته، افرادى چون سعد بن عباده، قیس بن سعد، ابوسفیان و بسیارى از طایفههاى انصار و گروهى از مهاجران بودند. دسته دوم: آنانى که نه شخص ابوبکر، بلکه مخالف انتخاب خلیفه بدون در نظر گرفتن وصایت بودند. اینها، معتقدان به امامت بودند که اعتقاد داشتند بر این که خلیفه، باید از سوى پیامبر)ص( به وصایت تعیین شده باشد و به شواهد غیرقابل انکار، استناد مىکردند که رسولخدا)ص( در واپسین ماههاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم حجةالوداع، در سرزمین غدیرخم، حضرت على بن ابى طالب)ع( را به این مقام منصوب کرد و از حاجیان حاضر، براى آن حضرت، بیعت گرفت. بدین لحاظ، معتقد بودند که خلافت، همانند امامت، از آن امام علىبنابىطالب)ع( است و هر فردى و یا شخصیتى که به خواهد این مقام را غصب کند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند کرد. این دسته از مسلمانان، پس از آگهى از بیعت گروهى از مسلمانان با ابوبکر، اعتراض کرده و با تجمع در خانه فاطمه زهرا)س( که پایگاه اهلبیت عصمت و طهارت بود، خواهان بیعت با امام على)ع( شدند. بزرگانى از صحابه رسول خدا)ص(، چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، حذیفه، عباس، زبیر و بسیارى از مهاجران و انصار و طایفه بنىهاشم از همین دسته بودند.(2) ولى اعتراض آنان، خلیفه و گروه حمایتگر او را از کرده خویش باز نداشت. قدرت به دست گرفتگان، به جاى دلجویى از دختر رسول خدا)ص( و امیرمؤمنان على بن ابى طالب)ع( در رحلت پیامبر)ص( و غصب خلافت، با این گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد کرده و حتى بدون اجازه، وارد خانه دختر رسول خدا)ص( شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و على)ع( را به اجبار و اکراه به مسجد بردند.(3) در این ارتباط، فاطمه زهرا)س( نیز مورد ضرب و شتم ستمکارانه قرار گرفت و جنین او به نام محسن که نزدیک وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات، آن حضرت پس از هفتاد و پنج، یا نود و پنج روز از رحلت پیامبر)ص( به شهادت رسید. 1- تاریخ الیعقوبى، ج2، ص 7 2- تاریخ الطبرى، ج 3، ص 202؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 175 3- همان
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:1 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
رحلت جانگداز پیامبر اسلام (ص) - سال 11 هجرى قمرى
حضرت محّمد بن عبداللّه(ص) آخرین پیامبر الهى است که مردم را به یگانگى خداوند متعال و عدالت اجتماعى در دنیا و زندگى در سراى دیگر دعوت کرد و ادیان آسمانى را با رسالت و تبلیغ خویش به اتمام و اکمال رسانید.(1) آن حضرت در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید. در آغاز به مدت سه سال به طور پنهان وسپس به مدت ده سال به طور آشکار در مکه معظمه، مردم را به توحید و دین اسلام دعوت کرد. در این راه، آزارهاى فراوان روحى و جسمى از معاندان و مشرکان قریش تحمل کرد و سرآخر که با توطئه آنان در قتل خود مواجه گردید، ناچار به سوى مدینه )یثرب( مهاجرت نمود و این شهر را پایگاه دعوت اسلام و تمرکز مسلمانان قرار داد و نخستین پایههاى حکومت اسلامى را در آن بنا نهاد. از آن پس به مدت ده سال در این شهر مقدس اقامت گزید و با انواع دشمنىها و دسیسههاى مشرکان مکه و سایر طوایف و قبایل عربستان، مقابله کرد و بسیارى از آنان را به دین اسلام و راه روشن الهى هدایتگر شد و مناطق مهمى از سرزمین عربستان، همانند مکه معظمه، طائف، یمن و نواحى مسکونى شبهجزیره عربستان را در پوشش نظام حکومتى اسلامى قرار داد. سرانجام در 63 سالگى پس از انجام مراسم حجةالوداع و معرفى حضرت على)ع( به جانشینى خویش در غدیرخم، آثار بیمارى در آن حضرت هویدا شد و پس از تحمل چندین روز بیمارى روح ملکوتىاش به اعلى علیین پیوست و در جوار رحمت الهى قرار گرفت. در تاریخ رحلت پیامبراکرم)ص( میان شیعه و اهلسنّت، اتفاق نظر نیست. زیرا تاریخنگاران و سیرهنویسان شیعه به پیروى از اهلبیت)ع(، تاریخ رحلت پیامبر)ص( را روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانستهاند، ولیکن علماى اهلسنّت تاریخ آن را در ماه ربیعالاوّل ذکر کردهاند و در این که چه روزى از ربیعالاوّل بوده است، اختلاف دارند. برخى روز اوّل، برخى روز دوّم و برخى روز دوازدهم و عدهاى روز دیگرى از این ماه را بیان کردند.(2) واقدى از جمله کسانى است که رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالاوّل مىداند.(3) به هر تقدیر، علّت وفات آن حضرت، تناول کردن غذاى مسمومى بود که یک زن یهودى به نام "زینب" در جریان جنگ خیبر به آن حضرت خورانیده بود. پس از رحلت رسولخدا)ص( در حالى که عدهاى از سران و سیاستمداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على)ع( به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر)ص( پرداخت. آن گاه بدن شریف آن حضرت به مدت دو روز جهت وداع واپسین امت و سوگوارى اهلبیت)ع( و نمازگزاردن اهالى مدینه بر بدن مطهر آن حضرت، با احترام ویژهاى نگهدارى شد و سپس در روز چهارشنبه، به خاک سپرده شد. اهلبیت)ع( و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفتوگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على)ع( که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إنّ اللّه لم یقبض روح نبیّه إلّا فى أطهر البقاع و ینبغى أن یدفن حیث قبض؛(4) به درستى که خداى سبحان، جان پیامبرى را نمىگیرد مگر در پاکیزهترین مکان، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد. گفتار مستدل و روحنواز امیرمؤمنان على ابن أبى طالب)ع( مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا)ص( را در همان مکانى که جان به جان آفرینان تسلیم کرده بود، دفن نمودند. طبرى، پیشنهاد دفن پیامبر)ص( را، در همان مکانى که وفات یافت، به ابوبکر منتسب کرد و از او نقل کرد: ما قبض نبىٌّ إلّا یدفن حیث قبض؛ هیچ پیامبرى از دنیا نخواهد رفت، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردد.(5) هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجدالنبى)ص( قرار دارد و زیارتگاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است. 1- اشاره به آیه 3، سوره مائده )اَلْیَومَ اَکْمَلْتُ دینَکُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإسْلامَ دیناً( 2- کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج1، ص 26؛ منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 100 و بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج22، ص 528 و ص 514 3- المغازى (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 1120 4- کشف الغمه، ج1، ص 26 5- تاریخ الطبرى، ج3، ص 213
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 1:59 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
میلاد مسعود امام محمدباقر(ع) - سال 57 هجرى قمرى
امام محمدباقر)ع(، امام پنجم شیعیان بنا به روایتى در سوم صفر سال 57 در مدینه منوره دیده به جهان گشود.(1) ولى این تاریخ، مورد اتفاق تاریخنگاران و سیرهنویسان نیست. زیرا برخى از آنان، میلاد با سعادت محمدباقر)ع( را اول ماه رجب سال 57 هجرى قمرى مىدانند.(2) بیشتر مورخان گفتهاند که سال تولدش 57 قمرى بوده است. بنابراین وى چهار سال پیش از واقعه کربلا به دنیا آمد و همراه پدر بزرگوارش در این واقعه جانسوز حضور داشت. پدرش امام على بن الحسین)ع(، معروف به سجاد و زینالعابدین، و مادرش فاطمه بنت الحسن المجتبى)ع(، معروف به امّالحسن و امّعبدالله مىباشند. چون نَسَب شریف امام محمد باقر)ع(، هم از پدر و هم از مادر به امام امیرالمؤمنین)ع( و فاطمه زهرا)س( مىرسد، به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مىشود. امام محمد بن على)ع(، مکنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مىباشد. این امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زینالعابدین)ع( در سال 95 قمرى، به مقام عظماى ولایت و امامت شیعیان نایل شد و پیروان اهلبیت)ع( را در آن دریاى مواج سیاسى و نظامى عصر خویش و هرجومرجهاى آخر حکومت امویان، به نیکى هدایت و رهبرى کرد. با این که میان رحلت پیامبر)ص( و تولد امام محمدباقر)ع( به مدت 47 سال فاصله بود، در عین حال آن حضرت، سلام گرم و دلنشین پیامبر)ص( را از سوى جابر بن عبدالله انصارى دریافت کرد. جابر بن عبدالله که یکى از یاران رسول خدا)ص( و از محبان اهلبیت)ع( بود، در سنین کودکى و نوجوانى امام محمد باقر)ع(، وى را در آغوش گرفت و سلام پیامبر)ص( را به وى ابلاغ کرد. امام محمد باقر)ع( از آغاز زندگى تا شهادت خویش با 11 تن از خلفا معاصر بود که همه آنان، جز یکى از طایفه خبیثه بنىامیه بودند. سرانجام این امام همام در هفتم ذىالحجه، و به روایتى در ربیعالاول سال 114 قمرى در 57 سالگى به وسیله زهرى که ابراهیم بن ولید بن عبدالملک، در ایام خلافت هشام بن عبدالملک، به آن حضرت خورانیده بود، به شهادت رسید و در قبرستان بقیع، در کنار پدرش امام زینالعابدین)ع( و جدّ مادرىاش امام حسنمجتبى)ع( به خاک سپرده شد.(3) 1. بحارالأنوار (علامه مجلسی)، ج46، ص 217؛ کشف الغّمه (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 318 و منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 86 2. زندگانى چهارده معصوم ع )ترجمه اعلامالورى(، ص 368 و منتهىالآمال، ج2، ص 86 3. نک: الارشاد (شیخ مفید)، ص 507؛ کشفالغمه، ج2، ص 318؛ زندگانى چهارده معصوم (ترجمه اعلامالورى)، ص 368 و منتهىالآمال، ج2، ص86
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:30 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
کشته شدن صاحبالزّنج و پایان یافتن فتنه زنگیان - سال 270 هجرى قمرى
در عصر خلافت مهتدىعباسى )چهاردهمین خلیفه عباسیان( شورشى در جنوب عراق آغاز گردید و رهبرى آن را مردى به نام صاحبالزّنج بر عهده داشت و پیروزىهاى بزرگى به دست آورد و پس از پیروزی، در نزدیکی شهر بصره، شهر جدیدی به نام "مختاره" برای خود و سپاهیان خویش بنا نمود. صاحبالزّنج و سپاهیان او پس از سالها نبرد و کشتار مردم و تاراج اموال آنان، به سوى عافیتطلبى و ایجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براى خویش ساختمانهاى مجلل و برج و باروهایى بنا نمودند و خدمتکارانى از مردان و زنان بىنوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملى مىکردند. اینگونه رویکردها در یک اجتماع یا جمعیتى، موجب رقابت و حسادت افراد شده و یکپارچگى آنان را به فروپاشى تبدیل مىکند و به تدریج آنان را به اضمحلال و نابودى مىرساند. در این واقعه نیز آفت دنیاطلبى، دامن سپاهیان صاحبالزّنج را گرفت و آنان را به رقابت، حِقد، کینه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براى از میان بردن رقیبان خود، دست به هر عملی زده تا خود میداندار و صاحب اختیار باشند. این امر موجب ضعف و سستى سپاهیان صاحبالزّنج و تقویت سپاه خلیفه گردید. موفق عباسى، به فرمان برادرش خلیفه معتمد عباسی که براى پایان دادن غائله صاحبالزّنج عزم خویش را جزم کرده بود، چند سالى درگیر این ماجرا بود. وی سرانجام با تدابیرى کارآمد، صحنه را بر صاحبالزّنج تنگ کرد. او شهرهایى که در تصرف عاملان صاحبالزّنج بود، یکى پس از دیگرى تصرف کرد و آنان را وادار به عقبنشینى به مختاره نمود. هم چنین شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحبالزّنج و سپاهیانش را در مختاره، در محاصره خویش قرارداد. وى پس از مدتها محاصره شهر مختاره، بر این شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شکست و وارد این شهر نظامى گردید. در داخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهیان صاحبالزّنج پرداخت و تعداد زیادى از آنان را از پاى درآورد. در 27 محرم سال 270، جنگ طرفین شدت گرفت ولى سپاهیان صاحبالزّنج، هرچه مىگذشت ناتوانتر مىشدند و در نتیجه متحمل شکست سنگین و سخت شدند و شهر مختاره به تصرف موفق درآمد. علاوه بر کشته شدن تعداد بىشمار و فرار گروهى فراوان، تعداد پنجاههزار تن از سپاهیان صاحبالزّنج به اسارت نیروهاى موفق درآمدند. به هر تقدیر، صاحبالزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه، تاخت و تاز و حکومت کردن بر بخشى از جنوبغربى ایران و جنوبشرقى عراق، در اول صفر سال 270 قمرى به دست سپاهیان موفق عباسى کشتهشد و با کشتهشدن وى، پرونده این شورش بزرگ نیز بسته گردید.(4) اما درباره انتساب صاحبالزّنج به اهلبیت)ع( و علوى دانستن وى که در برخى از کتب تاریخى )به ویژه در منابع اهل سنّت( آمدهاست، تردیدى در باطل بودن اینگونه ادعاها نیست. چون قیام زنگیان در عصر امام یازدهم حضرت امام حسنعسگرى)ع( به وقوع پیوست و آن حضرت که امام شیعیان و بزرگ علویان بود، هنگامى که شنید برخى از مردم وى را علوى مىدانند، به صراحت بیان کرد که وى از اهلبیت)ع( نیست. از محمد بن صالح خثعمى روایت شدهاست: تصمیم گرفته بودم از امام عسگرى)ع( چند چیزى را بپرسم و پاسخ شرعى آنها را به دست آورم. پرسشهایم را نوشتم و نامه را براى امام)ع( فرستادم ولیکن با این که در نظر داشتم درباره صاحبالزّنج هم به پرسم، غفلت کرده و این موضوع از یادم رفته بود. ولى هنگامى که امام)ع( پاسخ نامهام را داد و نامه را گشودم و پاسخهایم را گرفتم، با شگفتى مشاهده کردم که امام)ع( نوشت: و صاحبالزّنج لیس منّا اهلالبیت(ع). (2) علامه مجلسى درباره صاحبالزّنج مىنویسد: و کان منفیاً عنهم)ع( نسباً و مذهباً و عملاً. یعنى: صاحبالزّنج از جهت نسب، مذهب و کردار، هیچ گونه رابطهاى با اهلبیت)ع( نداشت و امام)ع( وى را به طور کلى، نفى کرده بود.(3) 1. نک: تاریخ ابنخلدون، ج2، از صفحه 467 تا 510 و تاریخ الخلفاء (سیوطی)، ج1، ص 363 2. بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج66، ص 197 3. همان
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:27 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
شورش اهالى بغداد بر ضد حکومت وقت - سال 249 هجرى قمرى
پس از درگذشت منتصر باللّه )یازدهمین خلیفه عباسى(، مستعین باللّه به خلافت رسید. ولیکن عدهاى از نظامیان حکومتى، خلافت وى را به رسمیت نشناخته و خواهان خلافت معتز فرزند متوکلعباسى شدند. در بغداد میان هواداران مستعین و هواداران معتز، چندین روز درگیرى و نبرد شدید برقرار بود. تعدادى از طرفین کشته و زخمى گردیدند و اماکن فراوانى دستخوش غارت و تخریب گردید و بر این شهر که دارالخلافه مسلمانان بود، هرج و مرج و بىنظمى حاکم گردید. ولى سرانجام، هواداران مستعین پیروز شده و حکومت را بدست گرفتند. رومیان که از اختلاف و پراکندگى مسلمانان، به ویژه درگیرىهاى دارالخلافه بغداد، باخبر شده بودند، به مرزهاى مسلمانان هجوم آوردند. در نزدیکى شهر "ملطیه" میان سپاهیان روم و مدافعان مسلمان، نبرد شدیدى درگرفت و از طرفین، تعداد زیادى کشته، زخمى و اسیر گردیدند. در این جنگ بىامان، عمر بن عبیدالله بن اقطع، فرمانده کل مسلمانان و على بن یحیى ارمنى، از فرماندهان سپاه و حدود دوهزار نفر از سربازان مسلمان کشته شدند. مردم بغداد که از اختلافات داخلى عباسیان و کشته شدن مسلمانان در نبرد با رومیان، ناراحت و نگران بودند، در اول صفر سال 249 قمرى به طور خودجوش صداى اعتراض خویش را نسبت به ضعف و سستى دستاندرکاران حکومتى بلند نمودند. اعتراضات آنان، پیوسته فراگیرتر مىشد و جمعیت فراوانى را به خود جذب مىکرد. مردم خشمگین بغداد، زندان حکومتى را مورد هجوم قرار داده و آن را از دست مأموران بیرون آوردند و زندانیان را آزاد کردند. آنان به خاطر اعتراض به دستاندرکاران حکومت، یکى از پلهاى بغداد را بریده و دیگرى را به آتش کشیدند و انبارهاى دولتى و سرمایهداران را مصادره کرده و براى تقویت سربازان مبارز، به سوى جبهههاى جنگ ارسال کردند. دیگر شهرنشینان بلاد اسلامى نیز از رفتار و کردار حاکمان و متصدیان امور ناراحت و متنفّر بودند. در سامرا، شورشیان این شهر به تقلید از شورشیان بغداد، به زندانها هجوم آورده و زندانیان را آزاد کردند. اهالى اهواز، فارس و جبال ( مناطق کوهستانى سلسله جبال زاگرس و بخش های میانی ایران) جوانان خود را تجهیز کرده و براى پشتیبانى از مدافعان مسلمان به سوى سرحدات اعزام کردند. شورش مسلمانان که مىرفت از بغداد به همه بلاد اسلامى گسترش پیدا کند، از سوى زمامداران وقت سرکوب شد. وُصیف، بُغاى صغیر و عموم سپاهیان ترکنژاد بغداد، به دستور خلیفه عباسى، به سرکوبى شورشیان پرداختند و تعداد فراوانى از شورشگران و بىگناهان را از هستى ساقط کرده و آشوب آنان را از این طریق خاتمه دادند.(1) 1- البدایة و النهایة (ابن کثیر)، ج 11-12، ص 5
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:19 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
ورود اسیران واقعه کربلا به شام - سال 61 هجرى قمرى
پس از آن که امام حسین)ع( و یاران باوفایش در دشت سوزان کربلا به دست لشکریان حرمتشکن و سفاک عمر بن سعد در روز عاشوراى سال 61 قمرى به شهادت رسیدند، بازماندگان آنان، از جمله امام زینالعابدین)ع( که در شدت بیمارى به سر مىبرد و سایر فرزندان، همسران، خواهران و مادران شهیدان کربلا، به اسارت سپاه عمر بن سعد درآمده و در روز یازدهم محرم، آنان را از کربلا به کوفه منتقل نمودند. عبیدالله بن زیاد که استاندار کوفه و بصره و عامل یزید بن معاویه در عراق و فتنهگر اصلى واقعه کربلا و از دشمنان سخت اهلبیت)ع( بود، دستور داد که اسیران را با همان حالت اسارت و در پوشش نامناسب و تحقیرآمیز وارد مجلس او نموده و از اینراه بر آنان و بر همگان فخر و بالندگى نماید. پس از چند روز اقامت اسیران در کوفه، آنان را روانه شام نمودند تا در مجلس یزید بن معاویه (دومین حاکم اموى) حاضر سازند. عبیدالله بن زیاد پیش از حرکت اسیران، فرمان داد سرهاى شهیدان کربلا را بالاى نیزه کرده و به سرپرستى زحر بن قیس به شام ارسال کنند و پس از آن، اسیران را بر کجاوههایى سوار کرده و به حالت اسیرى روانه شام کرد. وى دستور داد امام زینالعابدین)ع( را با غُل جامعه در بند کرده و دستهایش را برگردنش به بندند. وى، محفّر بن ثعلبه عائذى را مأمور رساندن اسیران به شام نمود و افراد جنایتکارى چون شمر بن ذوالجوشن و خولى را نیز با او همراه کرد. گروه اسیرداران، در میان راه به گروه حاملان سرهاى شهدا پیوسته و به اتفاق هم راه عراق تا شام را پیمودند.(1) منازل و ایستگاههاى میان عراق و شام، زیاد است و معروف به چهل منزل مىباشد. آنان در هنگام حرکت به سوى شام از بسیارى از شهرها و روستاها عبور کردند و در بسیارى از این مناطق، مردم به محض باخبر شدن از شهادت امام حسین)ع( و اسارت خانواده آن حضرت، سوگوارى مىکردند و بر قاتلان آن حضرت نفرین و لعنت مىنمودند. از اسیران و سرهاى شهدا در بین راه، کرامات فراوانى به ظهور رسید و خاطرههاى زیادى از آنان در منابع اسلامى و مقاتل به ثبت رسیده است. به هر تقدیر در روز اول ماه صفر سال 61 هجرى قمرى، اسیران و سرهاى شهیدان واقعه کربلا را وارد دمشق، مقر حکومت یزید بن معاویه نمودند و اهالى این شهر، این روز را عید اعلان کرده و به جشن و پایکوبى پرداختند.(2) روایت شده است: اسیران واقعه کربلا، همین که به دمشق رسیده و خیل تماشاگران را دیدند، تلاش زیادى به عمل آورده تا خود را از تماشاگران بپوشانند. به همین جهت جناب امکلثوم)س( پیش از ورود به دمشق به شمر بن ذىالجوشن فرمود: مرا با تو حاجتى است. شمر گفت: حاجت تو چیست؟ امکلثوم)س( فرمود: این شهر شام است. چون خواستید ما را وارد شهر نمایید، از دروازهاى وارد کنید که حضور تماشاگران در آن کمتر باشد و سرهاى شهیدان را از میان اسیران بیرون برده و جلوتر از آنان حرکت دهید تا مردم به تماشاى سرها پرداخته و به خاندان عصمت و طهارت کمتر نگاه کنند. شمر، که جرثومه فساد و تباهى بود، برخلاف نظر امکلثوم)س(، سرهاى شهیدان را در میان اسیران قرارداد و آنان را همزمان از دروازه ساعت که شلوغترین ورودى دمشق بود، عبور داد. پس از ورود اسیران به دمشق، آنان را وارد مجلس یزید نمودند. یزید در آن جمع، متوجه امام سجاد)ع( شد که در غل و زنجیر بود و به وى گفت: اى پسر حسین! پدرت خویشاوندى مرا برید و حق مرا زیر پا گذاشت و با من درباره سلطنت به نزاع پرداخت، در نتیجه خدا با او چنین معاملهاى کرد که اکنون مشاهده مىنمایى! امام زینالعابدین)ع( در پاسخ یزید این آیه را تلاوت کرد: ما اَصابَ مِن مُصیبَةٍ فِى الْأرْضِ وَ لا فی اَنفُسِکُمْ اِلَّا فی کِتابٍ مِن قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها. (3) یعنى هیچ بلا و ناگوارى در روى زمین و در جانهایتان به شما نمىرسد مگر آن که پیش از این ما آن را در کتاب مقدرات ثبت کردیم، همانا این کار براى خدا آسان است. در آن مدتى که اسیران در شام اقامت داشتند، رویدادهاى گوناگونى براى آنان به وقوع پیوست که از همه مهمتر درگذشت دختر خردسال امام حسین)ع( در خرابه شام، مناظره حضرت زینب)س( و دیگر افراد خانواده امام حسین)ع( با یزید و خطبه به یادماندنى امام سجاد)ع( در حضور یزید، درباریان و اهالى دمشق در مسجد اموى بود. اینگونه افشاگرىها و مبارزههاى پنهان و آشکار اهلبیت)ع( در حالت اسیرى در شام، یزید را در نزد مسلمانان، بىمقدار و بىاعتبار کرد و پس از مدتى، وضعیت شام را بر ضد یزید و به هوادارى از امام حسین)ع( تغییرداد. یزید، ناچار شد که اعتراف به جرم و جنایت خود و سپاهیان و عاملان جنایت پیشه خود کرده و از امام زینالعابدین)ع( عذرخواهى نماید و پس از مدتى آنان را آزاد و با احترام و عزت به مدینه منوره عودت دهد.(4) 1. الارشاد (شیخ مفید)، ص 475 2. منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص423 3. سوره حدید (57(، آیه 22 4. نک: الارشاد، ص 475؛ منتهىالآمال، ج1، ص 423؛ زندگانى چهارده معصوم (ع) ترجمه اعلامالورى(ص 353 و لهوف سیّد بن طاووس، ص191
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:17 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
وقوع جنگ صفین - سال 37 هجرى قمرى
امام على بن ابى طالب(ع) پس از نایل شدن به خلافت اسلامى، براى سامان بخشى به نارسایى هاى حکومت و برگرداندن سیره و سنت پیامبر(ص) اقدامات ارزنده اى به انجام رسانید. مهمترین اقدامات تاثیرگذار آن حضرت عبارت بود از عزل حاکمان و عاملان نالایق و ستمگر و جانشینى فرمانداران شایسته و خداجوى، که خدمت به مردم را سرلوحه کار خویش قرار داده و از ظلم و تعدى به مردم پرهیز داشته باشند. در این راستا، تصمیم به عزل معاویه بن ابى سفیان از حکومت شام و نصب حاکمى دیگر در جایگاه وى گرفت .ولى معاویه به این تصمیم حضرت(ع) ترتیب اثرى نداد و شیوه سرکشى و یاغى گرى در پیش گرفت . امام على(ع) براى وى نامه هایى ارسال نمود و او را به فرمان برى از خلیفه منتخب مردم فراخواند، ولى معاویه با پاسخ هاى زننده و تهدیدآمیز زمینه جنگ و جدال را فراهم ساخت و براى هجوم به سرزمین عراق به بهانه واهى خون خواهى عثمان مقتول آماده گردید. حضرت على(ع) براى مشارکت عمومى مردم در امر حکومت و حل تنگناهاى پدید آمده، نامههایى به فرمانداران خود در شهرهاى مختلف و سران قبایل و بزرگان عرب ارسال نمود و همگان را ترغیب به شرکت در این امر عظیم کرد. معاویة بن ابى سفیان نیز در شام سپاه بزرگى را به حرکت درآورد و آنان را به سوى عراق گسیل داشت. پیشتاز سپاه امام على)ع(، مالک اشتر نخعى بود که با چهارهزار مرد جنگى به سوى شام اعزام شد. و پیشتاز سپاه معاویه، سفیان بن عمرو، معروف به ابوالأعور سلمى بود که پیش از ورود مالک اشتر، وارد سرزمین صفین شد و راههاى هموار برداشت آب از رود فرات را به تصرف خویش درآورد و از برداشت آب، از سوى سپاهیان مالک اشتر، جلوگیرى به عمل آورد. مالک اشتر و سپاهیان او، با این که بسیار خسته و تشنه بودند، بنابر سفارش امیرمؤمنان)ع(، بردبارى پیشه کرده و از اقدام به نبرد خوددارى نمودند. ولى ابوالأعور و سپاهیان شام، بردبارى مالک اشتر را حمل بر ترس و رعب آنان نموده و بر آنان حملهور شدند. مالک اشتر که حجت را تمام شده یافته بود، دستور مبارزه و دفاع را صادر کرد و براى نخستین بار، دو سپاه در برابر یک دیگر قرار گرفتند. ولى دلیرى مالک اشتر و هدفدار بودن مبارزات سپاهیان او، صحنه را بر ابوالاعور و شامیان تنگ کرد و در نتیجه، نه تنها تهاجم بىحاصل آنان را دفع کرد، بلکه آنان را از اطراف رود فرات نیز به عقب راندند و خود بر آب فرات تسلط کامل یافتند. در این نبرد تعداد زیادى از شامیان کشته و زخمى شدند و بازماندگان شکست خورده، از آب فرات محروم شدند. یکى از قهرمانان شامى به نام عبدالله بن منذر تنوخى به دست یک نوجوان رزمنده از سپاه مالک اشتر به نام ظبیان بن عماره تمیمى کشته شد و رسوایى بزرگى براى شامیان به بارآورد.(4) سپاهیان شامى براى جبران شکست فضاحت بار خویش، بارها اقدام به حمله و تهاجم نمودند ولى با هوشیارى و مدیریت رزمى مالکاشتر و دیگر فرماندهان حضرت على)ع(، کارى از پیش نبرده و برعکس، متحمل شکست دیگر شدند. پس از ورود طلایهداران دو سپاه به صفین، حضرت على)ع( نیز در رأس سپاهى به استعداد یکصدهزار نفر، در 22 محرم سال 37 قمرى وارد صفین شد و به مالکاشتر پیوست. هم چنین در همین ماه، معاویة بن ابى سفیان وارد صفین شد و به سپاه شکست خورده ابوالاعور سلمى ملحق گردید و عملاً دو سپاه بزرگ در کنار یک دیگر قرارگرفتند.(2) حضرت على)ع( پس از تصرف رود فرات از سوى سپاهیان رزمندهاش، دستور داد که برداشت آب، براى دو سپاه آزاد باشد و کسى حق منع از دیگران را نداشته باشد. دو سپاه در ماه محرم، به حرمت این ماه از جنگ و نبرد خوددارى کرده و چشم امید به صلح و سازش دوختند. امیرمؤمنان)ع( با ارسال نمایندگانى چند به نزد معاویه، تلاش زیادى به عمل آورد که رویارویى دو سپاه، بدون خونریزى به پایان رسد. ولى معاویة بن ابى سفیان که از تعداد لشکریان خود مغرور بود، به تمام درخواستهاى حضرت على)ع( پاسخ منفى داد و بر مجازات قاتلان عثمان مقتول، پافشارى نمود و زمینه نبرد خونین را فراهم کرد. سرانجام پس از پایان ماه محرم و حلول ماه صفر، سپاهیان عراق و سپاهیان شام در دستههاى چند منظم شده و به صف آرایى پرداختند. از آن روز نبرد بىامان آغاز گردید و هر روز دستههایى از طرفین به مبارزه برخاسته و یک دیگر را آماج تیر و تیغ قرارمىدادند.(3) مالک اشتر نخعى که از مشاوران و یاران نزدیک حضرت على)ع( بود، در بسیارى از این عملیاتها شرکت مىکرد و با فتح و ظفر برمىگشت. در اکثر درگیرىها، پیروزى با سپاهیان امام على)ع( بود. افرادى چون مالک اشتر نخعى، عمار بن یاسر، امام حسن مجتبى)ع(، امام حسین)ع(، محمد حنفیه، عبدالله بن عباس، هاشم بن عتبه و بسیارى دیگر از سپاهیان امام على)ع( در این درگیرىها، دلاورىهاى فراموش نشدنى از خود بر جاى گذاشتند و سپاهیان دشمن را به شکست و عقب نشینى وادار کردند. خود امام على)ع( نیز در بسیارى از عملیاتهاى فردى و گروهى شرکت نمود و دلاورىهاى آن حضرت، مایه دلگرمى سایر سپاهیان اسلام مىگردید.در این نبرد تعدادى از یاران نزدیک حضرت على)ع( مانند: عمار بن یاسر، هاشم بن عتبة )معروف به هاشم مرقال(، اویس بن قرنى، صفوان و سعد از پسران حذیفة الیمان، عبدالله بنحارث )برادر مالکاشتر(، خزیمة بن ثابت )معروف به ذوالشهادتین(، و عبدالله بن کعب به شهادت رسیدند. هم چنین از سرداران معاویه، افرادى چون: ذوالکلاع حمیرى، عبیدالله بن عمر بن خطاب، کریب بن صباح، عبدالله بن ذى الکلاع، حوشب ذا ظلیم، عوف بن مجزئه کوفى، عروة بن داودد مشقى کشته شدند. مهمترین عملیات این جنگ بزرگ، واقعه " لیلةالهریر" بود. در این واقعه که سپاهیان امام على)ع( پس از نماز عشا، اقدام به حمله سراسرى نمودند، ضربه مهلکى بر سپاهیان شام وارد آمد. این عملیات تا شب بعد ادامه یافت و از طرفین تعداد زیادى کشته و زخمى گردیدند. بنا به روایت نصر بن مزاحم، در حدود هفتاد هزار تن از طرفین کشته شدند که بیشتر آنان از لشکریان معاویه بودند.(4) اما معاویه، با اشاره و دسیسه عمرو بن عاص، پانصد جلد قرآن مجید را بالاى نیزه کرد و در میان دو سپاه به اهتزاز در آورد و همگان را به حکمیت قرآن فراخواند. امام على)ع( و یاران نزدیک او، چون مالک اشتر، عبدالله بن عباس، عدى بن حاتم و بسیارى از فرماندهان جنگى، دست معاویه را خوانده و اقدام وى را چیزى جز یک نیرنگ جنگى نمىدیدند. به همین جهت، دستور ادامه عملیات را صادر نمودند. ولى برخى از فرماندهان و سپاهیان امام على)ع(، مانند اشعث بن قیس، مِسعر بن فدکى و زید بن حصین، فریب نیرنگهاى معاویه و عمرو بن عاص را خورده و بر پایان یافتن عملیات، اصرار نمودند. آنان چون حضرت على)ع( را مصمم به ادامه عملیات مىدیدند، وى را تهدید به جنگ داخلى و قتل آن حضرت کردند. امیرمؤمنان)ع( براى جلوگیرى از جنگ داخلى، به فرماندهان و سایر رزمندگان دستور عقبنشینى داد. سپاهیان عراق به فرمان آتشبس امیرمومنان)ع( گردن نهاده و با ناباورى تمام، به پادگان برگشتند. مالک اشتر که خود را پیروز میدان مىدید و تا فتح خیمهگاه معاویه، چندگامى فاصله نداشت، ناچار شد به خاطر نفاق و دودستگى گروهى از سپاهیان امام على(ع) و به دستور آن حضرت به خیمهگاه برگردد. وى از این بابت بسیار ناراحت و خشمگین بود و بر آنان فریاد زد و آنان را به خاطر نیرنگ و خیانت و بىوفایى سرزنش و ملامت کرد. معاویه و عمرو بن عاص که با این نیرنگ، از هلاکت رهایى یافته بودند، با ارسال نامههایى چند براى امام على)ع( از وى خواستند که براى پایان جنگ از قرآن مدد گیرند و آن را حَکَم و داور خویش قرار دهند. حضرت على)ع( که نیرنگ آنان را مىدانست و آنها را اساساً پیرو قرآن نمىدید، چندان به پیامهایشان اهمیتى نمىداد ولى ناچار شد با اصرار برخى فرماندهان فریب خورده و قاریان سپاه خویش پیشنهاد آنان را بپذیرد. اشعث بن قیس که در ظاهر از فرماندهان حضرت على)ع( ولى در باطن نسبت به آن حضرت دلِ خوشى نداشت و تمایل به معاویه و حکومتهاى اشرافى داشت، خود پیشقدم شد و از حضرت على)ع( درخواست کرد که به نمایندگى از آن حضرت با معاویه سخن گوید. امیرمؤمنان)ع(، به وى اجازه دیدار با معاویه داد. وى به لشکرگاه شامیان رفت و پس از گفتوگو با معاویه، تصمیم گرفتند یک تن از سوى سپاه شام و یک تن از سوى سپاه عراق به عنوان حَکَم و داور انتخاب شده و با بررسى آیات قرآن، حق را از ناحق تشخیص داده و خلیفه شایسته را معرفى نمایند. از سوى شامیان، عمرو بن عاص که مبتکر اصلى عملیاتهاى شامیان و نیرنگهاى جنگى آنان بود، انتخاب شد و از سوى حضرت على)ع(، مالک اشتر معرفى گردید. ولى منافقان داخلى اعتراض کرده و مالک اشتر را جنگطلب خوانده و راضى به انتخاب وى نشدند. آنان بر انتخاب ابوموسى اشعرى که در کوفه عزلت گزیده و از کمک به طرفین جنگ امتناع ورزیده بود، اصرار کردند. ولى امام على)ع(، وى را شایسته این امر مهم ندانست و عبدالله بن عباس را معرفى کرد. اشعث بن قیس و سایر طرفداران حکمیت، اصرار بر انتخاب ابوموسى نموده و حضرت على(ع) را با اکراه، وادار به پذیرش او کردند. بدین ترتیب با نوشتن قراردادنامه حکمیت و تعهد طرفین بر اجراى آن، در روز چهارشنبه 17 صفر سال 37 قمرى آتشبس برقرار گردید و از آن پس به تدریج نیروهاى دو طرف، به سوى شهرهاى خویش بازگشت نمودند.(5) حضرت على)ع( تمامى اسیران شامى، غیر از آنانى که مرتکب قتل سپاه او شده بودند، آزاد کرد و معاویه نیز ناچار شد اسیران عراقى را آزاد گرداند.(6) ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص، مدتى در دومة الجندل (شهرى در میان عراق و شام) به گفتوگو نشسته و جوانب قضایا را بررسى کردند. سرانجام با پیشنهاد عمرو بن عاص، تصمیم گرفتند که در مجمع عمومى مسلمانان، هم حضرت على)ع( و هم معاویة بن ابى سفیان را از خلافت برکنار کرده و انتخاب خلیفه را بر عهده شوراى مسلمین بگذارند تا آنان هرکسى را برگزیدند، خلافت اسلامى را بر عهده گیرد. روز موعود فرارسید و ابوموسى و عمرو بن عاص با دلهره و وسواس ویژه، وظیفه مهمى را بر گردن گرفته و آن را مىبایست در جمع مسلمانان بیان کنند و زمینه انتخاب خلیفه منتخب را فراهم کنند. ولى عمرو بن عاص با نیرنگ تمام، ابوموسى را به اظهار نظر وادار کرد و او را پیش از خود، به منبر فرستاد. ابوموسى که از جانب عمرو بن عاص، اطمینان داشت، پس از بیان مقدمه، گفت: ما بعد از بررسى جوانب مختلف، به این نتیجه رسیدیم که هر دو خلیفه را عزل و انتخاب خلیفه بعدى را بر عهده شوراى مسلمانان بگذاریم. به این جهت، من از سوى سپاهیان عراق، على بن ابى طالب)ع( را از خلافت مسلمانان عزل مىنمایم! از منبر به زیر آمد و نوبت به عمرو بن عاص رسید. او نیز پس از مقدمهاى گفت: حال که ابوموسى، على)ع( را از خلافت عزل کرد، من معاویة بن ابى سفیان را به خلافت مسلمانان برمىگزینم و همگان را به بیعت وى فرامىخوانم! ابوموسى که انتظار چنین خیانتى را از عمرو بن عاص نداشت، بر او برآشفت و میان آنان مشاجره لفظى بالا گرفت. شیعیان و هواداران امام على)ع( اعتراض کرده و این تصمیم را باطل، اعلام کردند و ابوموسى را خائن به دین و امت دانستند و او را از خود طردکردند. شامیان با خوشحالى به شام برگشته و به جشن و سرور پرداختند و سرانجام نبرد بزرگ صفین، بدون این که طرف پیروزى در میدان داشته باشد و نتیجه قطعى به دست آورده باشد، با نیرنگ عمرو بن عاص و خیانت افرادى چون اشعث بن قیس و ابوموسى اشعرى به پایان رسید.(7) 1- وقعة صفّین (نصر بن مزاحم) ، ص 3 2- بحارالانوار (علامه مجلسی) ، ج32، ص 430 و شرح نهجالبلاغه (ابن ابى الحدید)، ج3، ص 215 3- وقعة صفّین، ص 206 و 213 4- همان، ص 475 5- همان، ص 507 6- همان، ص 518 7- نک: وقعة صّفین؛ أنسابالأشراب (بلاذری) و کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی) ، ج 1، ص 334
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:14 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
مسلمان شدن سه تن از مشرکین مکه - سال هشتم هجرى قمرى
عمرو بن عاص، خالد بن ولید و عثمان بن أبى طلحه که از سران مشرک مکه و از دشمنان و مخالفان رسول خدا(ص) بودند، پس از سالها دشمنى و مبارزه با پیامبر(ص) و مسلمانان، سرانجام از مکه به مدینه رفته و در نزد رسول خدا(ص)، اسلام اختیارکردند.(1) این واقعه، بنا به روایت واقدى در هلال صفر سال هشتم قمرى به وقوع پیوست.(2) بىتردید مسلمان شدن این عده از مشرکان قریش، نه به خاطر باورهاى قلبى و اعتقاد واقعى آنان به مبانى و اهداف اسلام، بلکه چنین روى کردشان به خاطر حفظ موقعیت شخصى و ارضاى خواستههاى نفسانى و شیطانى آنان در پناه اسلام بود. زیرا رسول خدا(ص) از میان آنان برخاسته و سیزده سال در مکه معظمه که وطن آنان بود، مردم را به اسلام و یگانگى خدا دعوت کرده بود. این عده نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلکه با شدیدترین حالت با آن حضرت، مخالفت و دشمنى نمودند و پس از مهاجرت آن حضرت به مدینه منوره، چندین نبرد سرنوشتساز و شکننده بر ضد پیامبر(ص) و مسلمانان را پدید آوردند. پیداست اگر آنان قصد شناخت اسلام و پذیرش آن را داشتند، پیش از این اقدام مىکردند. این عده، غیر از چند سالى که اسلام آورده و در عصر رسول خدا (ص) در زمره مسلمانان درآمده بودند، نه پیش از آن و نه پس از رحلت پیامبر(ص) که بیشترین مدت عمرشان بود، نام نیکى از خود به جاى نگذاشتند. زیرا پیش از مسلمان شدن، با پیامبر (ص) و پس از رحلت آن حضرت، باخاندان پیامبر (ص) و مقام ولایت و امامت، دشمنى کردند. 1- بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج21، ص 46؛ تاریخ دمشق (ابن عساکر عسقلانی)، ج16، ص 219 و ج 46، ص 127 112 و تاریخ ابنخلدون، ج1، ص 439 2- المغازى (واقدی)، ج2، ص 745
[ یکشنبه 91/7/9 ] [ 11:10 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |