سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Live Traffic Feed

1ـ لاغری یک مکانیسم مزمن است و درمان آن مثل هر پروسة مزمن دیگری نیاز به زمان دارد.

2ـ هرگز در درمان لاغری خود از دارو استفاده نکنید، چرا که دارو غذا نیست و در هر حال دارای عوارضی می‌باشد. (به استثنای داروهای اشتهاآور و تقویتی که توسط پزشک تجویز می‌شود)
3ـ در درمان لاغری خود هیچگاه عجله نداشته باشید، یادتان باشد که رژیم غذایی با افزایش وزن تدریجی علاوه بر اینکه قابل تحملتر است، عوارضی نداشته، تقریباً غیر قابل بازگشت می‌باشد.

4ـ علل لاغری :
الف) فشارهای درونی، استرسها و افسردگیها
ب) ثانویه به بیماریهایی ازقبیل : هیپرتیروئیدیسم (پر‌کاری تیروئید)، دیابت (بیماری قند خون بالا)، بیماری‌های انگلی،
بیماری‌های گوارشی و …
ج) اختلال تغذیه‌ای (دریافت کم کالری و زیادی فعالیت)
د) ژنتیک

5ـ درمان‌های لاغری به دو دستة دارویی و رژیم‌درمانی تقسیم می‌شوند.
الف) درمان دارویی:
ـ داروهای اشتهاآور: این داروها با افزایش اشتها سبب بیشتر خوردن شده، دریافت انرژی توسط بدن را افزایش می‌دهند. سردستة این داروها که در ایران بسیار استفاده می‌شود، سیپروهپتادین می‌باشد. علاوه بر این داروهای تقویتی مثل ویتامین‌ها همچنین عناصر کمیاب مثل روی نیز کاربرد دارند. تمامی این داروها زمانی مؤثرند که شخص از هر نظر سالم باشد.
ـ داروهایی که با احتباس نمک و بدنبال آن آب باعث افزایش وزن می‌شوند: از این گروه دارو می‌توان از کورتون‌ها نام برد. این داروها با احتباس آب و نمک باعث عوارض زیادی برای بدن شده علاوه بر این عوارض گوارشی، استخوانی و … دیگری نیز دارند.
ـ داروهایی که با کاهش متابولیسم بدن باعث افزایش وزن می‌شوند: این داروها به صورت کاذب کم‌کاری تیرویید ایجاد کرده، با کاهش متابولیسم بدن سبب افزایش وزن می‌شوند. این گروه نیز با توجه به برهم‌زدن نظم طبیعی بدن باعث ایجاد عوارض می‌شوند.
ب) رژیم‌درمانی :
ـ ارائة برنامة کامل و علمی از نظر علم تغذیه: اگر شخص کاملاً از نظر بیماری‌های عامل لاغری بررسی شده و در حال سلامت باشد، با استفاده از یک رژیم استاندارد که تمام مسائل تغذیه‌ای در آن رعایت شده باشد قادر به افزایش وزن خواهد بود.
6ـ با توجه به موارد فوق بهترین و سالمترین راه حل ارائه‌شده در مورد درمان لاغری این موارد می‌باشد:
الف) رژیم غذایی صحیح
ب) ورزش مناسب و کافی
7ـ در هر رژیم غذایی صحیح باید این گروههای غذایی وجود داشته باشد:
شیر و لبنیات، حبوبات و غلات، میوه و سبزیجات، گوشت
12ـ رژیم غذایی باید:
ـ تأمین کنندة انرژی مورد نیاز روزانه باشد.
ـ تأمین کنندة ریزمغزیها باشد (موادی که به مقدار بسیار کم باید در غذا وجود داشته باشد)
ـ بر اساس فرهنگ غذایی ایرانی باشد.
ـ تنوع لازم را داشته باشد.
13ـ در یک رژیم غذایی اصولی افزایش وزن تدریجی است. بطوریکه حداکثر یک کیلوگرم در ماه می‌توانید افزایش وزن داشته باشید. به همین دلیل باید حوصله داشته و با دقت برنامة خود را اجرا کنید. ضمناً اگر قبل از رژیم عکسی از خود داشته باشید بهتر خواهد بود.

پایگاه اطلاع رسانی پزشکان ایران


[ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 1:20 عصر ] [ علی فغانی ]

چرا کمربند لاغری نه؟

کمربندهای لاغری دو نوعند: حرارتی و لرزشی که هیچکدام باعث سوزانده شدن چربی‌ها نمی‌شوند و تاثیری در کاهش وزن حقیقی ندارند.

کمربندهای حرارتی فقط آب را از بدن خارج می‌کنند که بعد از مدت کوتاهی با جایگزین شدن آب همه چیز به حالت اول برمی‌گردد.

کمربندهای لرزشی با ارتعاشی که ایجاد می‌کنند باعث شکسته شدن و جابجا شدن چربی‌ها می‌شوند و ممکن است به ظاهر باعث کاهش سایز شوند ولی سوال اینجاست که چربی‌های جابجا شده کجا می‌روند؟

جواب این است که چربی‌ها وارد جریان خون شده و در دیواره داخلی رگها رسوب می‌کنند یا در محلهای پرخطر مثل دور قلب یا کبد تجمع می‌کنند.

در واقع به این وسیله ظاهر خود را درست کرده و از درون به خود لطمه زده‌ایم.

اصولاً استفاده از دستگاه‌های لاغری موضعی نوعی نشانی غلط دادن است. اگر می‌بینیم چربی بیشتر در ناحیه شکم و پهلو جمع می‌شود به خاطر تنظیمات خاصی است که در بدن ما حاکم است. بدن چربی‌های اضافی را در جایی که کمترین خطر را برایش دارد ذخیره می‌کند و هر وقت هم که لازم داشت از همان جا برمی‌دارد.

نکته مهم اینجاست که همان طور که شما کار خاصی روی شکمتان انجام نداده‌اید که چاق شود برای لاغر شدنش هم لازم نیست کار خاصی بر رویش انجام دهید و راه درستش تغذیه مناسب و در پیش گرفتن سبک زندگی سالم است. جالب است بدانید شما اگر حتی به طور مرتب پیاده‌روی هم کنید از شکم و پهلو و باسن لاغر خواهید شد.

گفتنیست هیچکدام از کمربندهای لاغری مجوز مراکز علمی دنیا مانند FDA را ندارند و استفاده از آنها به هیچ وجه توصیه نمی‌شود و اگر مضر نباشند قطعاً بی‌خاصیتند.

چرا بالن و حلقه معده نه؟

?/ چون اینها مانع از گرسنگی و تمایل شما به غذا نمی‌شود، فقط سدّی در برابر خوردن شما ایجاد می‌کند. تصور کنید تمایل زیادی به خوردن دارید و غذای دلخواهتان هم در برابرتان است اما نمی‌توانید بخورید. وقتی می‌توان درست خوردن را یاد گرفت و از لذّت غذا به شکل طبیعی برخوردار شد چه نیازی به این روشهای عذاب‌آور است؟

?/ بالن معده باعث برگشت اسید معده(ترش کردن) می‌شود که مشکلات کوتاه مدت و خطرات درازمدتی را متوجه فرد می‌کند.

?/ دانستن این نکته مهم است که مشکل اصلاً در معده نیست بلکه در ذهنیت و عادت‌های فرد است.

چرا جراحی لاغری نه؟

?/ هیچ عمل جراحی بی‌عارضه نیست، به خصوص جراحی روی بافت چربی که با خطرات و عوارضی نظیر آمبولی چربی همراه است.

?/ جراح فقط چربی‌های ظاهری را برمی‌دارد که کم‌خطرتر است و با چربی‌های خطرناک‌تر کاری ندارد. جراح چربی‌های دور کبد و قلب را برنمی‌دارد. چربی‌هایی که در دیواره رگها رسوب کرده را برنمی‌دارد. حتی امکان این که چربی‌های ظاهری هم به طور متناسبی برداشته شود نیست مثلاً شخص شکم لاغر پیدا می‌کند با بازوهای چاق و بدنش تناسب خود را هم از دست می‌دهد. به علاوه وقتی شخص به ظاهر لاغر می‌شود یک دلخوشی و اطمینان خاطر کاذب پیدا می‌کند در حالی که او از درون همان فرد چاق قبلی است و همان عوارض تهدیدش می‌کند.

?/ در این دنیا هیچ چیز بی‌دلیل نیست. اضافه‌وزن شما هم قطعاً دلایلی دارد.

دلایل اضافه وزن شما در درون شماست، در عادت‌ها، انتخاب‌ها و سبک زندگی‌تان. بنابراین راه حل را هم باید در درون خود جستجو کنید نه در دنیای بیرون از خود.

جراح نمی‌تواند عادت‌های شما را هم جراحی کند. هر روشی که تمرکز شما را از درون به بیرون معطوف کند از راه صحیح دورتان می‌کند و با ایجاد خوشبینی کاذب و تاخیر در گرفتن تصمیم صحیح مانع سلامتی شما می‌شود.

چرا طب سوزنی نه؟

?/ چون تنها تاثیر طب سوزنی در کاهش اشتهاست آنهم در دوره‌ای که استفاده می‌شود و چون دلایل اضافه‌وزن که در عادت‌ها و آگاهی‌ها و انتخاب‌های فرد است تغییر نمی‌کند، بعد از قطع درمان همه چیز به جای اول برمی‌گردد و فرد می‌ماند با سرخوردگی یک تجربه ناموفق.

چرا قرص لاغری نه؟

?/ قرص لاغری هم یکی دیگر از روشهای لاغری است، اما امروزه دیگر همه می‌دانند که هیچ دارویی بی‌عارضه نیست. قرص لاغری تاثیرات منفی و مخربی بر جسم و روان شما می‌گذارد. تاثیراتی مانند عصبی شدن بی‌دلیل، مشکلات قلبی، مشکلات گوارشی و کاهش جذب ویتامین‌های غذا و… و اینها جدای از عوارض بعضی داروهای رایج دیگر مثل Tenuate است که اصولاً هیچ مجوز معتبر علمی ندارند.

?/ چون تاثیر قرص لاغری کم و محدود است و معمولاً در کل بیشتر از چهار یا پنج کیلوگرم نیست.

?/ چون تاثیر قرص لاغری موقتی است. قرص لاغری دلایل اضافه‌وزن شما را برطرف نمی‌کند و عادت‌های شما را تغییر نمی‌دهد. قرص لاغری یا اشتها را کاهش می‌دهد یا جلوی جذب چربی‌ها را به بدن می‌گیرد. پس تاثیرش محدود به زمانیست که آن را می‌خورید و با کنار گذاشتنش اثراتش هم از بین می‌رود.

?/ چون لاغر شدن با قرص لاغری مثل نمره گرفتن با تقلب است و لطف و لذت چندانی ندارد؛ در حالی که لاغر شدن با تلاش فردی بسیار لذتبخش است و باعث افزایش اعتماد به نفس و رضایت درونی می‌شود. ما دوست داریم فردا وقتی در آینه نگاه می‌کنید بگویید این من بودم که خودم را لاغر کردم. در آن صورت بیشتر مراقب دستاوردهایتان خواهید بود و مثل یک دارایی گرانبها از آن مراقبت خواهید کرد و احتمال برگشت وزنتان به حداقل خواهد رسید.

?/ برای این که لاغر شدن مسیر شاهانه ندارد. لاغر شدن مسیر میانبر ندارد. کاهش وزن یک اتفاق جادویی نیست که با قرص و داروی لاغری اتفاق بیفتد. کاهش وزن یک مسیر و یک روند است که باید طی شود. فرق یک فرد هشتاد کیلویی با یک فرد شصت کیلویی فقط در وزنشان نیست. این دو نفر در عادت‌ها، انتخاب‌ها و سبک زندگی با هم متفاوتند. یک فرد هشتاد کیلویی اگر می‌خواهد واقعاً به یک فرد شصت کیلویی تبدیل شود باید با آموزش و تمرین، استحقاق شصت کیلویی شدن را پیدا کند وگرنه به هر شکل دیگری لاغر شود لاغریش ظاهری و موقتی خواهد بود و دیر یا زود رشته‌هایش پنبه خواهد شد و به وزن قبلی‌اش برخواهد گشت.

مسئولیت انتخاب درست

روشهای لاغری و کاهش وزن بسیارند و این شما هستید که مسئولیت انتخاب درست را به عهده دارید.

منبع : سایت سیبیتا

 


[ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 1:1 عصر ] [ علی فغانی ]

سلام خدمت همه مسلمانان خصوصا ایرانیان ودوستان خوب خودم پیشاپیش عید سعید فطر را تبریک وتهنیت عرض می نمایم برای همه شما عزیزان آرزوی سلامتی وشادکامی از درگاه خداوند مهربان دارم.

از سخنان معصومین(ع) چنین مستفاد مى‏شود که روز عید فطر، روز گرفتن مزد است. و لذا در این روز مستحب است که انسان بسیار دعا کند و به یاد خدا باشد و روز خود را به بطالت و تنبلى نگذراند و خیر دنیا و آخرت را بطلبد.

و در قنوت نماز عید مى‏خوانیم:

 ... اسئلک بحق هذا الیوم الذى جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلى الله علیه و آله ذخرا و شرفا و کرامة و مزیدا ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تدخلنى فى کل خیر ادخلت فیه محمدا و آل محمد و ان تخرجنى من کل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد، صلواتک علیه و علیهم اللهم انى اسالک خیر ما سئلک عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون‏ . 

بارالها! به حق این روزى که آن را براى مسلمانان عید و براى محمد(ص) ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قرار دادى از تو مى‏خواهم که بر محمد و آل محمد درود بفرستى و مرا در هر خیرى وارد کنى که محمد و آل محمد را در آن وارد کردى و از هر سوء و بدى خارج سازى که محمد و آل محمد را خارج ساختى، درود و صلوات تو بر او و آنها، خداوندا، از تو مى‏طلبم آنچه بندگان شایسته ‏ات از تو خواستند و به تو پناه مى‏برم از آنچه بندگان خالصت‏ به تو پناه بردند.

التماس دعا دارم برای همه آنهایی که دردمند درد آشنا هستند برای جانبازان 8 سال دفاع مقدس  وبرای .......


[ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 12:30 صبح ] [ علی فغانی ]

 بی گمان در کشاکش بحران ها و دردهای اجتماعی جوامع و انسان ها، توانایی و ظرفیت خود را بروز می دهند. در این حالات است که ریزش ها و رویش های بسیاری صورت می گیرد و جابه جائی واقعی قدرت صورت می گیرد؛ زیرا در این شرایط است که رهبران واقعی، ظرفیت های خود را در مدیریت بحران ها و برونرفت از مشکلات و معضلات اجتماعی و امنیتی و سیاسی و حتی نظامی بروز می دهند و مدعیان دروغین، نقاب از چهره بر می گیرند. در بحران ها و مشکلات اجتماعی است که توانایی تشخیص حق از باطل و درست از نادرست به دست می آید و یا ظهور و بروز می کند. از این رو قرآن از فتنه های اجتماعی با کارکردهای مختلفی یاد کرده است. از جمله کارکردهایی که قرآن برای این فتنه ها بیان می کند، جداسازی حق از باطل، مؤمن از کافر و منافق، بروز و ظهور ظرفیت ها و توانمندی های بالقوه و فعلیت یابی آن می باشد. نویسنده در این مطلب باتوجه به کارکردهای فتنه در زندگی فردی و اجتماعی، بر آن است تا نقش بصیرت سیاسی از نظر قرآن را ارائه دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.  فتنه ها، آزمون های سخت حقیقت یاب فتنه ها، برخلاف ابتلائات و آزمون های دیگر الهی، بسیار سخت و مردافکن هستند. بطوری که بسیاری از خواص در فتنه های اجتماعی و سیاسی، مردود می شوند و حتی اصحاب بصیرت با آن همه درک و شعور حقایق، به سبب بی تقوایی در مقام عمل، همانند سامری ها و بلعم باعوراها، از مقام عزت به حضیض ذلت فرو می افتند و در برابر حق و حقیقتی که بدان باور دارند، می ایستند و به مقابله با آن برمی خیزند. قرآن بارها داستان کسانی را بیان داشته است که از نظر بینشی و نگرشی در مسیر کمالی چنان بالا رفته و اوج گرفته بودند که همانند حضرت ابراهیم(ع) اهل شهود حقایق و حتی ملکوت چیزها بودند و فراتر از علم الیقین در مقام عین الیقین، دارای قلبی مطمئن از دانش و بینش بودند، زیرا آن چه را دیگران به دانش حصولی می دانستند، اینان به دانش شهودی می دیدند. با این همه به سبب فقدان تقوای قلوب در مقام عمل در فتنه ها، شکست خوردند و برخلاف تشخیص خود رفتار کرده و در برابر حق قرار گرفتند و حتی به جنگ حضرت موسی و هارون(ع) با گوساله سامری خویش رفتند و یا به کمک فرعون بر خر شیطان سوار شدند و به نفرین گویی علیه موسی بن عمران(ع) پرداختند. اگر بلاهای طبیعی و گرفتاری های روزمره و جزیی زندگی برای توده های مردم، اسباب آزمون و امتحان الهی است، فتنه های سیاسی و اجتماعی برای خواص و مدعیان اهل حقیقت و بصیرت، آزمون های سخت و دشواری است.

از این رو در روایات معتبر سخن از خطر عظیمی به میان آمده است که در کمین اولیای الهی است؛ زیرا ایشان هر چند که به خاطر ایمان و اعمال نیک و صالح خویش به مراتب عالی انسانی رسیده اند، ولی تا زمانی که مرگ اختیاری و یا مرگ طبیعی و اجل به سراغ ایشان نیامده است، در معرض خطر عظیم وسوسه های ابلیسی، هواهای نفسانی و نیز آزمون های سخت الهی به نام «فتنه» هستند تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. گزارش های قرآنی آشکار می کند که چه کسانی در چه مراتب عالی از انسانیت و مقامات بلند قرب، در اثر فتنه ای، از اوج فرو افتادند و آنچه ازعوام و توده های مردم انتظار نمی رفت از ایشان دیده شد.

 با نگاهی گذرا به داستان عصر نخست اسلامی می توان دریافت که چرا و چگونه خواص اصحاب رسول الله(ص) با آن همه سابقه های درخشان و بزرگ، در فتنه سقیفه شکست خوردند و باطن نفاق جدید خویش را آشکار ساختند و برخلاف نظام ولایی الهی، به خلافت زمینی کسانی تن دادند که خود آگاه تر از دیگران بر باطل بودن آن و حقانیت علی(ع) بودند. اگر پیامبر(ص) به عنوان معیار کفر و ایمان در عصر نزول بود، امیرمومنان علی(ع) معیار ایمان و نفاق در عصر تاویل بود. این گونه است که بسیاری از خواص با همه بصیرت خویش و آگاهی از حقایق حتی به علم شهودی به تکرار مکرر نبوی و معجزات و بصایر بسیار قرآنی، در دام فتنه افتادند و در نهایت در جبهه باطل ایستادند و همراه کفر و شرک و نفاق قدیم، حزب های ناکثین و قاسطین و مارقین را ساختند و به جنگ حق شتافتند.

 نقش بصیرت در تحلیل جامعه :

البته شکست خواص و اهل بصیرت هایی چون سامری ها و بلعم باعوراهای زمان موسی(ع) یا امیرمومنان علی(ع) و یا عصر ما به این معنا نیست که ما نقش بصیرت را برای توده مردم در تشخیص حق از باطل و درست از نادرست نادیده بگیریم. توده های مردم با توجه به این که کم تر در دام حسادت، قدرت طلبی و مانند آن قرار می گیرند و دارای تقوای عملی هستند، می توانند از بصیرت سیاسی برای دست یابی به مسیر هدایت و اوج و کمال بهره گیرند. بصیرت که در لغت عربی به معنای عقیده قلبی، شناخت، یقین، زیرکی و عبرت آمده (لسان العرب، ج2، ص418، «بصر».) در اصطلاح عرفانی و فلسفی عبارت است از قوه ای در قلب شخص که به نور قدسی منور بوده و شخص به وسیله آن، حقایق اشیا و امور را درک می کند، همان گونه که شخص، به وسیله چشم، صورت ها و ظواهر اشیا را می بیند. (موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون). البته برخی گفته اند: بصیرت، معرفت و اعتقاد حاصل شده در قلب، نسبت به امور دینی و حقایق امور است (ترتیب العین، ج1، ص 166، «بصر».) با این همه مراد از بصیرت در عرف سیاسی و اجتماعی، همان قدرت تشخیص مسایل پیچیده سیاسی و اجتماعی و درک و فهم درست آن، برای دست یابی به راهکارهای مفید و سازنده در این حوزه ها می باشد. صاحب رای و بصیرت کسی است که بتواند در هنگام بحران ها و فتنه های اجتماعی، حق را از باطل تشخیص دهد و موضع مناسب با آن را اخذ کند و در سیاهی فتنه ها و تاریکی آن بتواند با نور معرفت تقوای الهی، مسیر خویش را بشناسد و در آن مسیر حرکت کند. خداوند در آیات 91 تا32سوره فاطر با قرار دادن کوری در برابر بینایی و بیان تقابل آنها، این معنا را مورد تاکید قرار می دهد که بصیرت، بینایی است که آدمی را زنده می کند؛ زیرا کسی که از بینایی برخوردار نباشد، همانند مرده و یا کسی است که در گور است و هیچ توانایی رشد، حرکت، کمال و تعالی را ندارد.

 بنابراین کسی که از بصیرت سیاسی برخوردار نمی باشد، در جامعه اگر از گروه انفعال گرایان نباشد، در صورت فعالیت، در گروه بیماران دلان و گمراهان قرار می گیرد و مشارکت سیاسی وی به جای آن که به کمال فردی و جمعی جامعه کمک کند، به شخص و جامعه ضرر و زیان وارد می سازند. از نظر قرآن، بصیرت از هر نوعی که باشد، دارای نتایج بسیار مثبت و سازنده ای برای خود وجامعه است، بلکه این بهره، پیش از آن که به دیگری برسد به خود شخص می رسد. (انعام آیه 104) قرآن این معنا را مورد توجه قرار می دهد که ابزارهای بصیرت هرچند که گوش و چشم و دیگر حواس آدمی است(احقاف آیه 26 و اعراف آیه 179 و آیات دیگر) که ارتباط سالم و درست را با جهان خارج برای شخص فراهم می آورد و به شخص اجازه می دهد تا جهان واقع را چنان که هست بشناسد، ولی آن چه موجب می شود تا از این داده های اطلاعاتی بخش های مختلف حواس به درستی استفاده شود، قلب آدمی است.(همان آیات)

 بنابر این آن چه مهم و اساسی درمساله بصیرت است، قلب آدمی است. قلب است که با تفقه و تحلیل ریز و درشت امور و دقت درآن، به آدمی توانایی تحلیل درست وقایع و حقایق آن را می دهد. درحقیقت قلب، افزون بر تحلیل وقایع و تبیین آن با حقایق، توصیه های مناسبی را ارایه می دهد. از این رو مقام قلب در آموزه های الهی بسیار با اهمیت و ارزشمند دانسته شده است. زیرا این قلب است که به آدمی توانایی شناخت و درک و حرکت درست را می دهد و تنها عزم و اراده است که آن را به فعلیت می رساند و انجام کاری را درمسیر درست فراهم می آورد. این گونه است که بصیرت و تقوای عملی آدمی را می سازد و متاله و خدایی شدن را تحقق می بخشد. خداوند دربیان مصادیق اهل بصیرت واقعی، به کارکردهای بصیرت نیز اشاره می کند. از جمله در 75سوره انعام و 45سوره ص، از ابراهیم و اسماعیل (ع) یاد می کند که ایشان دارای بصیرت بودند و همین بصیرت به آنان توانایی بسیار بالایی بخشیده بود تا درمقام عمل نیز بتوانند آن چه را به درستی یافته اند به انجام رسانند. آیه 63 و 73 سوره فرقان به عبادالرحمان اشاره می کند که ایشان به سبب برخوردهای درست خود، از این توانایی برخوردار شدند که در دام شیطان و کوری و نابینایی بیفتند و در مسیر شیاطین گام برندارند.

اصولا انسان مومن و متقی از نظر قرآن کسی است که درک درستی از وقایع جاری جهان و جامعه داشته باشد و آن را براساس حقایق هستی تحلیل کند و مسیر درست را بشناسد و برپایه آن بر وقایع جامعه وجهان تاثیرگذار باشد. (هود آیات 23 و 24 و رعد آیات 16 و 19 وفاطر آیه 35 و غافر آیه 58) خداوند درآیه ??? سوره یوسف دعوت از دیگران را از زمانی درست و سالم می داند که برخاسته از بصیرت و بینشی روشن و درست باشد. دراین زمان است که می توان دیگران را به کاری خواند و آنان را به امری توصیه کرد. بر این اساس کسانی که درکارهای خویش بدون بینش درست و روشن گام برمی دارند، خود گمراه هستند و دیگران را نیز به گمراهی می کشانند و می بایست از آنان پرهیز و دوری کرد و از اطاعت آنان سرباز زد.

  راه دست یابی به بصیرت چنان که گفته شد برای دست یابی به بصیرتی چنین تاثیرگذار درشخص و جامعه ورفتارهای فردی و اجتماعی، می بایست ابزارهای درست و مناسبی چون چشم و گوش و مانند آن را داشت، چنان که لازم است از قلبی سالم و سلیم بهره مند بود؛ زیرا اگر قلب آدمی، بیمار و دارای پرده هائی از شقاوت و قساوت و جهل و بی تقوایی باشد، هرگز نمی توان از این قلب، امید بصیرت و روشنگری داشت. انسان برای این که به بصیرت و روشنگری واقعی برسد می بایست با مهار نفس خود هرگونه پلشتی ها را از خود بزاید و تقوای فطری را پاس دارد. هنگامی که تقوای فطری که مقتضی پرهیز از هر پلشتی و پلیدی چون دروغگویی و پیمان شکنی و مانند آن است، در انسانی وجود داشته باشد، آن گاه است که هدایت الهی از طریق وحی و الهام در وی تأثیرگذار خواهد بود و اهل ایمان به خدا و پیامبر(ص) و قرآن می شود و درهای بصیرت بر روی وی گشوده می شود و چشم و دلش به گونه ای دیگر به مسایل می نگرد و تحلیل و تبیین کرده و توصیه هایی را صادر می کند.

 از نظر قرآن بصیرت و روشنگری، بینش و نگرش درست و صحیحی است که آدمی با این امور می تواند آن را به دست آورد؛ بنابراین کسانی که به وسیله اعضا و جوارح خویش تنها در اندیشه پاسخ گویی به خواسته های نفسانی هستند و یا پلشتی ها و پلیدی ها برای آنان معنا و مفهومی ندارد، نمی توانند به بصیرتی دست یابند که حقایق را بر آنان منکشف سازد و آنان را نسبت به کار درست از نادرست آگاه و هوشیار کند و قدرت تشخیص شان را افزایش دهد و در نهایت از کار نادرست باز دارد. خداوند در آیه 203سوره اعراف به ایمان به عنوان مهم ترین عامل دست یابی انسان به قدرت تشخیص حق از باطل و درست از نادرست یعنی بصیرت اشاره می کند و در ادامه در آیه 201 همین سوره تقوا را از مهم ترین عوامل تحقق بخش بصیرت و روشن دلی در آدمی برمی شمارد.

البته هرگز نمی توان نقش بینش را در نگرش ها و افکار و اندیشه های آدمی نادیده گرفت. از این رو خداوند پس از ایمان که امری بینشی و نگرشی است به مسئله شناخت نسبت به آخرت و ایمان به آن در تحقق بصیرت آدمی اشاره می کند و دنیاگریزی و آخرت گرایی در افراد را عاملی مهم در تحقق بصیرت برمی شمارد. (ص آیات 54 و 68) از دیگر علل و عواملی که در این مسئله مهم و اساسی است می توان به عبرت گیری از مسایل جهان و هستی اشاره کرد. تأکید خداوند برتوجه به آیات و نشانه های الهی از آن روست که انسان با تحلیل آن ها می تواند نسبت ها را به درستی به دست آورد و در یک آزمون خطا و تصحیح، تجربیات بسیار مفیدی را در زمینه های مختلف کسب کند. بسیاری از مردم در یک فرآیند، به بصیرت دست می یابند، زیرا بصیرت از اموری نیست که ناگهان تحقق یابد، بلکه در یک فرآیند با علل و عوامل مختلف در انسان پدیدار می شود که در این میان نمی توان نقش مهم نشانه ها و نشانه شناسی را نادیده گرفت. از این رو توجه به آیات و نشانه های الهی در هستی از هر نوع و جنسی در آیات 02 و 12 سوره ذاریات و نیز آیات 6 تا 8 سوره ق مورد تأکید قرار گرفته است. انسان با تحلیل دقیق داشته های خودشان که از آن به آیات انفسی یاد می شود و داده های بیرونی که از آن به آیات آفاقی یاد شده است، می تواند امیدوار باشد که به یک شناخت یقینی برسد.

 هرچه تفکر و دقت در آیات انفسی و آفاقی و نشانه شناسی در انسان، قوی تر شود، دقت و تأمل و تحلیل وی نیز افزایش می یابد و یقین او از علم الیقین حصولی به عین الیقین شهودی و حق الیقین حضوری می رسد. به این معنا که نهایت تفکر و اندیشه در آیات انفسی و آفاقی، درک حضوری و دانش وجودی است که دیگر این دانش جزو ذات وی می باشد. بر این اساس هر کسی باید در مسایل زندگی از امور اجتماعی و سیاسی خویش چنان دقت و توجه داشته باشد که بتواند از راه نشانه ها، حقیقت را کشف و شهود کند و در ادامه با تقوای سیاسی در مسیر آن گام بردارد. کسانی که از هیچ نشانه کوچک و جزیی نمی گذرند. و آن را در یک پازل دسته بندی می کنند و در جای مناسب قرار می دهند، می توانند در نهایت، تبیین درستی از مسئله بیابند و واقعیت امور پوشیده را بر خود آشکار سازند. گاه یک فتنه می تواند این پازل هایی که در سایه روشن های تردید قرارگرفته است آشکار سازد و تصویری روشن از حرکات و اقدامات و رفتارهای شخص و یا گروه ارائه دهد. بارها دیده شده است که اهل نفاق و کفر و شرک در این فتنه ها خود را لو داده اند؛ زیرا گمان برده اند که موفقیت را در دست دارند و چهره واقعی خویش را آشکار می کنند و یا این که حرکت و رفتاری را از خود بروز می دهند که می تواند به عنوان متغیر ربطی میان تمامی پازل ها و قطعات پیشین، معنایی را القا و روشن سازد.

به سخن دیگر، فتنه ها فرصت های شناختی برای بسیاری از مردم نسبت به رهبران و نظریه پردازان و تصمیم گیران اصلی است که همواره با درایت و کیاست معاویه ای و عمر و عاصی خواسته اند تا خود را مخفی و نهان کنند و اندیشه ها و افکار پلید خود را از انظار دور دارند. در این هنگام فتنه ها، همانند نوری در تاریکی، چهره واقعی خواص را نشان می دهد و بطلان همه یا برخی کارها و رفتارهایشان را برای توده های مردم آشکار می سازد. بنابراین مهم ترین رفتاری که از توده های مردم انتظار می رود آن است که در فتنه ها به نشانه ها توجه کنند، و با بهره گیری از اصول اساسی اسلام و قرآن، حق را از باطل باز شناسند و خواص و رجال سیاسی کشور را براساس آن معیار به ارزیابی نشینند و در نهایت، راه خویش را از گمراهان و منافقان جدا سازند.

 در داستان حضرت امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین و فتنه بزرگ آن برخی از اهل تردید نمی دانستند که حق با علی یا معاویه است؛ زیرا یک نشانه چون شهادت عمار به دست گروه باغی و طغیانگر، برای توده های مردم آشکار کرد که معاویه بر باطل است. هر چند که در آن زمان بسیاری از لشکریان معاویه با توجیه عمر و عاص فریب خوردند، ولی زنگارهای بسیار و پرده های استواری از دغل و تزویر و دروغ با شهادت عمار به عنوان یک نشانه فرو ریخت و از میان برداشته شد و اهل حق توانستند راه خویش را دریابند. در حقیقت هر نشانه ای در هر فتنه ای برای توده های مردم می تواند به عنوان نشانه ای از درستی و نادرستی کس یا گروه و یا حکومتی باشد. به هر حال داشتن بصیرت نیازمند اسباب و ابزارهای مناسبی است که قدرت تشخیص آدمی را نسبت به حق و باطل برانگیزد و به وی توانایی دهد تا پس از شناخت، نسبت به آن واکنش درست و مناسبی انجام دهد و همانند بلعم باعوراها و یا سامری ها عمل نکند و همراه فرعون و طاغوت در صف استکبار و کفر و باطل نایستد.

فاطمه ذبیحی روزنامه کیهان ( www.kayhannews.ir )


[ چهارشنبه 89/6/17 ] [ 11:32 صبح ] [ علی فغانی ]

صرف قرار داشتن در جمع خواص و برخورداری از بصیرت نمی‌تواند ملاک و نشانه درستی راه و مواضع باشد، خواص اهل بصیرتی می‌توانند در فتنه‌ها منجی و هدایتگر باشند که دچار خودفریبی و انجام عمل خلاف بصیرت خود نشوند. اشاره: انسان‌ها در دوران حیات فردی و اجتماعی : سیاسی به کرات تصمیم‌گیری می کنند و براساس هر تصمیمی اقدام می‌کنند و گاهی هم ناچارند براساس یک تصمیم دست به انتخاب بزنند. شاید در بیشتر اوقات محور تصمیم، اقدام و انتخاب منافع دنیوی افراد باشد، اما این اصل همیشگی نیست و چه بسا انسان ناگزیر به اتخاذ تصمیم، اقدام و انتخابی باشد که محور آن فراتر و ارزشمندتر از منافع دنیوی است. اگر انسان در بازه‌ای از زندگی خود در معرض چنین صحنه‌ای قرار گیرد قاعدتا نتیجه عملی که به آن روی می‌آورد بدون لحاظ کردن مثبت و منفی و یا خوب و بد و یا صحیح و غلط بودن آن ماندگار خواهد بود و آثاری را به دنبال خواهد داشت.

 طبیعتا عمل انجام شده به هر میزان مهم و تعیین‌کننده باشد از آثار و تبعات گسترده تری برخوردار خواهد بود. آنچه که عمل در حوزه فردی را با عمل در حوزه عمومی و عمل در حوزه عمومی را با عمل تاریخی در حوزه عمومی متفاوت می‌کند، ارزش، جایگاه و نحوه عمل است که حتما آثار آن در نتیجه عمل منعکس خواهد شد. با توجه به آنچه ذکر شد عمل تاریخی در حوزه عمومی یک حرکت ویژه است که نباید برای انجام آن رفتاری ساده لوحانه داشت.

به روایت تاریخ یکی از مواقعی که انسان تاریخی وارد دوره عمل تاریخی در حوزه عمومی می‌شود آنجاست که حوادث پرمخاطره رخ می‌دهد. باز بنا به شهادت تاریخ همیشه در پشت صحنه حوادث پرمخاطره کسانی قرار دارند که شرایط موجود را در خلاف امیال و آرزوهای خود می‌بینند. به زعم آنها شرایط موجود به آنها اجازه جولان و نزدیک شدن به خواسته‌های شان که یا مغایر با نظر جمعیت معاصرشان است و یا اینکه صلاحیت و شایستگی رسیدن به آن خواسته را ندارند و یا اینکه از راه خلاف در پی کامیاب شدن هستند را نمی‌دهد، از این رو زیرکانه با آن به ستیز برمی خیزند. چنانچه این دسته از افراد برای رسیدن به هدف به آشوب روی آورند و در این آشوب طلبی با تظاهر به پایبندی به ارزش‌های مشترک از آنها استفاده ابزاری کنند فتنه متولد می‌شود.

 بررسی رخدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران نشان می‌دهد که ایران به محض ورود به بحث انتخابات وارد فضای فتنه انگیز شد. در گذشته ملت‌هایی که درگیر فتنه شده‌اند یا در چنگال فتنه گرفتار شدند و هستی شان به باد فنا رفت و یا اینکه توانستند فتنه را به بند بکشند و به راه خود ادامه دهند، آنهایی که بر فتنه غالب شدند از اصول و برنامه‌های مشخصی تبعیت کردند و راه را برای عبور همراه با سلامت دیگران از صحنه فتنه باز نگه داشتند. شناخت این مسئله می‌تواند کمک شایانی به عبور از فتنه موجود کند. پرچمدار عبور موفق از میدان فتنه بصیرت است که در کنار بررسی رفتار خواص و مجهز شدن به آن می‌تواند دشمن فتنه گر را بر زمین زند. فتنه از پیامبر سوال کردم: یا رسول الله (ص) فتنه چیست و به چه معناست؟ فرمود مثلا مردم رشوه می‌گیرند و اسم آن را هدیه می‌گذارند... گفتم از نظر اجتماعی به چه معناست؟ فرمود: فتنه وقتی است که حقیقت دچار ابهام شده باشد. مثلا تو با دشمنانی که من با آنها بر سر تنزیل قرآن جنگیدم، بر سر تاویل قرآن می‌جنگی. چون آنها مسلمان شده‌اند و قرآن را قبول دارند اما آن را به نفع خودشان تاویل می‌کنند.

در انتخابات ریاست جمهوری دهم حقیقت این بود که انتخابات قانونی و صحیح برگزار شد، اما فتنه گرها با ترویج دروغی به نام تقلب به روی چهره حقیقت خاک پاشیدند تا حقیقت به وضوح دیده نشود و آن را دچار ابهام کردند. موسوی با مصاحبه پیش هنگام و قبل از شروع و اتمام شمارش آرا خودش را پیروز انتخابات معرفی کرد تا حقیقت بیشتر در ابهام فرو رود. این روشی بود برای مخدوش کردن حقیقت که پیشتر استکبار جهانی آن را در چند کشور دیگر آزموده بود.

 به فرموده حضرت امیر (ع) -اگر باطل از آمیختگی با حق، خالص می‌شد، طالب حقیقت سرگشته نمی‌گشت. اما اختلاط حق و باطل فتنه ساز می‌شود. فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه آنجاست که شیطان بر دوستانش غلبه پیدا می کند. و -وینجواالذین سبقت لهم من الله الحسنی کسانی که مشمول لطف خداوند شده اند نجات می‌یابند.> حضرت امیر (ع) در خصوص پیچیدگی و نامحسوس و مخرب بودن فتنه می‌فرماید: فتنه در شکل حق روی می‌آورد و هنگامی که پشت می‌کند، با خبر می‌سازد. در حال آمدن ناشناخته است و به گاه رفتن شناخته می‌شود. مانند گردبادها به بعضی شهرها اصابت می‌کند و از بعضی می‌گذرد.

از فرمایش حضرت امیر (ع) مشخص می‌شود که فتنه پدیده بسیار خطرناکی است که به سبب ناپیدا بودن در زمان پدیدار شدن برخورد با آن بسیار سخت است و قادر است هدف‌گذاری شده هجمه بیاورد و فقط نقاط هدف را ویران کند. فتنه‌ای که انتخابات ایران را در بر گرفت نیز همین گونه بود هنگامی که در آستانه انتخابات در شرف تکوین بود کسی گمان نمی‌برد که نشانه‌های مشهود علائم فتنه‌ای است که در راه است.

از بین ده‌ها هدفی که می‌توانست مورد هجمه قرار دهد اهداف انتخاب شده را مورد هجوم قرار داد.

حضرت امیر (ع) ریشه‌های فتنه را این چنین بیان می‌فرماید: -انمابدء وقوع الفتن، اهواء تتبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیر دین؟ به درستی که شروع هر فتنه‌ای هواپرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است. نوآوری‌هایی که قرآن با آن مخالف است و گروهی بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که بر خلاف دین خداست. هوا و هوس عامل فتنه آفرینی است که در زمان حاضر بیش از بدعت‌گذاری در ایجاد فتنه نقش دارد اگر چه جریان فتنه از برخی روحانی نماها نیز برخوردار است که برخی شاخص‌های دینی را برای آنها خرج می‌کنند، اما همچنان قدرت طلبی و خروج از انزوا که ریشه در هوا و هوس دارد محرک اصلی فتنه موجود است. بصیرت سلاح کارآمد مقابله با فتنه برخی از علمای بزرگ علم لغت بصیرت را اینگونه تعریف کرده اند: -حقایق دین یا غیر دین که به باور قلبی تبدیل شده باشد.

خلیل بن احمد در تعریف بصیرت می‌گوید: اعتقاد قلبی به یک امر دینی و یا یک حقیقت. برخی از اهل لغت هم -بصیرت را به لوازمش یعنی زیرکی و عبرت تعریف کرده اند، زیرا زیرکی، هوشیاری و عبرت از لوازم بصیرت است و بدون این لوازم بصیرت معنا نمی‌یابد و پدید نمی‌آید. با توجه به پاره‌ای از فرمایشات حضرت امیر (ع) که بعد به آن اشاره خواهد شد به نظر می‌رسد مفهوم بصیرت فراتر از مواردی است که اهل لغت از آن یاد کرده‌اند شاید یک عنصر کلیدی در مفهوم بصیرت که در تعاریف آنها مشاهده نمی‌شود قدرت تشخیص حق از باطل آراسته شده باشد، آن هم در شرایط خطیر و ابهام آلود که چنین مهمی از عهده هر کسی بر نمی‌آید.

 در هر صورت مطابق آموزه‌های دینی آنچه که می‌تواند هر فرد و یا ملتی را از کوران فتنه به سلامت عبور دهد مرکب رهوار بصیرت است. اهل بصیرت فریب نمی‌خورند. هر چند تصویر تظاهر مزوران بسیار بلند و صدایشان پرطنین و بیانشان پرطمطراق و مسحورکننده و اعجاب انگیز باشد.

حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: انما البصیر من سمع فتفکر و نظر فابصر و انتفع بالصبر ثم سلک جدرا واضحا یتجنب فیه الصرعه فی المهاوی؟ اهل بینش کسی است که بشنود و بیندیشد و با بینش در آن درنگ کند و از رخدادها پند گیرد و بهره مند شود و خود را از پرتگاه‌ها نگاه دارد.

 آنچه که در این فرمایش برجسته است نتیجه بکارگیری بصیرت است که مانع از سقوط از پرتگاه می‌باشد. در جریانات پس از انتخابات بصیرت رهبری و خواصی که اهمیت بصیرت> را می‌دانستند و تبعیت مردم وفادار به امام (ره)، رهبری و انقلاب از آنها موجب شد با وجود فشار و دسیسه‌های فتنه گرایانه دشمن، نظام همچنان محکم و استوار اهدافش را دنبال کند و فتنه گران را ناکام گذارد.

حضرت امیر (ع) در جای دیگر می‌فرماید: فلا تستعملوا الرای فیما لایدرک قعره البصر؟ در جایی که بینش به عمق آن نرسیده و متوجه آن نشده اظهارنظر نکنید. در حوادث اخیر مصداق این موضوع دقیقا مشاهده شد آنجا که مردم و بخشی از خواص هنوز متوجه اصل ماجرا نشده بودند و بیشتر حالت انتظار به خود گرفتند و از هرگونه واکنشی پرهیز کردند تا اینکه رهبری با بصیرت وارد میدان شد و نقاب فتنه را فرو انداخت، دست دشمن را رو و او را رسوا کرد تا جایی که آن بخش از مردم و خواص هم که احیانا دچار لغزش ناگهانی شدند به خود آمدند و راه را پیدا کردند. اگر این اواخر مشاهده می‌شود که مقام معظم رهبری به فرموده خود به کرات بر امر بصیرت تاکید می‌فرماید به این خاطر است که حضرت امیر (ع) فرموده اند: فمن تبصر فی الفتنه تبینت له الحکمه؟ کسی که در هنگام وقوع فتنه بینش داشته باشد، درهای حکمت به روی او باز می‌شود. دشمن که با دستاویز قرار دادن ایادی داخلی و بازی دادن افراد شاخصی که به زعم خود در انتخابات حقشان ضایع! شده بود با تمام قوا به نظام هجوم آورد تا با پدید آوردن یک فتنه گسترده و فراگیر ارتباط قلبی مردم با نظام اسلامی و رهبری را قطع و یا مخدوش کند، بی‌خبر از اینکه توصیه معارف دینی در این خصوص راه خنثی کردن تهاجم دشمن و مسیر بیرونی را به مردم ایران

منبع :خبرگزاری جمهوری اسلامی 29/09/88


[ چهارشنبه 89/6/17 ] [ 10:39 صبح ] [ علی فغانی ]

دشمنی نفس
دشمنی نفس به چه معنی است؟
نفس ما چرا دشمنی می‌کند؟ نفسی که با ما دشمنی می‌کند، آن تمایلات غریزی و حیوانی و شهوات ماست. درندگی و درنده خویی که در بعضی آدمیزادها وجود دارد از این قبیل است. نفس همین خواسته‌های خودش را می‌خواهد. او می‌خواهد مشتَهَیاتش تحقق پیدا کند و لذّت‌های حیوانیش را ببرد. این لذّت‌های حیوانی باعث می‌شود انسانی که صاحب عقل است، از لذّت‌های معنوی باز بماند و یک عمری در جهنّم بسوزد. نفس حیوانی می‌گوید: من لذّت ببرم، هر چه می‌خواهد بر سر تو بیاید، بیاید. این دشمنی نفس است. این دشمن‌ترین دشمنان است. خود من که نمی‌خواهم خودم را نابود کنم. آیا چنین چیزی معقول است که نفس انسان بخواهد خود انسان را نابود کند؟ چنین چیزی که اصلاً معنا ندارد.
این نفس چه کسی است و چرا دشمنی می‌کند؟ این نفس همان قوای حیوانی ماست. امّا چرا دشمنی می‌کند؟ برای اینکه او لذّت خودش را می‌خواهد و ما مانع آن می‌شویم. وقتی چیز ناشایستی می‌خواهد، می‌گوئیم نه، این درست نیست؛ این حلال نیست؛ این زشت است؛ این موجب اذیت دیگران می‌شود؛ و از این قبیل چیزها. آن کسانی که با نفس شان موافقت نمی‌کنند، در جواب درخواستهای او می‌گویند: این کار، بد و زشت است و  موجب رسوایی دنیا و عذاب آخرت می‌شود؛ پس این کارها را نمی‌کنیم. نفس از همین جا با انسان دشمنی می‌کند. می‌گوید: چرا خواسته من و شهوتی که دارم را ارضاء نمی‌کند؟ دشمنی از اینجاست؛ نه اینکه دشمنی خاصّی با عقل آدمیزاد داشته باشد و بخواهد عقل را از بین ببرد؛ او می‌خواهد لذّت‌های خودش را به دست آورد و هنگامی که مانع دارد، نسبت به آن مانع دشمنی می‌کند. این دشمنی نفس با ما، غیر از دشمنی شیطان است. شیطان چیزی از آدم نمی‌خواست. می‌گفت: اصلاً تو چرا بهتر از من هستی؟ آدم، نه ضرری به او زده بود، ونه کاری با او داشت. امّا نفس می‌گوید: چرا نمی‌گذاری من به خواسته‌هایم برسم؟ خواسته‌های نفسانی و شیطانی با خواسته‌های عقلانی و الهی انسان، تضاد دارد. گاهی از این تضاد به «منِ طبیعی» و «منِ الهی» تعبیر می‌کنند. در فرمایشات بعضی بزرگان این تعبیر آمده است که: نفس دشمن ماست و ما در واقع دو تا من هستیم. یک منِ حیوانی و یک منِ ملکوتی، انسانی و الهی. آن منِ حیوانی با این من ناسازگار است؛ چرا؟ برای اینکه اگر این منِ الهی در وجود انسان حاکم باشد او به خواسته‌هایش نمی‌رسد. دشمنی‌اش با انسان برای این است که مانع را از سر راهش بردارد و بتواند به خواسته‌هایش برسد. اینها مسائل فردی بود. برای هر کسی اینگونه است که از طرفی شیطان، دشمن اوست و از طرف دیگر نفسش دشمن دیگر اوست.
در محیط اجتماعی هم همین دو عامل روانی، منشأ دشمنی در افراد می‌شود:
1. حسد به دیگری می‌برند «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»11. خدا به یک کسانی یک فضیلت‌هایی داده: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً». خدا به هر کس صلاح بداند یک سری نعمت می‌دهد که به دیگران نمی‌دهد. به انبیاء نبوّت داده و به دیگران چون لیاقتش را نداشتند، نداده است. به کسانی بخاطر مصالحی و حکمت‌هایی، ثروت می‌دهد و یا به کسانی زیبایی می‌دهد و به دیگران آن زیبایی را نمی‌دهد. این منشأ حسد می‌شود. گاهی دو خواهر، دو برادر با همدیگر دشمنی می‌کنند که چرا آن زیباتر از من است. منشأ این دشمنی حسدی است که در وجود انسان است و باعث دشمنی می‌شود.
2. و یا منشأ دشمنی تضاد در منافع است. مثلاً دو کاسب، دو همکار با همدیگر دشمنی می‌کنند، رقابت می‌کنند، یکی مردم را تحریک می‌کند که «از آنجا خرید نکنید. جنس او، خراب است ...»! و اینها برای این است که خودش نفع بیشتری ببرد. تضاد در منافع موجب دشمنی می‌شود.
 اینها معارف قرآنی است و بسیار ارزشمند است؛ امّا اینها را به عنوان یک مقدمه گفتم. مطلب اصلی من دشمنی گروه‌های انسانی با همدیگر در اجتماع است. می‌خواهم بگویم گروه‌های انسانی هم دشمنی شان غالباً ناشی از این دو عامل است: یا یک گروهی می‌بیند گروه دیگری موفّق‌تر است و امتیازاتی دارد که دیگری نتوانسته به دست بیاورد و شرایط اجتماعی، شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، شرایط جغرافیایی باعث این شده دیگری یک بهره‌مندی‌هایی داشته باشد که این ندارد؛ همین که می‌بیند کمتر از دیگری است، و دیگری بهتر است، موجب دشمنی می‌شود. چرا قابیل با ‌هابیل دشمنی کرد؛ در حالی که ‌هابیل خیلی دوستانه با او صحبت کرد؛ قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّک‏» حتماً تو را خواهم کشت و بعد هم کشت؛ امّا‌ هابیل گفت: اگر تو اقدام به کشتن من کنی، من تو را نمی‌کشم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی‏ ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین»:12‏ من از خدا می‌ترسم و اقدام به قتل تو نمی‌کنم. چرا او را کشت؟ چون می‌گفت: چرا تو بهتر از من هستی؟! چرا خدا تو را بیشتر دوست می‌دارد؟! هیچ دلیل دیگری نداشت. دوّمی تضاد در منافع است. در جامعه کمبود منابع وجود دارد و همه چیز را همه کس نمی‌توانند به دست بیاورند. در نتیجه یک چیزی که به دست من آمد، دست دیگری نمی‌آید؛ گرچه ممکن است مشابه آن یا حتّی بهتر از آن هم وجود داشته باشد؛ امّا شخص حسود، همین را می‌خواهد: این پست، این مقام، این موقعیت اجتماعی، این محبوبیتِ پیش مردم را که شخص محسود دارد می‌خواهد! می‌گوید: چرا مردم تو را دوست دارند و من را دوست ندارند؟! چرا به تو رأی بیشتری می‌دهند به من نمی‌دهند؟! ریشه‌اش حسد و تضاد در منافع است.

دشمنی همسر و فرزندان
یک سؤال اینجا باقی ماند و آن این بود که قرآن می‌گوید: در محیط اجتماعی، توجّه داشته باشید، گاهی فرزندان و همسران شما با شما دشمن هستنند. این دشمنی ناشی از چیست؟ همسر با همسر گویا یکی شده‌اند. خیر و شرف آن برای این هم خواهد بود. اگر مرد باشد باید بگوید: افتخار می‌کنم که این چنین همسری دارم، و اگر زن باشد باید بگوید: افتخار می‌کنم این چنین شوهری دارم. چرا باید با همدیگر دشمنی کنند؟ چرا فرزندان با پدر و مادر باید دشمنی کنند؟ آری، آنها یک حیثیات مشترکی دارند که در نتیجه، خیر این، خیر اوست، لذّت این، لذّت اوست و شرف این شرف اوست؛ امّا یک حیثیت‌های شخصی هم دارند. یک چیزهایی دارند که هر کسی برای خودش دارد و برای دیگری نیست. تا آنجائی که مشترک است در آن دشمنی نیست. در لذّت مشترک بین مرد و زن و دو همسر، دشمنی نیست. دشمنی از آنجا پیدا می‌شود که یک طرف یک لذّت خاصّ خودش را بخواهد داشته باشد، غیر از آنچه که از ناحیه همسرش دارد، مثلاً بخواهد ارتباط با زن دیگری داشته باشد، از اینجا دشمنی پیدا می‌شود و الّا آن رابطه مشترک که موجب دشمنی نمی‌شود. رابطه‌ای است که هر دو در آن شریک‌اند و هر دو لذّت می‌برند. هر جا خیر هر دو در آن باشد، دشمنی وجود ندارد؛ از آنجایی که یکی بخواهد غیر از آن جهت مشترک، یک چیز اختصاصی برای خودش داشته باشد که همسرش در آن شریک نباشد، این منشأ دشمنی می‌شود.
معمولاً فرزندان به پدر و مادر افتخار می‌کنند، مخصوصاً اگر یک موقعیت اجتماعی داشته باشند. این که دشمنی ندارد. اگر موقعیت قابل افتخاری هم نداشته باشند، لازمه‌اش این نیست که دشمنی کنند. امّا گاهی فرزند می‌خواهد برای خودش یک چیزهایی داشته باشد غیر از ناحیه انتساب به پدر و مادر و فامیل و خانواده، که با رفتار پدر، منش پدر، زندگی مشترک نمی‌سازد. پدر می‌خواهد جلویش را بگیرد. می‌گوید: «این کار خلاف شرع و قانون است. این کار را نکن. آبروی من می‌ریزد. در اجتماع سرشکسته می‌شوم و در آخرت مستوجب عذاب می‌شوم». نهایتاً نمی‌گذارد آن کار را انجام دهد؛ این موجب دشمنی می‌شود. پس اگر بین فرزند و پدر هم تضاد در منافع پیش بیاید زمینه دشمنی فراهم می‌شود. تا آنجایی که نفع هر یک به دیگری سرایت می‌کند، دشمنی وجود ندارد. مثلاً وقتی پدر ثروتمند باشد و رفاه زندگی داشته باشد و بچه‌هایش هم در رفاه زندگی کنند، با یکدیگر دشمنی ندارند. اگر پدر افتخار اجتماعی داشته باشد و پسر هم در سایه این افتخار اجتماعی، محبوبیت در جامعه پیدا کند، با هم دشمنی ندارند. امّا اگر پسر بخواهد یک چیزی داشته باشد که پدر نمی‌پسندد، راه‌ها از هم جدا می‌شود و منفعت‌ها با هم تضاد پیدا می‌کند. اگر سعی شود که روابط خانواده، پدر و مادر با فرزندان، آنچنان صمیمی، در هم تنیده و با هم مشترک باشد که همیشه اینها احساس کنند خیر هر یک، خیر دیگری است، این دشمنی پیدا نمی‌شود. زن و شوهر آنچنان با هم باشند که لذّت خودشان را، خیر خودشان را، شرف خودشان را شرف دیگری بدانند، هیچ وقت دشمنی پیدا نمی‌شود. امّا وقتی حساب‌های شخصی باز شد و زن بگوید: «من مستقلّ هستم، زن و شوهری سر جای خودش، ولی من باید رئیس فلان اداره باشم یا فلان پست را داشته باشم یا لیدر فلان حزب باشم یا ستاره سینما باشم»؛ و شوهر بگوید: «نه، من این را دوست ندارم یا این در شأن ما نیست یا این را اسلام اجازه نمی‌دهد و یا به هر دلیل دیگری»؛ از اینجا دشمنی پیدا می‌شود. تضاد در منافع ریشه دشمنی می‌شود.
این تضاد در منافع با اینکه در یک محیط کوچک و بین دو فرد است، امّا گاهی آتش آن به جامعه می‌خورد و بخاطر اختلاف بین زن و شوهری یا بین فرزند و پدری یک جامعه ای آتش می‌گیرد. اگر بسیاری از حوادث مهم اجتماعی دنیا را تحلیل و آنالیز کنید، به اینجا خواهید رسید که بسیاری از این حوادث که موجب ضررهای اجتماعی شده و میلیون‌ها کشته داده ناشی از همین اختلافات است. در جنگ جهانی اول میلیون‌ها انسان کشته شد. شوروی شش میلیون کشته داد. منشأ این جنگ چه بود؟ این آتش از کجا شعله ور شد؟ این کبریت از کجا به این مواد محترقه افتاد؟ از یک اختلاف خانوادگی در اروپای مرکزی بر سر ریاست و سلطنت شروع شد. یکی در یک منطقه ای حکومت می‌کرد و دیگری در منطقه مجاور آن. اختلاف بین دو فامیلِ نزدیک، باعث شد که آتش جنگ برافروخته شود و کم کم شهرهای مجاور، کشورهای مجاور و نهایتاً کل جهان را در برگیرد. از دشمنی بین دو نفر، از حسد به اینکه تو چرا آن سرزمین را در اختیار داری و من ندارم این شعله روشن شد.
بسیاری از حوادث و مفاسدی که در کشور ما اتفاق افتاده و هنوز در زیر پرده است و بسیاری از اشخاص از باطنش خبر ندارند، در اثر این است که «... إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُم ...».13 فرض کنید در پشت کوه قاف یک آقایی دارای یک موقعیت اجتماعی و حتّی دارای حسن نیتی است و با قصد خدمت می‌خواهد یک کاری انجام دهد، ولی خانمش می‌بیند این کار به نفع خانواده او نیست، یعنی آن چیزی که آن خانم دلش می‌خواهد، نیست؛ لذا مانع از انجام این کار می‌شود. اگر بشنوید که یک شخص بزرگی می‌خواست کاری انجام دهد، ولی خانمش او را در اتاق حبس کرد و در را به روی او قفل کرد، چه قضاوتی می‌کنید؟ می‌خواهد کاری مربوط به یک جامعه، به یک نظام، به یک انقلاب، که صدها هزار کشته داده، انجام دهد و به وظیفه‌ای عمل کند، ولی خانمش او را در اتاق می‌گذارد و در را قفل می‌کند و نمی‌گذارد انجام دهد. به خانم‌ها برنخورد عکس این هم ممکن است باشد. معمولاً در مسائل اجتماعی این جور اتفاق می‌افتد، ولی  عکسش هم ممکن است. مثلاً خانمی می‌خواهد کار خوبی انجام دهد ولی شوهرش نمی‌گذارد، یا پدری می‌خواهد کار خوبی کند، بچه‌هایش نمی‌گذارند. پدر خدماتی انجام داده، زحمت‌هایی برای مردم کشیده، افتخاری کسب کرده، بچه‌هایش آبرویش را می‌ریزند، خیانت یا دزدی یا اختلاسی می‌کنند.
اگر نمونه‌های این مسئله عیناً دیده نمی‌شد، واقعاً بنده شخصاً تعجب می‌کردم که چرا قرآن به این مسأله پرداخته که مؤمنین، توجّه داشته باشید، بعضی از همسران و فرزندان شما، دشمن شما هستند؟ مثل این که بگویید آهای اهل مدرسه فیضیه مواظب باشید که ممکن است در اینجا یک طلبه‌ای با یک طلبه دیگر دعوا کند! بالاخره یکی هم با یکی دیگر دعوا می‌کند، چه نیاز به تذکر آن بود؟ امّا آیه خیلی صریح با این لحن که «توجّه داشته باشید، از اینها بپرهیزید» به این مطلب اشاره می‌کند. از آنجا که یک خطر مهمّی را احساس می‌کند که این گونه هشدار می‌دهد.
یک وقت یک انسان کودنی است و نمی‌فهمد که دارند با او دشمنی می‌کنند، این خیلی تعجب ندارد. یک آدم ساده‌لوحی را زن و بچه اش گول بزنند، این اتفاق، خیلی عجیب نیست. اما یک وقت، آدمی که در فراست نمونه است و تجربه زندگیش نشان می‌دهد که هوشش با هوش افراد عادی قابل مقایسه نیست، این در دام زن و بچه‌اش بیفتد و زن و بچه آبرویش را بریزند، حیثیتش را از بین ببرند، از دنیا و آخرت محرومش کنند، این خیلی تعجّب برانگیز است. قرآن می‌گوید: حواس‌تان جمع باشد. چه کنیم تا حواس‌مان جمع باشد و به این دام نیفتیم؟ آنهایی که در این دام افتادند، برای آنها کار از کار گذشته و ما نمی‌توانیم وضعیت اجتماع را عوض کنیم. تاریخ را که نمی‌شود برگرداند. عقربه زمان را که نمی‌شود به عقب برگرداند. آبرویی که ریخت را نمی‌شود جمع کرد. اگر ظرف پسته‌ای در میان اتاق، خالی شود، می‌توان دوباره آنرا جمع کرد و در ظرف ریخت؛ امّا اگر لیوان شربت روی فرش ریخت، دیگر نمی‌شود آنرا جمع کرد. آبرو وقتی ریخت دیگر نمی‌توان آنرا جمع کرد. امّا من و شما چه کنیم که آبرویمان نریزد. البته آبروی دنیا هم اینقدر مهم نیست. حداکثر هفتاد، هشتاد یا صد سال است. آنجایی که بیش از هزاران سال و میلیون‌ها سال ادامه دارد و تمام شدنی نیست، نکند انسان آبرویش بریزد و به عذاب مبتلا شود. چه باید کرد؟ اینجا باید دشمن‌شناس باشیم.
همه اینها مقدمه بود برای اینکه اهمّیت دشمن‌شناسی را بدانیم. این که مقام معظم رهبری روی بصیرت تأکید می‌کنند و می‌فرمایند: بصیرت داشته باشید؛ یعنی خوب و عمیق قضایا را ببینید و درک کنید. سطحی نگاه نکنید. به ظاهر یک کسی که به شما تملّق می‌گوید، دل نبندید. ببینید ته دلش چیست؟ ببینید هدفش چیست؟ چه کاری می‌خواهد انجام دهد؟ اگر دیدید رفتار کسی برخلاف اصول و موازینی است که شما آنها را پسندیده‌اید (ساده‌تر بگویم: اگر چیزی خلاف دین از شما می‌خواهد) و می‌خواهد شما را به گناه وادار کند توجه داشته باشید، محبّت زن و فرزند باعث نشود که شما به گناه کشیده شوید و مخصوصاً اگر آن گناه باعث شود که حقوق میلیون‌ها انسان پایمال شود. برای دلخوشی همسر ویا فرزندانتان، آبروی خودتان را نریزید. چرا انسان حقوق میلیون‌ها انسان را ضایع کند و عذاب آخرت برای خودش فراهم کند؟ آیا برای اینکه چهار روز دیگر با همسر خود خوش بگذراند، ارزش دارد؟
اگر آدمیزاد واقعاً توجّه داشته باشد به اینکه یک کسی در مقام دشمنی است و رفتار او باعث می‌شود که این  بدبخت شود، هرگز با آن موافقت نمی‌کند. اما مسئله اصلی، نبود بصیرت است؛ یعنی شناخت درست از دوست و دشمن نداریم. اگر بدانیم یک کسی جلوی ما هفت تیر کشیده، به دوستی او اقدام نمی‌کنیم. به قول مقام معظم رهبری کسی که دستکش مخملی دارد، امّا زیر این دستکش، دستی چدنی است و دست دراز کرده برای دست دادن، آن دستش را هم باید دید. نباید فریب این حرکت، این رفتار، این اظهار محبّت، این لبخند را خورد. آن دست چدنی را هم که مخفی کرده باید دید. ببین او به دنبال چیست؟ تنها آمریکا نیست که به دنبال ضرر زدن به ماست و می‌خواهد ریشه ما را برکند؛ بلکه این دشمنی گاه از درون خانواده انسان پیدا می‌شود. ما نسبت به مسائل خانوادگی، محیط، دوستان، باند، حزب، همکلاسی، همکار و همسایه باید دقّت داشته باشیم؛ چراکه گاهی دشمنی‌ها از اینجاها پیدا می‌شود و انسان را به جهنّم می‌کشانند و گاهی در اینجاها ست که با دشمنان دین سازش‌هایی صورت می‌گیرد، بدون توجّه به اینکه اینان دشمن هستند؛ به خیال اینکه یک چند روز دیگری، لذّتی یا پستی حاصل شود.
 به خدا پناه می‌بریم از اینکه شیطان باعث شود، ما دشمنان‌مان را نشناسیم و دشمن را به جای دوست بگیریم و در مقابل خواسته‌های آنها تسلیم شویم و هم دنیا و هم آخرت خودمان را به آتش بکشیم.
پروردگارا تو را به حق محمد و آل محمد قسم می‌دهیم، دل‌های ما را به نور معرفت و بصیرت روشن بفرما. ما را از شرّ نفس و شرّ شیطان محفوظ بدار. شرّ دشمنان اسلام و دشمنان نظام را به خودشان برگردان . سایه مقام معظّم رهبری را تا زمان ظهور ولی عصر ـ‌عجل الله فرجه‌ـ بر سر ما مستدام بدار. توفیق اداء وظیفه و شکر این نعمت عظیم را به همه ما عنایت بفرما. عاقبت ما را ختم به خیر بفرما.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


1 . فاطر / 6.

2 . النحل / 100.

3 . الحجر / 34.

4 . المائده / 27.

5. الاسراء / 62.

6. المائده / 91.

7 . التغابن / 14.

8 . الانفال / 28.

9 . بحارالانوار ج 67، ص  64.

10. النساء / 89.

11 . النساء / 54.

12 . المائده / 28.

13 . التغابن / 14.

<>


[ چهارشنبه 89/6/17 ] [ 9:11 صبح ] [ علی فغانی ]

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

بصیرتِ دشمن‌شناسی

در جمع گروهی از کارشناسان وزارت دفاع و فرماندهان سپاه ـ قم ـ 17/ 8/88

الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. الّلهمّ کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه السّاعة و فی کلّ ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.

مفهوم بصیرت
ابتدا خلاصه برداشتی که ما از این مفهوم داریم را عرض می‌کنم، بعد وارد بحث دیگری می‌شوم. برداشت ما از این واژه که روی آن بسیار تأکید می‌شود، این است که، همان طور که ما در دیدنی‌های ظاهری، برای جلوگیری از خطر باید در لغزشگاه‌ها دقّت کنیم، پیش پایمان را خوب نگاه کنیم  و حواس‌مان را جمع کنیم که در چاله نیفتیم، در امور معنوی و اجتماعی هم باید بینش دقیقی داشته باشیم. ترجمه فارسی بصیرت، همان «بینش» است؛ یعنی به مسائل سطحی نگاه نکنیم. خوب دقیق شویم. اشخاص را، گروه‌ها را، شرایط اجتماعی داخل و خارج را، درست بشناسیم و درک کنیم تا در دام نیفتیم و بعد از کسب شناخت و آگاهی لازم مواظب باشیم که هوای نفس ما را فریب ندهد و موجب کوردلی‌مان نشود. در حقیقت قوام بصیرت، اولاً به شناخت شرایط رفتار است؛ یعنی بفهمیم در چه شرایطی مشغول به انجام کاری هستیم؟ در این کار با چه کسانی مواجه هستیم؟ ما در چه شرایط زمانی و مکانی قرار گرفته‌ایم؟ و ثانیاً مواظب باشیم که حب و بغض‌ها و هوس‌ها و تعلّقات، باعث نشود به دام شیطان بیفتیم.

موضوع بحث : بصیرت در دشمن‌شناسی
یکی از شاخه‌های آگاهی به شرایط زمان و محیط، دشمن‌شناسی است. مقام معظم رهبری ـ‌دامت برکاته‌ـ روی  عنوان دشمن‌شناسی هم تأکید فرمودند. این مفهوم، ظاهراً مفهوم واضحی است؛ امّا ابهام‌هایی دارد که لازم است در مورد آن صحبت کنیم.
معنای دشمن چیست؟ چه کسانی دشمن ما هستند؟ اینان چرا دشمنی می‌کنند؟ و ما با دشمنان چگونه باید برخورد کنیم؟ این موضوع بحث ماست.
مفهوم دشمن مفهوم واضحی است؛ امّا در بسیاری از موارد وضوح شیء، موجب خفاء آن می‌شود. در پاسخ این سؤال که دشمن کیست؟ گفته می‌شود: دشمن کسی است که می‌خواهد انسان را از بین ببرد و یا اذیت کند. آیا دشمن منحصر به کسی است که بخواهد انسان را از بین ببرد؟ یا مراتب دیگری هم دارد؟ آیا باید قصد اولی او نیز، از بین بردن انسان یا ضرر زدن به انسان باشد؟ یا شامل قصدهای دیگری هم می‌شود که لازمه‌اش از بین رفتن انسان است؟ بعد از مقداری توضیح، جهات ابهامی که مورد نظر است، روشن می‌شود.

انواع دشمن
1. کسی که قصد ضربه زدن دارد:
چند مثال از مفاهیم دینی و قرآنی را مرور می‌کنیم تا محل اتکاء بحث روشن شود. قرآن، اوّلین کسی را که به عنوان دشمنِ کلّ انسان‌ها معرفی کرده، شیطان است: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ...»:1 شیطان دشمن شماست. شما هم او را دشمن بشمارید و با او معامله دشمن کنید. در مقابل، به دسته دیگری اشاره می‌کند و آن کسانی هستند که با شیطان دوستی می‌کنند و حتّی ولایت شیطان را می‌پذیرند، و در نتیجه شیطان بر آنها تسلط پیدا می‌کند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون‏»2. این دشمنی شیطان با انسان ناشی از چیست؟ چرا او این چنین دشمنی می‌کند؟ و چرا ما باید او را دشمن حساب کنیم؟ به طور خلاصه باید گفت: داستان دشمنی ابلیس با بنی آدم از آنجا شروع شد که خدای متعال به شیطان امر فرمود: در مقابل آدم سجده کن؛ گفت: من از او شریف‌تر هستم و من از آتش خلق شده‌ام؛ ولی او از خاک. من در مقابل او سجده نمی‌کنم! خدا هم به واسطه این عصیان و تمرد و جسارتی که در مقابل خدای متعال کرد، او را از رحمت خود دور کرد و مورد لعنت قرار داد: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلىَ‏ یَوْمِ الدِّین‏»3. این منشأ شد که ابلیس ابتدائاً با آدم و بعد با همه فرزندان آدم تا روز قیامت دشمن شود. آدم نه به او ضرری زده بود، ونه با او دشمنی کرده بود، ونه کاری با او داشت؛ امّا ابلیس دشمن آدم بود؛ چرا؟ ریشه این دشمنی کبر و حسد ابلیس بود. او خودش را برتر می‌دانست؛ ولی دید خدا او را برتر حساب نکرده است. بخاطر اینکه خدا او را برتر حساب نکرده با آدم دشمن شد! نمونه این، در انسان‌ها نیز وجود دارد. در موارد زیادی حسد منشأ دشمنی می‌شود. دو فرزند بلافصل حضرت آدم‌هابیل و قابیل بودند که یکی با دشمنی، دیگری را کشت. اولین قتلی که در عالم اتفاق افتاد، قتل ‌هابیل بود که به وسیله قابیل انجام گرفت. این برادر چه دشمنی با برادرش داشت؟ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین‏»4. ماجرا از این قرار بود که هر دو قربانی کرده بودند و قربانی‌هابیل قبول شده، ولی قربانی قابیل قبول نشده بود. قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّک‏»: حال که قربانی من قبول نشد، تو را می‌کشم! مگر‌هابیل چه کرده بود؟ او که گناهی نداشت و به قابیل ضرری نزده بود. حسد منشأ این دشمنی بود. قابیل می‌گفت: چرا باید قربانی او قبول شود و از من قبول نشود. «قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین‏»:‌هابیل گفت: «علتش این است که خدا اعمال پرهیزکاران را قبول می‌کند؛ تو متقی باش تا خدا از تو نیز قبول کند»؛ ولی او گوشش بدهکار نبود و می‌گفت: «چون قربانی من قبول نشده، باید تو را بکشم» و بالاخره او را کشت.
پس گاهی دشمنی در اثر یک عامل نفسانی در درون انسان است و طرف مقابل نه ضرری زده و نه قصد سوئی داشته است؛ بلکه این شخص از ناحیه خود، در اثر حسد و صفات نفسانی خود، نسبت به او دشمنی می‌کند. این مسئله در صدر اسلام هم وجود داشته، در بین انسان‌های امروز، در ایران، در اروپا و در افریقا هم وجود دارد. ریشه جنگ جهانی اول و بسیاری از جنگ‌ها و خونریزی‌ها که در عالم اتفاق افتاد از کجا پیدا شد؟ همه اینها ابتدا از همین گونه مسائل نشئت می‌گیرد. اختلاف دو فرد یا دو شاهزاده، از روی حسد و تکبّر، منشأ این شد که یک جنگ عالمگیر راه بیفتد. شیطان دشمن آدم و آدمی‌زادگان تا روز قیامت شد: «قالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ ...»5: نه تنها من با او دشمن هستم، فرزندانش را هم تا روز قیامت گمراه می‌کنم. هر کاری از دستم بر بیاید برای گمراهی شان انجام می‌دهم و اذیت شان خواهم کرد!
یکی از کارهایی که شیطان در اثر همین دشمنی نفسانی که با حضرت آدم داشت، در حقّ بنی‌آدم انجام می‌دهد، این است که سعی می‌کند بین آنها دشمنی ایجاد کند: «إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر ...»6. از میان ابزارهائی که موجب ایجاد دشمنی بین انسانها می‌شود دو ابزار خیلی بارز است: یکی شراب‌خواری و یکی قماربازی. این‌دو موجب دشمنی‌های زیادی می‌شود. در اثر همین‌ها، بسیاری افراد هم‌دیگر را کشتند، خونریزی‌ها کردند و اختلافات فامیلی ایجاد کردند. قرآن می‌فرماید: شیطان می‌خواهد از راه شراب و از راه قمار بین شما، فرزندان آدم، ایجاد دشمنی کند. این هم یک جور دشمنی است. شیطان وسوسه می‌کند، ابزارش را هم یاد می‌دهد و در اختیارشان می‌گذارد، به شراب‌خوری و قماربازی تشویق می‌کند، در نتیجه اینها به جان همدیگر می‌افتند. البتّه این به عنوان یک مثال است و الّا ابزارهای دیگری هم وجود دارد. مثل ابزارهای سیاسی و اجتماعی که موجب عداوت و دشمنی بین افراد می‌شود. در اینجا شیطان واقعاً درصدد است که به آدمیزاد ضرر بزند و قسم خورده که این کار را می‌کند؛ یعنی از روی قصد و بخاطر اینکه اذیت کند، وسوسه می‌کند. اصلاً قصدش اذیت کردن است و ریشه‌اش آن حسدی است که به آدم داشت.

2. کسی که اصالتاً قصد ضربه زدن ندارد
قرآن و روایات مواردی از دشمنی را نشان می‌دهند که اصالتاً قصد اذیت کردن و ضربه زدن وجود ندارد، با این حال می‌گوید: اینها دشمن شما هستند. برای اینکه بحث گسترده نشود، باز مثالی از قرآن بزنیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُم‏ ...»7. این مطلب، مطلب عجیبی است. خداوند در قرآن مطالب خیلی مهم و اساسی را ذکر می‌کند و این گونه نیست که هر مطلبی را در قرآن بیان کند، ولو حکم شرعی باشد. حتّی در قرآن نفرموده چند رکعت نماز بخوانید، یا نماز را چگونه بخوانید؛ فقط فرموده نماز بخوانید و تفسیر آنرا به عهده پیغمبر ـ‌صلی الله علیه و آله‌ـ گذاشته است. امّا قرآن بعضی از مطالب را که در نظر سطحی، خیلی مهم جلوه نمی‌کند، روی آنها خیلی حساسیت دارد. مثلاً آیا ما هیچ وقت فکر می‌کنیم زن و فرزند ممکن است، دشمن انسان شوند؟ به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که بین زن و شوهر، دشمنی واقع شود، مخصوصاً بین فرزند و پدر و مادر. پدر و مادر همیشه در حال خدمت به فرزندشان هستند. فرزند هر چه دارد از پدر و مادر دارد. این چگونه مسأله‌ای است که قرآن روی آن تکیه می‌کند و به مؤمنین خطاب می‌کند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ ...»: بعضی از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، «فَاحْذَرُوهُم» از اینها بپرهیزید؟ این همه مسائل مهم در اجتماع وجود دارد؛ این مسئله چه خصوصیتی داشته که این را ذکر می‌کند؟
شبیه به این مسئله امّا با یک تعبیر آرام‌تر و ملایم‌تری نیز در قرآن آمده است که می‌فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ»8: بدانید که اموال شما و فرزندان‌تان، اسباب آزمایش شما هستند، خیلی به اینها دل نبندید. به اینها به این دید نگاه کنید که به اسباب آزمایش نگاه می‌کنید. این هم یک مطلب عجیبی است که چطور اولاد انسان اسباب آزمایش است؛ ولی لحن این آیه ملایم‌تر است نسبت به این که بگوید: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ»: بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند «فاحذروهم»: از اینها بپرهیزید و دور شوید. باز برای اینکه درباره مفهوم عداوت بیشتر دقت کنیم، حدیثی از نبی مکرم اسلام را مرور می‌کنیم. می‌فرماید: «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏»9: دشمن‌ترین دشمنان انسان، خود انسان و نفس او است. همان نفسی که در همین پیکر انسان و بین دو پهلویش وجود دارد؛ یعنی در درون خودش است. این دشمن‌ترین دشمنان آدم است. این مطلب چه معنائی دارد که نفس انسان با انسان دشمن است؟ مگر ما با نفس چه کرده‌ایم یا چه اذیتی کرده‌ایم که دشمن ما شده است؟ آیا نفس می‌خواهد ما را بکشد و از بین ببرد؟ این معقول نیست که آدم خودش، بخواهد خودش را بکشد!
این تعبیر معروفی است و بسیاری از بحث‌های اخلاقی روی همین متمرکز شده است و بزرگان درباره‌اش بحث کرده، و رساله‌ها نوشته‌اند که بزرگ‌ترین دشمن انسان، نفس خود انسان است. این مطالب را عرض کردم برای اینکه توجّه پیدا کنیم که بسیاری از مفاهیم ممکن است در نگاه اول، به نظر مثل چراغ خیلی روشن بیاید؛ امّا وقتی دقّت می‌کنیم، می‌بینیم ابهام‌هایی دارد که خیلی گیج کننده است. اینکه نفس انسان خودش دشمن آدم باشد، یعنی چه؟ چرا دشمنی می‌کند؟ فرزند انسان، همسر انسان، دشمن انسان می‌شود، یعنی چه؟ البتّه نفرمود همه همسران، هرگز چنین چیزی نیست؛ بلکه فرمود: «من ازواجکم» بعضی از همسران، بعضی از فرزندان. چرا بعضی از فرزندان با انسان دشمنی می‌کنند؟ دو نفر که با هم ازدواج می‌کنند می‌خواهند یک زندگی مشترک داشته باشند؛ یعنی اینها همدیگر را پسندیده‌اند و می‌خواهند با هم یکی شوند. چرا یکی با دیگری دشمنی می‌کند؟ چرا فرزند باید با پدر و مادر دشمنی کند؟ فرزند که هستی‌اش را از پدر و مادرش دارد، مخصوصاً نسبت به مادر. مادر از دوران جنینی تا بعد از شیرخوارگی و ... به او محبّت کرده و عشق مادر به فرزند، عشقی افسانه‌ای و اسطوره‌ای است. مسأله عجیب و معمائی است. ولی این یک حقیقت قرآنی و خیلی صریح است. هیچ تعبیر و تفسیری هم برنمی‌دارد: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ». این مسئله باعث می‌شود که ما مقداری در این رابطه دقّت کنیم. ببینیم علّت دشمنی کردن اصلاً چیست؟ آیا لازمه دشمنی این است که یک کسی درصدد باشد دیگری را از بین ببرد، یا نه، دشمنی فراتر از این و وسیع‌تر از این است؟

مفهوم دشمنی
اصل دشمنی این است که رابطه یک موجود ذی‌شعور و آگاهی، اعمّ از انسان یا جنّ یا شیطان، با یک موجود ذی‌شعور دیگر طوری باشد که از اینکه به او ضرر بخورد، باکی نداشته باشد. هر رفتاری را که بخواهد انجام دهد، ولو به ضرر طرف تمام شود، و ابائی نداشته باشد. این در مقابل دوستی است. اقتضای دوستی این که انسان نسبت به دیگری یک حالی داشته باشد که نمی‌خواهد به او ضرری بخورد و بخواهد منفعتی به او برساند. انسان وقتی کسی را دوست دارد، علاقه دارد که به او خدمتی کند. خیرش را می‌خواهد و مواظب است اگر ضرری بخواهد به او برسد، مثلاً حیوانی به او حمله کند، دشمنی او را اذیت کند، مانع شود. امّا دشمن اینگونه نیست. دشمن یا اصلاً می‌خواهد نابودش کند یا می‌خواهد به آن ضرر بزند یا لااقل باکی ندارد از اینکه به او ضرر بخورد. شرط دشمنی این نیست که حتماً کینه‌ای نسبت به طرف مقابل داشته باشد، به این نحو که یکبار از او ضرری دیده باشد و حالا بخواهد تلافی کند. حضرت آدم به شیطان ضرری نزده بود ولی او در اثر حسد دشمنی داشت. بنابراین ممکن انسانی نسبت به انسان دیگر به خاطر حسد دشمنی داشته باشد. ممکن است شخصی که مورد دشمنی قرار گرفته، قصد سوئی نکرده، بلکه خدمتی هم کرده باشد؛ امّا دشمن می‌خواهد به او ضرر بزند؛ چرا؟ برای اینکه می‌گوید: چرا تو از من بهتر هستی. این یک حقیقتی است که نمونه‌های آن را زیاد سراغ داریم.
حسد، هم در امور مادی ممکن است پیش بیاید، مثل اینکه کسی ثروت بیشتری دارد و دیگری به او حسد بورزد ویا دو همکلاسی یکی درسش بهتر است و نمره بیشتری می‌گیرد و معلم بیشتر به او احترام می‌گذارد، دیگری به او حسد می‌برد، و هم ممکن است در امور معنوی پیش آید. «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواء ...»10: کافران دوست دارند که شما هم کفر بورزید و مثل آنها شوید: «فَتَکُونُونَ سَواء» اینها رشک می‌برند، حسد می‌برند از اینکه شما یک ارزش معنوی را کسب کردید و آنها کسب نکردند. اصلاً دشمنی‌شان برای این است که شما چرا اهل ایمان هستید. می‌گویند: شما هم کافر شوید و مثل ما باشید. همه مثل هم باشیم. مسأله‌ای که امروز آمریکا درصدد آن است، این است که فرهنگ خودش را به همه جهان صادر کند و همه فرهنگ آمریکایی داشته باشند. این یک حقیقتی است. نه به خاطر اینکه آنها خیلی عاشق فرهنگ خودشان هستند، بلکه می‌خواهند دیگران را هم دچار بدبختی‌های خودشان کنند. آنها اکنون در مفاسد فرهنگ خودشان گیر کرده‌اند و نمی‌دانند چه باید بکنند. آثار این مفاسد فرهنگی بر همگان آشکار است. نمونه آن این کشتارها و تیراندازی‌هائی است که در داخل آمریکا، در دبیرستان‌ها و ... صورت می‌گیرد. در بسیاری از دبیرستان‌های آمریکا باید پلیس مسلح وجود داشته باشد تا دانش آموزان همدیگر را یا معلم را نکشند! در دبیرستان، در دانشگاه، یک چنین فضایی حاکم است. ممکن است ما از دور بعضی از زرق و برق‌ها را ببینیم و آرزو کنیم که ای کاش مثلاً کشور ما هم اینگونه بود. خبر نداریم چه مفاسدی و چه ناامنی‌هایی در درون این جامعه وجود دارد. گاهی اخبارش در روزنامه‌ها و تلویزیون و ... می‌آید. اخیراً یک افسر ارتش چند سرباز را کشته و چندین نفر را زخمی کرده بود. امثال این زیاد اتفاق می‌افتد.
به هرحال، ممکن است کسانی درصدد ضرر زدن به دیگری باشند. این یک نوع دشمنی است و گاهی ممکن است قصد ضرر زدن نباشد و فقط به دنبال منفعت خودشان باشند؛ ولی باکی ندارند که منفعت‌شان، موجب ضرر دیگری شود. گاهی یک کاسب بازاری به دنبال منفعت خودش می‌باشد و قصد ندارد که حتماً به مشتری ضرر بزند. دشمنی خاصّی با مشتری ندارد. او می‌خواهد منفعت بیشتری ببرد. ممکن است برای اینکه منفعت بیشتری ببرد، جنس تقلّبی بفروشد. جنس تقلبی اگر خوردنی باشد، مشتری را مریض می‌کند و اذیت می‌شود، و اگر پوشیدنی باشد، آن جنس زود از بین می‌رود و مشتری ناراحت می‌شود؛ ولی کاسبی که فقط به دنبال منفعت خود باشد، باکی ندارد و  می‌گوید: هر چه بادا باد. من سود خودم را ببرم او هر طور می‌خواهد بشود.


[ چهارشنبه 89/6/17 ] [ 9:6 صبح ] [ علی فغانی ]

 بسم الله ارحمن الرحیم

بصیرت در اصطلاح قرآنی به معنای ادراک حقایق و رؤیت چیزها چنان که هست، می باشد. بصیرت در نگرش قرآنی جز با عمل به آموزه های وحیانی و تزکیه نفس پدید نمی آید. با این همه اهل بصیرت در مسیر رشد و کمال است نه آن که به کمال رسیده و از دام خطر رسته باشد، بلکه هر آن ممکن است که سقوط کرده و در دام شیطان افتد. انسان تا زمانی که در دنیا است و اجل واقعی او فرا نرسیده است در مسیر است. این مسیر می تواند حق و یا ضلالت باشد. آن کس که در مسیر کمالی است تا زمانی که اجل او فرانرسیده است هر دم ممکن است بازگردد و در مسیر ضلالت قرارگیرد چنان که این مسئله درباره اهل ضلالت نیز صادق است و امکان توبه و بازگشت تا دم مرگ برای او فراهم است.

 البته هستند کسانی که به کمال رسیده و هنوز اجل ایشان به پایان نرسیده است. آنانی که به کمال رسیده اند کسانی هستند که در قرآن از آنان به مخلصان (به فتح لام) یاد شده است. مقام مخلص مقام کسانی است که حتی ابلیس از گمراه کردن ایشان نومید شده است. اینان از شر گمراهی در امان هستند و با آن که به کمال رسیده اند اجل ایشان فرا نمی رسد؛ اجل به معنای مرگ طبیعی انسانی است که به کمال لایق خود در مسیر تکاملی رسیده و در صعود و سقوط به جایی رسیده است که دیگر بودن وی در زمین تأثیری در شاکله وجودی اش نخواهد داشت.

بنابراین هر انسانی در مسیر زندگی خود تا اجل و مرگ طبیعی از این که مورد آزمایش، ابتلا و فتنه قرارگیرد درامان نمی باشد. این حکم شامل همه کسانی است که از مقام مخلصین بیرون هستند. اهل بصیرت نیز چون در راهند از کسانی هستند که احتمال سقوط در ایشان قوی است؛ زیرا ابلیس در مسیر ایشان بیشتر می نشیند و می کوشد تا ایشان را که در راهند و به کمال نزدیک، به سقوط بکشاند. دامی که ابلیس برای ایشان پهن می کند دام غرور و تکبر است. در سوره طه درباره سامری آمده است که وی اهل بصیرتی بوده که در دام شیطان افتاد و خود را به دام هلاکت و سقوط افکند.

سامری از کسانی است که قرآن اهل بصیرت بودن وی را تایید می کند. قصه او همانند قصه بلعم باعور است که به مقامات عالی رسیده بود و اهل بصیرت بود ولی به جهت گرایش شدید تکبری و غرورآمیزش به جنگ خدا و پیامبرش می رود و به تعبیر قرآنی اخلد فی الارض می شود و در زمین جاویدان می گردد. سامری اهل بصیرتی است که به حقایق و معارفی دست می یابد و در یک حرکت جوهری کمالی به حدی از کمال می رسد که می تواند از زر و زیور، گوساله ای بسازد که صدایی از آن بیرون آید و قوم موسی را در چله موسوی که برای دیدار خدا به کوه طور شتافته بود، گمراه نماید. خداوند در آیات 85تا 97 سوره طه به مسئله سامری اشاره و بیان می کند که سامری در پاسخ موسی(ع) گفت: من اهل بصیرتی شدم که دیگران به آن نرسیده و از آن توانایی برخوردار نمی باشند: قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی؛ من به چیزی بصیرت یافتم که دیگران بدان بصیرت نیافته اند. مشتی از خاکی که نقش پای آن فرستاده و رسول خدا را داشت بر گرفتم و در پیکر افکندم و نفس من این کار را در چشمم بیاراست. در زمانه ما نیز سامری های اهل بصیرت بسیاری هستند که از توانایی هایی برخوردار می شوند. این برخورداری و توانایی از آن رو به ایشان داده می شود که در راه تزکیه قرارگرفته اند. در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است که هر کس تزکیه کند، نتیجه عملش را در دنیا و آخرت می یابد. آن که اهل دنیاست در دنیا و آن که اهل آخرت است در آخرت به آن دست می یابد و از آثار و نتایج آن بهره مند می شود. در داستان امام صادق(ع) با فردی دهری آمده است که وی از علوم و دانشی خاص برخوردار بوده و می توانست از غیب خبر دهد. آن گاه پس از احتجاجات و مباحثه طولانی، این فرد ایمان می آورد و توانایی خود را از دست می دهد که آن حضرت می فرماید: خداوند بهره و سود هر کار خوبی را پرداخت کرده و پاداش می دهد، از آن جایی که پیش از این اهل دنیا بودی آن را در دنیا به تو داده بود ولی اکنون که ایمان آورده ای آن را ذخیره آخرتت کرده است. هوشیار! که در دام اهل بصیرتی بیافتیم که به جهت برخی از توانایی ها می کوشد تا سوداگری کند و دین مردمان را بخرد و آنان را از خدا دور سازد. بنابراین اهل بصیرت همواره در خطر هستند و می بایست از این که در دام شیطان بیافتند برحذر باشند و به خدا پناه برند.

 مصطفی حیدری - روزنامه کیهان - شماره18838


[ چهارشنبه 89/6/17 ] [ 8:46 صبح ] [ علی فغانی ]

منابع بینش

1. عقل؛ یکی از منابع بینش انسان، عقل می­باشد. تفکر و اندیشه، کاری است که در نظام آفرینش بر عهده­ی عقل نهاده شده است. مراد از عقل در این­جا عقلی است که این مقدار شناخت برایش حاصل شود که بتواند راه سعادت خویش را تشخیص دهد، چنان­که حضرت7 می­فرمایند: کفاک من عقلک ما اوضح لک سبیل غیک من رشدک؛ عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد. و هم­چنین می­فرمایند:

والعقل حسام قاطع و قاتل هواک بعقلک؛ و عقل شمشیری است برّان و هوای نفس خویش را با شمشیر عقل بکش.

امام7 فکر را عامل بصیرت معرفی می­فرمایند:

من طال فکره حسن نظره؛ هرکس فکرش طولانی شود، بینایی او نیکو می­شود.

2. علم و دانایی؛ امام علی7 ضمن بیان ویژگی­های پیامبر اکرم9 می­فرمایند:

مردمی که از شناخت عمقی بی­بهره­اند و شناخت آنان از هستی، منحصر به محسوسات است به عنوان بیمارانی هستند که به ناآگاهی و سرگردانی مبتلا هستند. رسول اکرم9 به عنوان طبیب خبیر و متخصص است که خود به سراغ بیماران می­رود و آنان را از ناآگاهی بیرون می­آورد.

امام7 در مورد این افراد می­فرمایند:

من قلوب عمی و آذان صمّ والسنة بکم افرادی که به کوردلی مبتلا هستند و گوش قلبشان کر و زبان جانشان لال شده است، بیمارانی هستند که منبع شناخت­های عقلی و قلبی آنان مسدود شده است؛ بدین جهت از شناخت عمق هستی محروم­اند و لذا ایشان در توصیف این گروه می­فرمایند:

لم یستضیؤا بأضواء الحکمة ولم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم فی ذلک کالانعام السائمة والصخور القاسیة؛ بنی­امیه با نور حکمت، جان و دل خود را روشن نساخته، و با شعله­های فروزان دانش، قلب خود را نورانی نکرده­اند، چونان چهارپایان صحرایی و سنگ­های سخت و نفوذ ناپذیرند.

امام علی7 دانایی را عامل بینایی معرفی می­فرمایند:

این دانایان کسانی هستند که با چشم عقل به هستی می­نگرند و نگاهشان از این جهان محسوس عبور می­کند و به جهان نامحسوس می­رسد و در نتیجه همراه و هم­خانه­ای که این راه به آن منتهی می­شود را می­بینند.

2. قرآن کریم؛ و کتاب الله بین اظهرکم ناطق لایعیالسانه و بیت لاتهدم ارکانه و عز لاتهزم اعوانه. کتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض ولایختلف فی الله، ولایخالف بصاحبه عن الله؛ کتاب خدا؛ قرآن، در میان شما سخنگویی است که هیچ­گاه زبانش از حق­گویی، کند و خسته نمی­شود و همواره گویاست؛ این قرآن است که با آن می­توانید راه حق را بنگرید و با آن سخن بگویید و به وسیله­ی آن بشنوید. بعض قرآن از بعضی دیگر سخن می­گوید و برخی بر برخی دیگر گواهی می­دهد. آیاتش در شناساندن خدا اختلافی نداشته و کسی را که همراهش شد، از خدا جدا نمی­سازد.

این فراز کلام حضرت که می­فرمایند: تبصرون به یعنی به وسیله­ی قرآن می­بینید، اشاره به این است که قرآن مشتمل بر حکمت است و وجه شباهت قرآن با حکمت این است که نادانان به وسیله­ی کتاب و حکمت­ها و موعظه­هایی که در آن است به مقاصد و مصالح دنیا و آخرت خود راهنمایی و بینا می­شوند. کسانی را که در سایه­ی انوار آن گام بر می­دارند، از راه حق بیرون نمی­برد و از رسانیدن آن­ها به مقصد اصلی تخلف نمی­ورزد.

حضرت7 در جای دیگری، قرآن را هادی معرفی می­فرمایند که گمراه نمی­کند و سفارش می­فرمایند که از قرآن در امور مدد بگیرید.

و اعلموا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش، والهادی الذی لایضل، والمحدث الذی لایکذب....واتهموا علیه آراءکم واستغشوا فیه أهواءکم؛ آگاه باشید! همانا این قرآن پند دهنده­ای است که نمی­فریبد، و هدایت کننده­ای است که گمراه نمی­سازد، و سخن­گویی است که هرگز دروغ نمی­گوید.... و رأی و نظر خود را در برابر قرآن متّهم کنید، و خواسته­های خود را با قرآن نادرست بشمارید.

و در بخشی از سخنانشان قرآن کریم را این­گونه معرفی می­فرمایند:

ارسله علی حین فترة من الرسل و طول هجعة من الأمم، وانتقاض من المبرم، فجاءهم بتصدیق الذی بین یدیه، والنّور المقتدی به، ذلک القرآن فاستنطقوه، ولن ینطق، ولکن أخبرکم عنه، ألا إنّ فیه علم مایأتی، والحدیث عن الماضی، و دواء دائکم، و نظم مابینکم؛ خداوند پیامبر9 را هنگامی فرستاد که پیامبران حضور نداشتند و امت­ها در خواب غفلت بودند، و رشته­های دوستی و انسانیت از هم گسسته بود. پس پیامبر9 به میان خلق آمد در حالی که کتاب­های پیامبران پیشین را تصدیق کرد، و با نوری هدایت­گر انسان­ها شد که همه باید از آن اطاعت نمایند، و آن نور، قرآن کریم است.

از قرآن بخواهید تا سخن گوید، که هرگز سخن نمی­گوید، امّا من شما را از معارف آن خبر می­دهم، بدانید که در قرآن علم آینده و حدیث روزگاران گذشته است، شفا دهنده­ی دردهای شما، و سامان دهنده­ی امور فردی و اجتماعی شما است.

قرآن کریم، همه چیز مربوط به هدایت را دارد و لذا حضرت7 توصیه می­فرمایند که به وسیله­ی قرآن خواسته­های خود را از خدا بخواهید و با درستی قرآن به خدا روی آورید.

4. تاریخ و سرگذشت گذشتگان؛ حضرت امیر7 انسان­ها را به عبرت­گیری از تاریخ و توجه به آثار گذشتگان دعوت می­فرمایند و آثار آنان را مایه عبرت می­شمرند:

...وکل حی فیها إلی فناء، أولیس لکم فی آثار الاولین مزدجرٌ، و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر. إن کنتم تعقلون! أولَم تروا إلی الماضین منکم لایرجعون، وإلی الخلف الباقین لایبقون! أولستم ترون أهل الدنیا یصبحون و یمسون علی أحوالٍ شتّی: ...فمیّت یبکی و آخر یعزّی، وصریع مبتلی، و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود، و طالب للدنیا والموت یطلبه، و غافل ولیس بمغفول عنه، و علی أثر الماضی )الماضین( ما یمضی الباقی؛ ... و هر موجود زنده­ای به سوی مرگ می­رود. آیا نشانه­هایی در زندگی گذشتگان که بر جا مانده شما را از دنیا پرستی باز نمی­دارد؟ و اگر خردمندید آیا در زندگانی پدرانتان آگاهی و عبرت­آموزی نیست؟ مگر نمی­بینید که گذشتگان شما باز نمی­گردند؟ و فرزندان شما باقی نمی­مانند؟ مگر مردم دنیا را نمی­نگرید که در گذشت شب و روز حالات گوناگونی دارند: یکی می­میرد و بر او می­گریند، و دیگری باقیمانده به او تسلیت می­گویند، یکی دیگر بر بستر بیماری افتاده دیگری به عیادت او می­آید، و دیگری در حال جان کندن است، و دنیا طلبی در جستجوی دنیاست که مرگ او را در می­یابد، و غفلت زده­ای که مرگ او را فراموش نکرده است، و آیندگان نیز راه گذشتگان را می­پویند......

این خطاب حضرت7 هشداری است بر این­که بنگرند و پند گیرند که دنیا پایدار نیست و شایستگی دوام و بقا را ندارد و مردم را در تمام حالات از دنیا پرهیز می­دهند هر چند رهایی از آن را دوست نداشته باشند، و این از بزرگ­ترین مصلحت­هاست که انسان محبوبی را که ناگزیر است از آن جدا شود، به تدریج رها کرده و نفس خود را به این امر رام کند.

حضرت7 بعد از خواندن سوره­ی تکاثر می­فرمایند:

یاله مراماً ما أبعده! و زوراً ما أغفله وخطراً ما أفظعه، لقد استخلوا منهم أیّ مدّکر... أفبمصارع آبائهم یفخرون! ام بعدید الهلکی یتکاثرون! ... ولأن یکونوا عبراً أحق من أن یکونوا مفتخراً ولأن یهبطوا بهم جناب ذلّة، أحجی من أن یقوموا بهم مقام عزّة! لقد نظروا إلیهم بأبصار العشوة وضربوا منهم فی غمرة جهالة ...؛ شگفتا! چه مقصد بسیار دوری! و چه زیارت کنندگان بی­خبری! و چه کار دشوار و مرگ­باری! پنداشتند که جای مردگان خالی است، آن­ها که سخت مایه عبرت­اند... آیا به گورهای پدران خویش می­نازند؟ و یا به تعداد فراوانی که در کام مرگ فرو رفته­اند؟ ... آن­ها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند، عاقلانه­تر است تا آنان را وسیله فخر فروشی قرار دهند! اما بدان­ها با دیده­های کم­سو نگریستند و با کوته­بینی در امواج نادانی فرو رفتند...

حضرت7 افرادی که با دیده­های مریض نگاه کردند و به همین دلیل معایبشان بر آنان مخفی ماند، را سرزنش می­فرمایند.

أی مدّکر این فراز از عبارت، برای اهل بصیرت به بهترین وجه مایه­ی عبرت و پند گرفتن می­باشد، زیرا سؤال حکایت از امر عجیبی می­کند که آن­ها به چه چیز افتخار و مباهات می­کنند.

از دیدن گورهای مردگان، باید انسان متواضع شود و به خواری خود پی ببرد که لازمه­ی آن، کوچکی در برابر عزت و ارجمندی خداوند است.

کلمه­ی "أبصار" به "عشوه" اضافه شده است. زیرا میان آن­ها مناسبتی وجود دارد و چنین است که آنان با دیده­های دلشان که پرده­ی ناآگاهی و جهل نسبت به احوال مردگان آن را فرا گرفته بوده به آن­ها می­نگرند، و در این راه کورکورانه و ناآگاهانه سیر می­کنند.

حضرت امیر7 در وصیت خود به امام حسن7 می­فرمایند:

نکات حساس و آموزنده و ارزنده­ی تاریخی را بر قلبت عرضه کن تا از تجارب گذشتگان بهره­ ببری و آن­چنان بیندیش و بپندار که گویا در آینده­ی نزدیک، تو نیز مانند یکی از آنان خواهی بود که دوستانت را رها کرده و به دیار غربت سفر می­کنند. بیندیش که باید چه کنی.

تاریخ جزء علوم آلی است و شناخت آن به منظور بهره­گیری از نکات حساس آن مطلوب می­باشد و حضرت7 نیز مردم را به دقت و تفکر در آن وا می­دارد که خود این امر موجب باز شدن چشم باطن و ایجاد دیدی واقعی و نگرشی صحیح به زندگی می­شود.

منبع: سایت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری

 


[ سه شنبه 89/6/16 ] [ 12:43 عصر ] [ علی فغانی ]

مقدمه

ابتدا لازم است مقصود از بصیرت روشن گردد و آن­گاه به اصل بحث پرداخته شود.

در بررسی هر امری، تجزیه مقدم بر ترکیب می­باشد؛ لذا در ابتدا بحث مفهوم­شناسی موضوع ارائه می­گردد.

بصیرت در لغت به معنای: عبرت، ثبات در دین، حجت و استبصار در چیزی، علم و خبره، زیرکی و گواه، و همچنین به معنای عقیده­ی قلب و یقین می­باشد.

بصیر بر دو وجه قابل استعمال است: 1. مدرک شیءٍ مُبصَر 2. عالم.

ابن اعرابی می­گوید: ابصرالرجل: یعنی زمانی­که از کفر به سوی بصیرت ایمان خارج شد در این­جا بصیرت را به ایمان نسبت می­دهند.

بصیرت در اصطلاح، روشنایی و نور خاصی است که در نتیجه­ی استضائه از چراغ وحی و امامت در عمق جان انسان پدید می­آید و چراغ وحی و امام مقدمه­ی چراغ بصیرت در عمق وجود انسانند.

اشخاص فاقد بصیرت، فاقد حیات انسانی هستند؛ چون اندیشه­ی آنان در تاریکی است و حقیقت را نمی­بینند و به همین دلیل راه رشد و سعادت را هم نمی­شناسند.

قرآن کریم در مورد کسانی که چراغ بصیرت را در جان دارند و کسانی که فاقد این چراغند؛ مقایسه­ای دارد.

أو من کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زیّن للکافرین ما کانوا یعملون؛ آیا کسی که مرده [دل] بود و زنده­اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی­هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟ این­گونه برای کافران آن­چه انجام می­دادند زینت داده شده است.

اهمیت بصیرت از آن­جا روشن می­شود که محور همه­ی افعال انسان می­باشد و عکس العمل­های متفاوت افراد بر طبق آن شکل می­گیرد و ارزش و اعتبار انسان وابسته به نوع بینش اوست.

قدر کل امرئ مایحسن ؛ هرکس آن­قدر می­ارزد که می­داند و مهم­تر از معیار ارزش انسان که شناخت­های او می­باشد، معیار ارزش شناخت­هاست که چه شناختی برای انسان سودمندتر و ضروری­تر است.

ما در این مقاله برآنیم که از منظر حضرت علی7 به این موضوع بنگریم و ضمن آشنایی با عوامل و منابع بصیرت؛ کلمات نورانی آن حضرت را چراغ راهمان سازیم.

عوامل و زمینه­های بصیرت

1. تقوا و یاد حق؛ از مهم­ترین عوامل ایجاد بینش صحیح، تقوا می­باشد. و اولین شرط در مسیر کمال انسان این است که برای اعمال و رفتارهای خود، معیار و ضابطه­ای در اختیار داشته باشد و هواهای نفسانی را تحت کنترل بگیرد.

چنان­که حضرت علی(ع) می­فرمایند:

اعلموا، عبادالله، أن التقوی دارحصن عزیز ... ألا وبالتقوی تقطع حمة الخطایا...؛ ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکست ناپذیر است... آگاه باشید [که] با پرهیزکاری، ریشه­های گناهان را می­توان برید....

برای این­که روشنی چراغ بصیرت تداوم پیدا کند، باید سدی محکم جلوی طوفان هوس کشیده شود، و تقوا همان سد نیرومندی است که می­تواند طغیان هوس را در انسان مهار کند.

امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگر می­فرمایند: فان الله التقوی دواء داء قلوبکم و بصر عمی أفئدتکم...؛ همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بیماری­های دل­ها، روشنایی قلب­ها و ... است.

امام سجاد7 می­فرمایند: برای بنده، چهار چشم است: دو چشم که با آن دو امر دین و دنیایش را می­بیند و دو چشم که با آن دو امر آخرتش را می­بیند، پس چنان­چه خداوند متعال خیر را به بنده­ای اراده کرد، دو چشم قلبش را باز می­کند سپس با آن دو غیب را می­بیند و چنان­چه خداوند به بنده، غیر آن را اراده کرد، قلبش را با آن­چه در آن است، ترک می­کند.

کسی که خداوند او را در پیکار با نفس یاری­اش دهد، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و دشواری­ها بر او آسان می­شود. چنان­که حضرت7 می­فرمایند: ... إن من أحب عبادالله الیه عبداً أعانه الله علی نفسه، فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف؛ فزهر مصباح الهدی فی قلبه وأعدالقری لیومه النازل به ... نظر فأبصر و ذکر فاستکثر...؛ ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوب­ترین بنده نزد خدا، بنده­ای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است، آن کس که جامه­ی زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسایل لازم برای روزی او فراهم آمده ... همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیکو، فراوان انجام داده است....

یاد خداوند موجب آبادی قلب­هاست، چنان­که دومین وصیت امام7 به فرزندشان، ذکر و یاد حق می­باشد.

امام7 اهل ذکر را به کسانی تشبیه فرموده­اند که در بیابان­ها، راه را به مردم نشان می­دهند. زیرا انسان­ها را به سوی حقیقت که خداوند است، راهنمایی می­کنند. پیوسته برای خداوند در هر دوره، بندگانی بوده که به اندیشه­ی آنان الهام می­کرده و در وادی خردهایشان با آنان سخن می­گفته است.

... فاستصحبوا بنور یقظه فی الابصار والاسماع والافئدة...؛ اینان به نور بیداری، در دل­ها و چشم­ها و گوش­ها نور می­افشانند. اینان پرده­ی آن جهان را از جلوی چشم مردم دنیا برداشته­اند. گویا ایشان چیزهایی را می­بینند که مردم نمی­بینند و می­شنوند آن­چه را که دیگران نمی­شنوند.

نتیجه­ی تقوا شناخت و ساخت خویشتن است که انسان را به مقام والای محبوبیت می­رساند و در این دنیا با بینایی نافذ می­نگرد و راهی را که باید سپری کند، با بینایی شایسته تشخیص داده، مشعل­های فروزان الهی را که سر راهش نصب شده، شناخته و ناهمواری­ها و فرو رفتن در فراز و نشیب­های راهش را پشت سر می­گذارد.

2. نفی وابستگی­های مادی؛ یکی از عواملی که موجب بصیرت انسان می­گردد این است که وابستگی­های مادی را از خود دور کند. حدیث قدسی به این مطلب اشاره دارد: یا دنیا! اخدمی من خدمنی و اتعبی من تبعک؛ ای دنیا! به کسی که به من خدمت می­کند، خدمت کن و کسی که دنبال تو می­آید را خسته کن.

حضرت امیر7 نیز گرایش به دنیا را از صفات انسان­های کور می­شمرند که چیزی ورای دنیا نمی­بینند، ولی شخصی که بصیر است، گرفتار دنیا نمی­شود و از دنیا توشه بر می­دارد:

وانما الدنیا منتهی بصر الأعمی ولا یبصر عمّا وراءها شیئاً، والبصیر ینفذها بصره و یعلم أنّ الدار وراءها. فالبصیر منها شاخص، والأعمی إلیها شاخص والبصیر منها مترود والأعمی لها متزود؛ و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی­نگرند، اما انسان آگاه نگاهش از دنیا عبور کرده، از پسِ آن، سرای جاویدان آخرت را می­بیند، پس انسان آگاه به دنیا دل نمی­بندد و انسان کوردل تمام توجهش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه می­گیرد و نابینا برای دنیا توشه فراهم می­کند.

غرض حضرت، تنفیر از دنیا و توبیخ کسی است که نظرش را به سوی دنیا کوتاه کند.

حضرت در این فراز، به زیبایی تفاوت این دو را بیان می­فرمایند. استفاده از کلمات "مِن" و "الی" که مقابل هم می­باشند که "مِن" ابتدا و "الی" انتها را نشان می­دهند، به وضوح نشانگر اختلاف این دو صنف است.

شخص بصیر از این منزل کوچ نموده و دنیا را به منزله­ی راه رسیدن به وطن و مکانش می­داند. شخص فاقد بصیرت به دنیا ناظر است. زیرا او بعد از آن­که در این دنیا چیزی را شناخت، گمان می­کند که این­جا قرارگاه است و نظرش را مصروف آن می­کند.

حضرت علی7 در جای دیگری بیان می­فرمایند که نگاه به دنیا بر دو وجه متصور می­شود:

1. خود دنیا مطلوب بالذات باشد که در این هنگام باز دارنده­ی یاد حق است.

2. غرض از نگاه به دنیا، بصیرت یافتن و هدایت یافتن توسط آن باشد که چنین نگاهی بسیار مطلوب می­باشد.

پس مقصود حضرت، خود جهان طبیعت با قواعد و شگفتی­هایش نمی­باشد، بلکه مقصود ارتباط حیات طبیعی محض انسانی با رویه محسوسی از عالم طبیعت است و لذا می­فرمایند: ... من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته؛ ... کسی که با چشم بصیرت به آن بنگرد، او را آگاهی ­بخشد و به آن کس که چشم به دنیا دوزد، کوردلش می­کند.

3. بهره­گیری از ابزار شناخت؛ یکی از عواملی که انسان را به بینش صحیح می­رساند، این است که از وسایلی که به این منظور در اختیار او قرار گرفته است، به خوبی استفاده کند.

هر امری برای خود وسایل خاصی نیاز دارد. وسایل مورد نیاز بینایی، شنیدن سپس اندیشیدن، نگریستن و آن­گاه بینش یافتن، عبرت گرفتن و قدم برداشتن در راه­های روشن است.

حضرت، این بهره­گیری را وسیله بینایی معرفی می­فرمایند:

قد بصّرتم إن أبصرتم، و قد هدیتم إن اهتدیتم وأسمعتم إن استمعتم؛ اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت را نشانتان داده­اند، اگر هدایت می­طلبید شما را هدایت کردند، اگر گوش شنوا دارید، حق را به گوشتان خوانده­اند.

4. عبرت؛ الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح؛ اندیشه، آینه­ا­ی شفاف و عبرت از حوادث و بیم دهنده­ا­ی خیراندیش است.

اعتبار یعنی تأثر از آن­چه انسان از تحولات و عواقب در جوامع بشری می­بیند. خواه کسانی که از اعصار تاریخ جلوتر بوده­اند و خواه در آن­چه حاضر است و روزها و ماه­هایش بر او می­گذرد.

حضرت در جای دیگر اشاره دارند که فردی که اعتبار نمی­کند، فکر ندارد و کسی که فکر ندارد، بصیرت ندارد.

نیز می­فرمایند:فاتعظوا بالعبر النوافع واعتبروا بالای السواطع؛ ای بندگان خدا! از آن­چه عبرت­آور و منفعت بخش است پند گیرید و از آیات روشن در عبرت فرو روید.

منبع : سایت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری

 


[ سه شنبه 89/6/16 ] [ 12:23 عصر ] [ علی فغانی ]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره استاد فغانی

مدیر وبلاگ : علی فغانی[467]
نویسندگان وبلاگ :
محمد مهدی فغانی[208]
محمدرضا محمدی[167]
رضا اشرفی[66]
مهدی احمدی[71]

علی فغانی هستم بچه خاک پاک ایران اسلامی عشق آباد طبس از توابع استان یزد . به ورزشهای رزمی علاقه دارم مربی ممتاز ملی ( کیو کوشین وآشی هارا کاراته) ودان 6 آشی هارا ، دان 5 کیوکو شین کاراته هستم. دنیا را دار مبارزه می دانم مبارزه با .... به عرض زندگی فکر می کنم نه به طول آن. عشق به همسر وفرزندانم دارم دین قرآن کریم ،ولایت ووطنم را با تمام وجودم دوست دارم .
آمار بازدید

 

بازدید امروز: 354
بازدید دیروز: 128
کل بازدیدها: 1483341
ابزار جستجو



در این وبلاگ
در کل اینترنت
تقدیم به روح پاک استاد