سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Live Traffic Feed

جمکران؛ از فرمان امام زمان تاکنون

جمکران

 

بیش از هزار سال پیش در شب سه شنبه 17 ماه رمضان، حسن مثله جمکرانی به دستور امام زمان(عج) فراخوانده می‌شود و در همین مکان فعلی مسجد جمکران، صاحب الزّمان(عج) را با جمعی از همراهان ملاقات می‌کند و دستور بنای مسجد، با تشریفات خاص را دریافت کرد.

 

مسجد جمکران میعادگاهی برای منتظران حضرت صاحب الزّمان(عج)

بعد از گذشت 113 سال از شروع غیبت (صغرا و کبرا) در سال 373 ه ‍ .ق. برای اوّلین مرتبه وجود مقدّس امام عصر(عج) مستقیم و بدون واسطه، خودشان دست به کار شدند و در تشرّفی در عالم بیداری دستور ساخت مسجد مقدّس جمکران را ابلاغ فرمودند تا کعبه‌ای بنا شود که عاشقی و انتظار را تفسیر کند و در این میان، میعادگاهی برای چشم انتظاران حضرت موعود(عج) شود، دل‌سوختگانی که گرد هم آیند تا با نماز و دعا برای فرج، طواف عشق به جای آورند.

در شب سه شنبه 17 ماه رمضان سال 373 ه ‍.ق. حسن بن مثله جمکرانی به دستور مولایش فرا خوانده شد و در همین مکان فعلیِ مسجد، حضرت را با جمعی از همراهان ملاقات کرده و دستور بنای مسجد را با تشریفات خاصّی دریافت کرد. همچنین حضرت امر فرمودند که مردم به این مکان روی بیاورند و اعمال خاصّی نیز برای آن مشخّص فرمودند که نتیجه آن توجّه مردم به حضرت و درخواست ظهور ایشان است.

«ای‌ پسر یمانی‌! در اوّل‌ ظهور، خروج‌ نماید قائم‌ آل‌ محمّد(عج)  از شهری که‌ آن‌ را قم‌ گویند و مردم‌ را دعوت‌ به‌ حق‌ می‌کند، همه‌ خلایق‌ از شرق‌ و غرب‌، به‌ آن‌ شهر روی‌ آورند و اسلام‌، تازه‌ شود ... ای‌ پسر یمانی‌! این‌ زمین‌ مقدّس‌ است‌، از همه‌ لوث‌ها، پاک‌ است‌ ... عمارت‌ آن‌، هفت‌ فرسنگ‌ در هشت‌ فرسنگ‌ باشد. رایت‌ وی‌ بر این‌ کوه‌ سفید بزنند، به‌ نزد دهی‌ کهن‌، که‌ در جنب‌ مسجد است و قصری‌ کهن‌ ـ که‌ قصر مجوس‌ است ـ و آن‌ را «جمکران‌» خوانند. از زیر یک‌ مناره‌ آن‌ مسجد بیرون‌ آید، نزدیک‌ آنجا که‌ آتشخانه گبران‌ بوده‌...»

نخستین‌ کسی‌ که‌ داستان‌ بنای مسجد جمکران را در کتاب‌ خود آورده‌، ابوجعفر محمّد بن‌ علی‌ بن‌ بابویه‌، مشهور به‌ شیخ‌ صدوق‌ (متوفّای‌ 381 ه .ق.‌) است‌. ایشان‌، مشروح‌ آن‌ را در کتاب‌ «مونس‌ الحزین‌ فی‌ معرفـه‌ الحقّ‌ و الیقین»‌ درج‌ کرده‌ است‌.

با توجّه‌ به‌ اینکه‌ تأسیس‌ این‌ مسجد در عصر شیخ‌ صدوق‌ واقع‌ شده‌ و ایشان‌ در قم‌ زندگی‌ می‌کرد، طبعاً همه‌ جزئیّات‌ آن‌ را بدون‌ واسطه‌ از حسن‌ بن‌ مثله و سیّد ابوالحسن‌ الرضا و دیگر شاهدان‌ عینی‌، شنیده‌ و نقل‌ کرده‌ است‌.

امام علی

 

پیش‌گویی‌ امیرم?منان(علیه السلام) از مسجد جمکران

‌در کتاب‌ «خلاصه‌ البلدان»‌ از کتاب‌ مونس‌ الحزین‌ ـ از تصنیفات‌ شیخ‌ صدوق‌ با سند صحیح‌ و معتبر، از امیرم?منان‌(علیه السلام) روایت‌ کرده‌ که‌ خطاب‌ به‌ حذیفه‌ فرمود:

«ای‌ پسر یمانی‌! در اوّل‌ ظهور، خروج‌ نماید قائم‌ آل‌ محمّد(عج)  از شهری که‌ آن‌ را قم‌ گویند و مردم‌ را دعوت‌ به‌ حق‌ می‌کند، همه‌ خلایق‌ از شرق‌ و غرب‌، به‌ آن‌ شهر روی‌ آورند و اسلام‌، تازه‌ شود ... ای‌ پسر یمانی‌! این‌ زمین‌ مقدّس‌ است‌، از همه‌ لوث‌ها، پاک‌ است‌ ... عمارت‌ آن‌، هفت‌ فرسنگ‌ در هشت‌ فرسنگ‌ باشد. رایت‌ وی‌ بر این‌ کوه‌ سفید بزنند، به‌ نزد دهی‌ کهن‌، که‌ در جنب‌ مسجد است و قصری‌ کهن‌ ـ که‌ قصر مجوس‌ است ـ و آن‌ را «جمکران‌» خوانند. از زیر یک‌ مناره‌ آن‌ مسجد بیرون‌ آید، نزدیک‌ آنجا که‌ آتشخانه گبران‌ بوده‌...».

از این‌ حدیث‌ شریف‌، استفاده‌ می‌شود؛ به‌ طوری‌ که‌ «مسجد سهله»‌ در دوران‌ ظهور حضرت‌ بقیّه الله(عج) پایگاه‌ آن‌ حضرت‌ خواهد بود، مسجد مقدّس‌ جمکران‌ نیز در عصر ظهور، جایگاه‌ خاصّی‌ دارد و پایگاه‌ دیگری‌ برای‌ آن‌ حضرت‌ است‌.

مولای مهربان عالم و مظهر رحمت الهی 42 سال قبل برای بار دوم لطفش را شامل حال جهانیان کرد و در شب نیمه شعبان 1391 ه ‍ .ق. پس از گذشت 1018 سال برای بیداری بشریّت از خواب غفلت در تشرّف دیگری در عالم بیداری به یار پاک باخته‌اش جناب مرحوم حاج قدرت الله لطیفی‌نسب دستور تجدید بنای مسجد را صادر فرمودند که به لطف الهی تحوّل عظیمی در مکتب تشیّع ایجاد کرد

امّا نکته بسیار تأسّف بار اینجاست که حتّی بعد از اوّلین دستور منجی بشریّت برای ساخت مسجد و توجّه مردم به آن، باز هم شیعیان غفلت ورزیده و توجّهی به این میعادگاه وصال نکردند! از غفلت و بی‌خبری جهانیان، به ویژه شیعیان قرن‌ها سپری شد و خبری از همّت و توجّه آنان به ظهور منجی جهان و موعود پیامبران نشد تا جایی که نام و یادش از میان رفت!

 

توجّه گسترده شیعیان با تجدید بنای مسجد جمکران در 42 سال قبل

مولای مهربان عالم و مظهر رحمت الهی 42 سال قبل برای بار دوم لطفش را شامل حال جهانیان کرد و در شب نیمه شعبان 1391 ه ‍ .ق. پس از گذشت 1018 سال برای بیداری بشریّت از خواب غفلت در تشرّف دیگری در عالم بیداری به یار پاک باخته‌اش جناب مرحوم حاج قدرت الله لطیفی‌نسب دستور تجدید بنای مسجد را صادر فرمودند که به لطف الهی تحوّل عظیمی در مکتب تشیّع ایجاد کرد.

بعد از طیّ مقدّمات و فراهم شدن شرایط آن در تاریخ 17 ربیع الاوّل 1392 ه ‍ .ق. مرحوم حاج آقای لطیفی نسب کلنگ بنای جدید مسجد مقدّس جمکران را زدند که با عنایت و مدد مولا صاحب الزّمان(عج)آغازی بر توجّه عمومی به حضرت گردید، تا آنجا که امروزه به مهم‌ترین‌ پایگاه‌ عاشقان‌ دل‌ سوخته‌ حضرت‌ بقیّـï¼»‌ الله، ارواحنا له فداه، تبدیل شده است.

همچنین‌ در طول هفته، هزاران نفر و در شب نیمه شعبان میلیون‌ها نفر به این میعادگاه یار، مشرّف شده و با امام غایب از دیدگان و حاضر و ناظر خویش رازِ دل‌ می‌گویند و آنان‌ که‌ از شناخت‌ عمیق‌تری‌ برخوردارند از همه حوائج شخصی و دنیایی دست شسته و تنها برای پایان یافتن مشکلات بشریّت که فقط با ظهور موعود امم امکان‌پذیر است، دعا می‌کنند.

با امید و آرزوی روشن شدن این دنیای تاریک و ظلمانی با قدوم شریف بقیّـï¼» الله، عجّل الله تعالی فرجه.

بخش مهدویت تبیان


[ یکشنبه 91/7/16 ] [ 10:55 عصر ] [ علی فغانی ]

  

  روزی برحسب دلتنگی سری زدم به چند سایت ازجمله سایت اهداء عضو که راحت با سرچ چند کلمه فارسی می توان به آن راه پیدا کرد . سایت جالبی است . رد پای آسمانی ها را می توان درآنجا براحتی پیدا کرد . آنهایی که جلو جلو اعضا وتار پود وسلولهای بدن خود را برای همنوعان خود به حراج گذاشته اند . ما که لیاقت شهادت را نداشتیم تا به خون خود ببالیم که برای شرافت وحفظ انقلاب  ناموس این ملت بر زمین همیشه جاودان ایرا اسلامی ریخت. به همین خاطر با حسادت به خوبانی که به این امر خداپسندانه قدم در وادی ایثار گران جان وجسم گذاشته اند . حقیر نیز پس از عمری استفاده از این جسم که خداوند مهربان ،رحمان ،رحیم ،به من ارزانی داشته بر خود لازم دانستم تا به همراه فرزند دلبندم سعادت حضور درکنار این عزیان را داشته باشم .اگر حمل بر خود ستایی نگذارید. حیفم آمد یادبود فرزندی از این مرز بوم (بهار)که با عشق اقدام به حضور در این دنیای معنوی زیبا نموده است بیان  ننمایم . فلذا ذیلا به رؤیت شما خوبان مهربان می رسانم:
    روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید... بگذارید آن را بستر زندگی بنامم بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بدهید که ازقلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند وکمکش کنید تا زنده بماند ونوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید. هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند ودخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود. آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند... اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند... گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید. اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند...
در پایان برحسب وظیفه از همه خوبان مهربان همراه دعوت می کنم سری به وادی عشق وایثار بزنند ، انشاءالله که همیشه از نعمت سلامتی بهره مند باشید
.
......................................
منبع:وبلاگ شخصی استاد علی فغانی 
یکشنبه 24 بهمن 1389 , ساعت 8:55 عصر


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 11:59 عصر ] [ علی فغانی ]

شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین - سال 37 هجرى قمرى
عمّار بن ‏یاسر، مکنّى به أبى ‏یقظان، از صحابه نزدیک رسول خدا(ص) و از یاران باوفاى امیرمؤمنان)ع( بود. وى پیش از هجرت، در مکه معظمه دیده به جهان گشود. هنگامى که پیامبر اکرم)ص( به رسالت برانگیخته شد، عمّار از نخستین افرادى بود که به آن حضرت ایمان آورد. پس از او، برادرش عبدالله، پدرش یاسر، و مادرش سمیه نیز ایمان آورده و از اسلام آورندگان نخستین مکه شدند. این خانواده به خاطر اظهار ایمان و علاقه به رسول خدا)ص( مورد فشار روانى و آزار جسمى قرار گرفتند. مشرکان قریش آنان را به همراه ایمان آورندگان دیگر، شکنجه‏هاى سخت و توان‏فرسا مى‏دادند. پدر و مادرش به دست مشرکان مکه به شهادت رسیدند. مادرش نخستین زنى بود که در راه اسلام، شربت شهادت نوشید و با خون خویش نهال اسلام را بارور کرد. عمّار، از مهاجران به حبشه و از نمازگزاران به دو قبله بود. وى در جنگ بدر و تمامى جنگ‏هاى پیامبر)ص( حضور یافت و در رکاب آن حضرت، با دشمنان اسلام با تمام توان مبارزه کرد. عمّار، به هنگام ساختن مسجدالنّبى)ص(، علاوه بر انجام کارهایش، کار پیامبر)ص( را نیز بر عهده مى‏گرفت و دو برابر دیگران تلاش مى‏کرد. پیامبر)ص( نیز به وى علاقه ویژه‏اى داشت و او را یکى از خواص خود مى‏دانست. آن حضرت درباره عمّار، سخنان فراوانى دارد. از جمله، آن هنگامى که مشرکان قریش، عمّار را براى شکنجه دادن در آتشى انداخته بودند، پیامبر)ص( درباره‏اش فرمود: یا نارُ کُونى بَرداً وَ سَلاماً عَلى عَمّار کَما کُنتِ بَرداً و سَلاماً عَلى اِبراهیم؛ اى آتش! براى عمّار، خنک و مایه سلامت باش، همان طورى که براى ابراهیم)ع(، خنک و مایه سلامت بودى. پس از دعاى پیامبر)ص(، آتش سوزان، بر بدن عمار اثر نمى‏گذاشت.(1) عمّار، پس از رحلت پیامبر)ص( از معتقدان به ولایت و خلافت امام على‏بن‏ابى‏طالب)ع( بود و در این راه به مانند سایر اصحاب باوفاى آن حضرت، تلاش بلیغى به عمل آورد. وى پیوسته در کنار امیرمؤمنان)ع( و از علاقه‏مندان به آن حضرت بود و مقام و حق آن حضرت را به نیکى مى‏شناخت. به همین جهت هیچ‏گاه از او فاصله نگرفت و او را در عرصه‏هاى مهم سیاسى و اجتماعى، تنها نگذاشت. وى در زمان عمر بن ‏خطاب، حدود دو سال )از سال 21 تا 22 قمرى( حکومت کوفه را بر عهده داشت (2) با راهنمایى‏هاى حضرت على)ع( تلاش زیادى به عمل آورد تا سنت‏هاى نبوى)ص( در جامعه برقرار ماند و روحیه عدل‏پرورى و ستم‏ستیزى در میان مسلمانان حکم‏فرما باشد. عمّار پس از برکنارى از حکومت کوفه ، به مدینه برگشت و در جبهه امام على ‏بن‏ ابى ‏طالب)ع( قرار گرفت و در برابر رفتارها و کردارهاى ناروا و غیر اسلامى زمامداران وقت، واکنش نشان داده و آنان را اندرز مى‏داد. وى در زمان عثمان ‏بن ‏عفان به خاطر اندرز دادن خلیفه در برابر رفتار ناشایست و تبعیض‏آمیز او و کردار غیراسلامى فرمانروایانش در شهرها، مورد ضرب و شتم مجلس‏نشینان و قراولان خلیفه قرار گرفت و به سختى بیمار گردید. عمّار در قیام سراسرى مسلمانان انقلابى شهرها بر ضد عثمان، با آنان همفکرى و همیارى مى‏کرد و در انتخاب امیرمؤمنان على‏ بن ‏ابى ‏طالب)ع( به خلافت اسلامى، نقش به سزایى داشت. حضرت على)ع( پس از انتخاب شدن به خلافت، با این که بسیارى از یاران وفادار و شایسته خویش را براى حکمرانى به شهرها اعزام کرده بود، ولى عمّار را به عنوان یک مشاور و همراز دیرین در نزد خود نگه داشت و در تمامى امور سیاسى، اجتماعى و نظامى با او مشورت مى‏کرد و احترامش را به نیکى نگه مى‏داشت. عمّار نیز با این که در حدود 90 سال از عمرش گذشته بود، هم چون یک سرباز فداکار و پا در رکاب، در خدمت امام على ‏بن ‏ابى ‏طالب)ع( قرار داشت و تمام مأموریت‏ها و دستورات آن حضرت را به مانند مأموریت‏ها و دستورات پیامبر)ص(، به خوبى و نیکى انجام مى‏داد. عمّار در دو جنگ جمل و صفین از عناصر اصلى یاران حضرت على)ع( بود و کارهاى مهمى در این دو جنگ بر عهده داشت. عمّار یاسر در جنگ صفین، مبارزات زیادى به عمل آورد و به سپاه معاویه مى‏گفت: ولوددتُ أنّکم خلق واحد فذبحتکم (4)؛ )به خدا سوگند( دوست داشتم که شما همه یک خلق بودید و تمامى شما را ذبح مى‏کردم! (3) سرانجام در یک عملیات بزرگ، سپاهیان امام على)ع( ضربه‏هاى سهمگین و مهمى بر سپاه معاویه وارد کرده و شیرازه صفوف لشکریان شامى را در هم ریختند. در معرکه جنگ، از دو طرف، زنانى بودند که پرستارى زخمیان و مددرسانى رزمندگان را بر عهده داشتند. در این میان ،یکى از پرستاران به عمّار رسید و از وى پرسید: آیا چیزى مى‏خواهید؟ عمّار که بسیار تشنه بود، از وى تقاضاى آب کرد. زن پرستار، مقدارى شیر براى عمّار آورد. عمّار هنگامى که شیر را مى‏نوشید، مى‏گفت: بهشت در زیر گام‏هاى پیران است. امروز دوستان خود را ملاقات مى‏کنم. امروز حضرت محمد)ص( و حزبش را دیدار مى‏نمایم. به خدا سوگند، اگر دشمنانمان آن قدر بر ما شمشیر مى‏زدند که ما را به حد ناتوانى مى‏رساندند، باز هم یقین داشتیم که ما بر حقیم و آنان بر باطل. پس از نوشیدن شیر، دوباره به رزم بى‏امانش ادامه داد و صفوف دشمن را از هم گسست و بسیارى از آن سیاه بختان را به خاک مذلت انداخت. ولى در گرماگرم نبرد، فردى به نام ابوعادیه، از سپاهیان دشمن، بدن عمّار را نشانه گرفت و نیزه‏اى بر او فرود آورد و فرمانده عالى مقام حضرت على)ع( را از زین به زمین انداخت. فردى دیگر از سپاه دشمن به نام ابن‏جون، سرش را از بدن جدا کرد. این دو نفر، در حالى که سر بریده عمّار را به نزد معاویه بردند، از او تقاضاى پاداش و جایزه کردند و هر کدام از آن دو تلاش مى‏کرد که ثابت کند، او عمّار را کشته است و در این باره به نزاع برخاسته بودند. عبدالله‏ بن ‏عمرو بن ‏عاص که در نزد معاویه بود و آن دو را مشاهده مى‏کرد، گفت: درباره سر عمّار شتاب‏زدگى نکنید و به آن خوشحال نباشید. زیرا از پیامبر)ص( شنیدم که مى‏فرمود: عمّار را گروه سرکشان و ستم‏کاران مى‏کشند. معاویه که سخنان وى را شنید، بسیار ناراحت و خشمگین شد و به عمرو بن ‏عاص گفت: آیا نمى‏شود این دیوانه را از پیش چشمان ما دور کنى! سپس به عبدالله‏ بن ‏عمرو بن ‏عاص گفت: تو به جاى این حرف‏ها، چرا جنگ نمى‏کنى؟ عبدالله گفت: پیامبر)ص( روزى مرا امر به فرمانبردارى از پدرم کرد. من نیز به خاطر فرمان پیامبر)ص( از پدرم اطاعت مى‏کنم و به اصرار او به این نبرد آمده‏ام و با شما هستم ولى با کسى مبارزه نمى‏کنم. هم چنین، پیش از شهادت عمّار، بارها عمرو بن ‏عاص گفته بود که رسول خدا)ص( فرمود: عمّار را گروه ستم‏کاران مى‏کشند. از وى پرسیدند: پس چرا او با ما مى‏جنگد؟ آیا ما ستم‏کاریم؟ عمرو بن ‏عاص براى فریب آنان گفت: نه، بلکه عمّار سرانجام به ما خواهد پیوست و به دست یاران على)ع( کشته خواهد شد. شهادت عمّار، ضربه سهمگین و تزلزل آورى بر سپاهیان معاویه وارد کرد و بسیارى از آنان را به تردید و دودلى انداخت. ولى معاویه براى سرپوش گذاشتن بر این فضاحت آشکار، در میان سپاهیان خود شایع کرد که عمّار را على)ع( کشت. زیرا عمّار به دستور على)ع( به جنگ شامیان آمد و به دست شامیان کشته شده است. پس قاتل او، على)ع( است! ادعاى واهى و بى‏ارزش معاویه، شاید برخى از دودلان شامى را ساکت مى‏کرد و تسکینى بر التیام آنان بود، ولى در یاران امام على)ع( تأثیرى نداشت. بلکه موجب تقویت ایمان و تثبیت بیشتر اعتقادات آنان گردید. عمّاریاسر به هنگام شهادت، 91 سال، و به روایتى 93 سال و به روایتى دیگر 94 سال از عمرش گذشته بود. علاوه بر ابوالعادیه، افراد دیگرى نیز به عنوان قاتل عمّار، در منابع تاریخى بیان شده‏اند، مانند: عقبة بن‏ عامر جهنى، عمرو بن ‏حارث‏ خولانى، شریک‏ بن‏ سلمه‏ مرادى و ابوحراء سکسکى. پس از فروکش کردن جنگ، حضرت على)ع( بدن عمّار و هاشم‏مرقال را که در یک نبرد به شهادت رسیده بودند، در کنار هم قرار داد و بر آنان نماز گزارد و در همان جا دفن نمود. آن حضرت در غم از دست دادن عمّار، بسیار ناراحت بود و مى‏فرمود: هر کس از وفات عمّار، دلتنگ نشود، او را از مسلمانى نصیبى نباشد.(4) 1. منتهى‏الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 124 2. الکامل (ابن اثیر)، ج3، ص 20 و 31 3. وقعة صفین (نصر بن مزاحم)، ص 319 4. نک: أنساب ‏الأشراف (بلاذری)، ص 219؛ 5. وقعةصفین، ص 319؛ 6. کشف‏الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج1، ص 335؛ 7. منتهى‏الآمال، ج1، ص 124


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:24 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

شهادت ثامن الائمه حضرت امام رضا (ع) - آخرین روز ماه صفر سال 203 هجرى قمرى
امام رضا)ع( در یازدهم ذى‏قعده سال 148 قمرى (1) و به روایتى در یازدهم ذى‏حجه سال 153 (2) در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر ارجمندش امام موسى‏ کاظم)ع(، امام هفتم شیعیان و مادرش نجمه )تکتم( معروف به ام‏البنین)س( بودند. امام رضا)ع( در 35 سالگى، پس از شهادت پدرش امام موسى‏ کاظم)ع( در زندان بغداد، در رجب سال 183 قمرى به امامت رسید و مدت امامت آن حضرت، بیست سال بود. امام رضا)ع( از آغاز تولد تا زمان شهادت خویش با شش تن از خلفاى عباسى به نام‏هاى: منصور دوانقى، مهدى، هادى، هارون ‏الرشید، امین و مأمون‏ عباسى معاصر بود و ایام امامت آن حضرت، مصادف بود با خلافت هارون، امین و مأمون. یکى از حساسترین مقطع زندگى امام رضا)ع( و حتى مهمترین مقطع امامت شیعیان، مسافرت اجبارى آن حضرت به خراسان و پذیرش ولایت‏عهدى مأمون ‏عباسى است، که سرانجام، شهادت آن حضرت در همین مسافرت به وقوع پیوست. آن طورى که از مأمون )هفتمین خلیفه عباسیان( نقل شده است، وى در نبرد با برادرش امین، نذر کرده بود که در صورت پیروزى بر سپاهیان امین و به چنگ آوردن خلافت اسلامى، قدرت را به شخصى که افضل آل ابى‏طالب)ع( باشد بسپارد. هنگامى که سپاهیان مأمون ‏عباسى پس از تصرف شهرهاى ایران، وارد عراق شده و با کشتن امین، بغداد و سایر بلاد اسلامى را به تصرف خویش درآوردند، مأمون در نشستى با حضور فضل و حسن از فرزندان سهل، مقصود خویش را آشکار ساخت و از آن دو )که یکى مقام وزارت و امور سیاسى کشور و دیگرى سردارى سپاه و امور نظامى وى را بر عهده داشت( خواست که مقدمات حضور امام على‏ بن ‏موسى‏ الرضا)ع( به عنوان برترین و والاترین شخصیت آل ابى‏طالب)ع( در خراسان را فراهم کنند. مأمون گفت: ما أعلم احداً افضل من هذا الرّجل على وجه الأرض؛ من در کره زمین، شخصیتى بالاتر و والاتر از این شخص )امام رضا ع( براى پذیرش خلافت اسلامى سراغ ندارم.(3) مأمون در اجراى نیت خود، بسیار جدى بود و از مخالفت مخالفان و دشمنان اهل‏بیت)ع( واهمه‏اى نداشت. وى، به یکى از سرداران سپاه خویش به نام جلودى مأموریت داد که از خراسان به مدینه رفته و امام رضا)ع( و بسیارى از علویان بزرگوار را با خود به خراسان آورد. جلودى به مدینه رفت و دعوت مأمون‏ عباسى را به امام رضا)ع( ابلاغ کرد. با این که علویان و نوادگان امامان معصوم)ع( از این دعوت بسیار خرسند شده و خود را آماده مسافرت کرده بودند، ولى امام رضا)ع( اطمینانى به اظهارات مأمون نداشت و خواسته‏هایش را واقعى نمى‏دید. به همین جهت، حاضر به مسافرت نگردید. ولى جلودى اصرار کرد و امام رضا)ع( را با اکراه و اجبار به این سفر بزرگ وادار نمود. امام رضا)ع(، فرزند خردسالش محمد تقى)ع( را در مدینه جانشین خویش قرار داد و به همراه برخى از علویان و یاران خویش عازم خراسان شد. آن حضرت پس از عبور از بصره، وارد ایران شد و در مسیر راه با استقبال شایان ایرانیان مشتاق اهل‏بیت)ع( روبرو گردید. براى امام رضا)ع( در شهرها و بین راه‏هاى ایران، از جمله قم و نیشابور، داستان و کرامت‏هاى زیادى به ظهور رسیده که در کتب تاریخ و سیره امامان معصوم)ع( بیان شده است. امام رضا)ع( پس از آن که به "مرو" (4) مرکز حکومت مأمون‏عباسى در خراسان رسید، با استقبال مأمون و درباریان و قاطبه مردم روبرو شد. مأمون براى امام رضا)ع( احترام ویژه‏اى قائل شد و وى را بر همگان، از جمله علویان و عباسیان برترى داد و در تکریم و تعظیم او، هیچ‏گونه کوتاهى نکرد. وى به امام رضا)ع( عرض کرد: من مى‏خواهم خود را از خلافت اسلامى خلع کرده و آن را به شما واگذار کنم. نظر شما در این باره چیست؟ امام رضا)ع( از پذیرش آن امتناع کرد. چون مى‏دانست که مأمون در گفتارش صداقت ندارد و مى‏خواهد او را از این راه بیازماید و یا اگر حکومت را به وى واگذار کند، آن حضرت را پس از مدتى از میان برداشته و خود دوباره حکومت را به دست گیرد و از این راه، مشروعیت حکومت غاصبانه خویش را به اثبات رساند. مأمون که از پذیرش خلافت اسلامى از سوى امام رضا)ع( ناامید شده بود، به آن حضرت پیشنهاد کرد که ولایت‏عهدى وى را بپذیرد. مأمون در این باره اصرار کرد و حتى به گونه‏اى امام رضا)ع( را تهدید کرد. وى به امام رضا)ع( گفت: عمر بن‏ خطاب در هنگام مرگش، شورایى متشکل از شش نفر براى انتخاب جانشین خود برگزید، که یکى از آنان، جدّت على‏بن‏ابى‏طالب)ع( بود. وى با آنان شرط کرد که هر کسى مخالفت ورزد، گردنش را با شمشیر بزنند. امروز، من از تو مى‏خواهم که ولایت‏عهدى مرا بپذیرى و چاره‏اى جز پذیرفتن آن ندارى! امام رضا)ع( که در مقابل تهدید جدى مأمون روبرو شده بود، چاره‏اى جز رضا و تسلیم ندید. آن حضرت، ولایت‏عهدى مأمون را با شرایطى پذیرفت. امام رضا)ع( فرمود: در صورتى ولایت‏عهدى تو را مى‏پذیرم که مسئولیت امرونهى در حکومت تو با من نباشد، در چیزى فتوا ندهم و در دعوایى داورى نکنم و کسى را عزل و یا نصب ننمایم و آیینى را که هم اکنون در خلافت تو رایج است، تغییر ندهم. مأمون، تمام خواسته‏هاى امام رضا)ع( پذیرفت. امام رضا)ع( مى‏خواست با این شرایط به او و همگان تفهیم کند که آن حضرت، از عناصر خلافت نیست و نقشى در حکومت ندارد و هیچ‏گونه مسئولیتى از جانب حکومت متوجه او نیست و از این که ولى‏عهد خلیفه است، یک امر اجبارى و به عبارتى تشریفاتى، بیش نیست.(5) مأمون، پس از آن که توانست امام رضا)ع( را به پذیرش ولایت‏عهدى حاضر نماید و از آن حضرت، پاسخ مثبت بگیرد، بسیار شادمان شد و در آغاز، نشستى خصوصى با سران کشورى و لشکرى و خانوادگى برقرار کرد و ولایت‏عهدى امام رضا)ع( را به اطلاع آنان رسانید و هفته بعد، در نشستى عمومى، تمامى سران کشورى، لشکرى، درباریان، نظامیان، قاضیان، فرهنگیان و اقشار مختلف مردم را بار عام داده تا با امام ‏رضا)ع( بیعت نمایند. مأمون، نخست به فرزند خود عباس و سپس به سایرین دستور داد که با آن حضرت بیعت کنند. از آن هنگام، لباس سیاه عباسیان به رنگ سبز که لباس علویان بود، تغییر پیدا کرد و همگان سبزپوش شدند. هم چنین بیرق‏ها و پرچم‏هاى عباسیان که به رنگ سیاه بود، تبدیل به سبز گردید. مأمون در آن ایّام به شکرانه پذیرش ولایت‏عهدى از سوى امام رضا)ع(، دستور داد مواجب و حقوق یک‏ساله کارمندان و سپاهیان را یکجا پرداخت نمایند. سخن‏سرایان و شاعران دوستدار اهل‏بیت)ع( که قریب به دو قرن نمى‏توانستند از ترس خلفاى اموى و عباسى و عاملان آن‏ها، نامى از اهل‏بیت)ع( ببرند، یک‏باره، زبان به تمجید و توصیف اهل‏بیت عصمت و طهارت)ع(، از جمله امام رضا)ع( گشودند و در این باره سخن‏ها و شعرهاى فراوان در مجلس مأمون و در خارج مجلس سرودند. مأمون نیز فرمان داد که به نام نامى امام رضا)ع(، سکه زنند و پول رایج و رسمى آن زمان را به نام آن حضرت، منقّش گردانند. هم چنین به تمام سخن‏گویان و خطیبان جمعه دستور داده شد که در هنگام سخنرانى، نام امام رضا)ع( را با توصیف و تعظیم بیان کنند. در آن سال، مأمون، امیرى حج را به اسحاق‏ بن ‏موسى، برادر امام رضا)ع( سپرد و او را به همراه حاجیان خراسان، روانه مکه نمود و به وى دستور داد در تمامى شهرهاى بین راه، مردم را از ولایت‏عهدى امام رضا)ع( باخبر گرداند. بدین طریق آوازه ولایت ‏عهدى امام رضا)ع( در تمامى شهرها طنین‏ افکن شد. در مدینه منوره، عبدالحمید بن ‏سعید، خطیب وقت، به هنگام خطبه در فراز منبر رسول ‏خدا)ص( چنین گفت: ولىّ ‏عهد المسلمین على‏ بن ‏موسى ‏بن ‏جعفر بن ‏محمد بن ‏على ‏بن ‏الحسین ‏بن ‏على(ع). (8) شیعیان و دوستداران اهل‏بیت)ع(، فرصت و موقعیت بسیار مناسبى پیدا کرده تا پس از سال‏ها اختناق و فشار، بار دیگر راه و رسم خویش را آشکار و حقانیت مذهب خود را اثبات کنند. علویان، به ویژه نوادگان امام جعفرصادق)ع( و فرزندان امام موسى‏کاظم)ع( به خاطر وجود مبارک امام رضا)ع(، موقعیت‏هاى ممتازى در حکومت مأمون پیدا کرده و در ایران، عراق، حجاز و یمن به منصب‏هایى رسیدند. در خراسان نیز به خاطر گفتمان‏ها و رفتار دلنشین و زیباى امام رضا)ع(، هر روز محبوبیت آن حضرت و گرایش مردم به سوى اهل‏بیت)ع( زیادتر مى‏شد. روند چنین پروسه‏اى، خوشایند مأمون نبود. زیرا وى مى‏خواست از ولایت‏عهدى امام رضا)ع( براى مشروعیت و مقبولیت عمومى حکومت غاصبانه خویش، استفاده ابزارى کند، ولى امام رضا)ع( با درایت خویش، نتیجه را به عکس خواسته‏هاى مأمون کرد و به همگان تفهیم نمود که خلافت عباسیان، مشروعیت ندارد و باید به خاندان پیامبر)ص( که شایسته‏ترین افراد اُمتند برگردد. مأمون با زیرکى و فطانت خویش به این أمر پى برد و خود را بازنده میدان دید. بدین جهت، درصدد معارضه پنهانى با امام رضا)ع( برآمد. از سوى دیگر، در عراق و به ویژه در بغداد، شورش‏هایى برضد مأمون پدید آمد و عباسیان در غیاب مأمون، وى را از خلافت خلع کردند و ابراهیم‏ بن‏ مهدى‏ عباسى را به تخت خلافت نشانده و با او بیعت کردند. حسن‏ بن ‏سهل که از سوى مأمون، فرماندهى کل سپاه و حکومت عراق و بخش‏هاى عربى را بر عهده داشت، با مخالفان مأمون به نبرد پرداخت ولى این گونه رویدادها را از مأمون، پنهان نگه مى‏داشت و تلاش مى‏کرد که اخبار عراق به وى نرسد.(7) امام رضا)ع( که از این گونه خبرها اطلاع داشت، آن‏ها را به مأمون گوش‏زد مى‏کرد. این أمر، سبب شد که فضل‏ بن ‏سهل، از موقعیت خویش و برادرش حسن‏ بن ‏سهل در نزد مأمون احساس خطر کرده و از جانب مأمون، متهم به پنهان‏کارى گردند. بدین لحاظ تلاش مى‏کرد که امام‏رضا)ع( را از چشم مأمون بیندازد و وى را نسبت به آن حضرت بدگمان کند. امام رضا)ع( در برابر رفتار و کردار غیرانسانى و غیراخلاقى سرداران و زمامداران عباسى، اظهار ناخوشایندى مى‏کرد و مأمون را در قبال آن‏ها مسئول مى‏دانست. آن حضرت، در برابر کردار و رفتارهاى ناپسند خود مأمون نیز ساکت نمى‏شد و وى را نسبت به آن‏ها، هشدار داده و درستى و راستى راه را به وى نشان مى‏داد. مأمون در ظاهر از نقدها و پیشنهادهاى امام رضا)ع( استقبال و اظهار خوشنودى مى‏کرد ولى در باطن، بسیار رنج مى‏برد و به تدریج وجود امام رضا)ع( را بر خود سنگین مى‏دید.(8) وى در صدد برآمد تا به طریقى، این امام همام را از سر راه خویش برداشته و به حکومت دلخواه خود، بدون مراقبت و مزاحمت کسى ادامه دهد. به هر تقدیر، در بازگشت مأمون و درباریان و کارگذاران حکومتى او از خراسان، جهت عزیمت به سوى عراق، و انتقال مقر حکومت از "مرو" به "بغداد"، در آغاز، فضل‏ بن ‏سهل به توطئه مأمون، در حمام سرخس ترور گردید و به قتل رسید. پس از آن، امام رضا)ع( در طوس به توطئه مأمون، مسموم گردید و پس از دو روز بیمارى شدید، به شهادت رسید. پس از آن که امام رضا)ع( به شهادت رسید، مأمون یک شب و یک روز، شهادت آن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمد بن ‏جعفر بن ‏صادق)ع( که عموى امام رضا)ع( و بزرگ علویان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضا)ع( باخبر گردانید. مأمون در جمع علویان سوگوار، ابراز اندوه و تأثر نمود و بدن شریف امام رضا)ع( را به آنان نمایاند که ببینند، هیچ آزارى به آن حضرت نرسید و به مرگ طبیعى از دنیا رفت. مأمون براى پنهان داشتن توطئه ننگین خود و فریب دادن علویان و محبّان اهل‏بیت)ع(، در شهادت امام رضا)ع( بسیار گریه و ناله کرد. وى گفت: اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگین است که تو را چنین ببینم. من آرزو داشتم که پیش از تو از دنیا بروم، ولیکن خداى سبحان آن چه را اراده کند، به انجام مى‏آورد. آن گاه دستور داد که بدن شریف آن حضرت را غسل و کفن نمایند و خود وى، جنازه آن امام شهید را بدوش گرفت و به محلى که هم اکنون مرقد شریفش است، تشییع نمود و در همان جا که در جوار قبر پدرش هارون‏الرشید است، دفن نمود. محل تدفین امام رضا)ع(، پیش از آن، خانه و ملک حمید بن ‏قحطبه بود که در روستاى سناباد قرار داشت. هنگامى که هارون‏الرشید در سال 193 هجرى قمرى به هلاکت رسید، وى را در آن جا به خاک سپردند. مأمون پس از شهادت امام رضا)ع( مى‏خواست بدن شریف آن حضرت را پشت قبر پدر خود هارون‏الرشید قرار دهد، به طورى که قبر هارون، قبله امام رضا)ع( گردد. ولى در هنگام کندن قبر، سنگ بزرگى نمایان شد که کندن آن، غیرممکن بود. اما در روبروى قبر هارون، کندن قبر با مشکلى مواجه نبود. بدین جهت، قبرى براى امام رضا)ع( در پیش روى قبر هارون کندند و آن حضرت را در آن دفن نمودند. هم اکنون، مرقد مطهر و منور امام رضا)ع(، قبله قبر هارون‏الرشید است. گفتنى است که در ظاهر امر، غسل و کفن و نماز بر بدن امام رضا)ع( به دستور مأمون انجام گرفت، ولى در واقع و عالم معنى، بدن امام معصوم)ع( را باید امام معصوم دیگرى غسل و کفن نماید. به همین جهت، روایات فراوانى وارد شده‏است که امام محمد تقى)ع( از مدینه )با کرامت و قدرت الهى( به خراسان رفت و بدن شریف پدرش امام رضا)ع( را غسل و کفن نمود و بر وى نماز به جاى آورد. درباره تاریخ شهادت امام رضا)ع(، اکثر مورخان، صفر سال 203 قمرى را ذکر کرده‏اند ولى از این که در چه روزى از این ماه بود، اتفاق نظر ندارند. برخى از آنان، آخرین روز از ماه صفر و برخى دیگر، روزهاى دیگرى را بیان کرده‏اند.(9) هم چنین برخى از آنان، شهادت آن حضرت را در 23 ذى‏قعده سال 203 قمرى مى‏دانند.(10) جانشین امام رضا)ع(، فرزندش امام محمد تقى)ع( بود که به عنوان نهمین امام معصوم، رهبرى شیعیان را بر عهده گرفت. 1- زندگانى چهاده معصوم(ع) (ترجمه اعلام‏الورى(، ص 423؛ منتهى‏الآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 256 و بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج49، ص 2 2- کشف‏ الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج3، ص 70 3- الارشاد (شیخ مفید)، ص 602 4- این شهر، هم اکنون در کشور ترکمنستان واقع شده است. 5- الارشاد، ص 600 6- همان، ص 605 و زندگانى چهاده معصوم)ع( )ترجمه اعلام‏الورى(، ص 445 7- تاریخ ‏ابن‏خلدون، ج2، ص 383 8- زندگانى چهاده معصوم(ع) (ترجمه اعلام‏الورى(، ص 452 و الارشاد، ص 611 9- همان، ص 426؛ منتهى‏الآمال، ج2، ص 312 و الارشاد؛ ص 591؛ بحارالانوار، ج49، ص 2 و 292 و کشف‏الغمه، ج3، ص 150 10- وقایع ‏الایام (شیخ عباس قمی)، ص 97


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:13 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

توطئه سران قریش براى کشتن پیامبر (ص) - آخرین روز ماه صفر سال اول هجرى قمرى
پیامبر اکرم)ص(، سه سال به طور پنهان و ده سال به طور آشکار در مکه معظمه، مردم را به دین اسلام دعوت کرد و در این مدت، تعدادى از اهالى مکه )اعم از آزادگان و بردگان( به او ایمان آورده و دین اسلام را پذیرا شدند. ولیکن دعوت پیامبر)ص( و مسلمان شدن مردم، بر سران مکه و بزرگان طوایف قریش و سایر سران قبایل این منطقه از عربستان، گران و سنگین آمد و با ادامه آن، منافع دنیوى و ستم‏کارانه خویش را بر باد فنا دیدند. بدین جهت از آغاز ظهور پیامبر)ص( با او مخالفت و دشمنى ورزیدند. آنان از هر راه ممکن بر آن حضرت سخت گرفته و براى او مانع‏تراشى کردند. به ویژه نسبت به مردمى که مسلمانى اختیار کردند، با شدت تمام رفتار نمودند. سرانجام در واپسین روزهاى ماه صفر سال سیزدهم بعثت، چهل نفر از سران قریش در "دارالنّدوه" که محل اجلاس اعیان و اشراف قریش بود، جلسه‏اى تشکیل داده و تصمیم گرفتند که رسول‏خدا)ص( را به طور ناجوانمردانه به قتل آورند. آنان که از افکار شیطانى و اندیشه‏هاى ابلیسى برخوردار بودند، قرار گذاشتند که از هر طایفه، یک نفر به صورت گروهى در تاریکى شب به خانه رسول‏خدا)ص( هجوم آورده و با شمشیرها و یا ابزارهاى دیگر خویش آن حضرت را در رختخوابش به قتل آورند. تا از این راه، پیامبر)ص( را از میان برداشته و بنى‏هاشم را توان مقابله و تقاص با تمام قبایل توطئه‏گر نباشد. آنان در این تصمیم خود، ابولهب، عموى پیامبر)ص( را که با آن حضرت از آغاز دشمنى مى‏کرد، با خود همراه کردند تا نماینده‏اى از بنى‏هاشم نیز در جمع خود داشته باشند. جوانان فریب‏خورده قریش با هماهنگى کامل، در شب اول ربیع‏الاول به خانه رسول‏خدا)ص( هجوم آورده و آن را از آغاز، در محاصره کامل خویش گرفتند. آنان قصد داشتند که در ابتداى شب، مقصود خویش را عملى کنند، ولى ابولهب، آنان را مانع گردید و گفت: تا طلوع فجر صادق اجازه نمى‏دهم، داخل خانه محمّد)ص( گردید. همگى تا طلوع فجر، لحظه‏شمارى مى‏کردند و از روزنه‏هاى اتاق، بستر آن حضرت را زیر نظر داشتند. از سوى دیگر جبرئیل امین، این خبر را به پیامبر)ص( رسانید و او را از سوى خداوند متعال، مأمور کرد که به سوى یثرب)مدینه( هجرت کند. اما بیرون رفتن آن حضرت از خانه و خالى گذاشتن رختخواب، دشمن را حساس مى‏کرد و در أمر هجرت، مشکلى به وجود مى‏آورد. پیامبراکرم)ص( براى اجراى فرمان الهى، به پسرعمویش على‏بن‏ابى‏طالب)ع( که از یاران نزدیک و فداکار آن حضرت بود، پیشنهاد کرد که در جاى او بخوابد و با فریب مشرکان، مسئله سرنوشت‏ساز هجرت را مهیا سازد. على)ع( که خطر مرگ را در جلوى چشمان خویش مجسم مى‏کرد، به آن حضرت عرض کرد: اى رسول ‏خدا، اگر من در جاى تو بخوابم، تو از دست مشرکان رهایى خواهى یافت؟ پیامبر)ص( فرمود: بلى، من رهایى مى‏یابم. على)ع( در این هنگام خوشنود شد و اعلام آمادگى کرد و به رختخواب پیامبر)ص( رفت و در آن جا به راحتى آرمید. پذیرش پیشنهاد پیامبر)ص( از سوى على‏بن‏ابى‏طالب)ع(، نشاط تازه‏اى در رسول‏خدا)ص( به وجود آورد و او را در پى‏گیرى هدف‏هایش مصمم‏تر نمود. خداوند متعال در فضیلت امام على ‏بن ‏ابى‏ طالب)ع(، این آیه را نازل فرمود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاةِ اللّهِ، وَاللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ (1) پیامبر)ص( از میان مهاجمان و محاصره‏کنندگان قریش، بدون متوجه شدن کسى از آنان، از خانه خویش خارج گردید. آن حضرت به سوى کوه‏هاى اطراف مکه رفت و در "غارثور" پناه گرفت و در بین راه به ابوبکر بن‏ ابى ‏قحافه رسید و وى را نیز به همراه خود به غار برد. مهاجمان در هنگام بامداد، به طور گروهى داخل اتاق رسول‏خدا)ص( شده و به سوى رختخوابش هجوم آوردند. ناگهان امام على)ع( از میان رختخواب برخاست و بر آنان بانگ‏زد: واى بر شما، چه کار مى‏کنید؟ مهاجمان که ناباورانه، على)ع( را در رختخواب پیامبر)ص( مى‏دیدند، از او پرسیدند: پس محمد)ص( کجا است؟ على)ع( پاسخ داد: او را به من نسپرده بودید تا از من بخواهید. میان آنان و على)ع( سخنانى ردوبدل شد و چون چیزى دستگیرشان نگردید، با خشم تمام از خانه پیامبر)ص( بیرون رفته و در پى آن حضرت به راه افتادند.(2) پیامبر)ص( سه روز در غار ثور پنهان بود و در روز چهارم به سوى مدینه هجرت کرد و در روز دوشنبه، دوازدهم ربیع‏الاول وارد مدینه شد و مورد استقبال باشکوه اهالى این شهر قرار گرفت.(3) وقوع لیلةالمبیت و آغاز هجرت پیامبر)ص( را برخى از مورخان، در شب آخر ماه صفر دانسته،(4) و برخى دیگر در شب اول ماه ربیع‏الاول ذکر کرده‏اند. ولى به نظر مى‏آید که تشکیل جلسه دارالندوه در واپسین روزهاى ماه صفر، و لیلةالمبیت در نخستین شب ماه ربیع‏الاول سال سیزدهم بعثت واقع شده‏باشد. 1- سوره بقره (2)، آیه 207 2- نک: بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج19، ص 53؛ زندگانى چهارده معصوم(ع) ترجمه اعلام‏الورى(، ص 88؛ ألارشاد (شیخ مفید)، ص 45؛ فى رحاب أئمة اهل ‏البیت (ع) (سید محسن امین عاملی)، ج1، ص 151 و سیرة الائمة الإثنى‏ عشر (هاشم معروف حسنی)، ج1، ص177 3- بحارالانوار، ج15، ص 369 4- همان


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:9 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

شهادت امام حسن‏مجتبی (ع) - سال 50 هجرى قمرى
امام حسن)ع( نخستین فرزند امام على)ع( و فاطمه‏زهرا)س( است که در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرى قمرى در مدینه منوره دیده به جهان گشود و با تولد خویش، در جدش پیامبر)ص( و سایر اهل‏بیت)ع( شادى و نشاط ویژه‏اى پدید آورد. امام حسن)ع( بنا به روایت شیعه و اهل‏سنت، شبیه‏ترین انسان‏ها به رسول‏خدا)ص( بود و در این باره گفته شده است: و کان الحسن اشبه النّاس برسول‏اللّه)ص( خلقاً و هَدیاً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سیما، روش و رهبرى از همه بیشتر به رسول‏خدا)ص( شباهت داشت.(1) امام حسن)ع( پس از شهادت پدرش امیرمؤمنان على ‏بن ‏أبى ‏طالب)ع( در کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالى کوفه، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالت‏پرور پدرش را تداوم بخشید.(2) ولیکن با فتنه‏انگیزى‏هاى معاویة بن‏ ابى ‏سفیان و شرارت‏هاى سران سفاک سپاه او از یک سو و نفاق و خیانت برخى از سران سپاه امام)ع( و ایجاد چند دستگى در میان مردم و خستگى آنان از جنگ و خون‏ریزى از سوى دیگر، آن حضرت را واداشت که براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاویه صلح کند و حکومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد. از آن پس، امام)ع( از کوفه به وطنش مدینه بازگشت و بقیه عمر شریف خود را در مدینه گذرانید. آن حضرت گرچه از حکومت کناره‏گیرى کرده بود ولى با رفتار و کردار خود، امت اسلام را به جنایت‏هاى معاویه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى‏کرد و روحیه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى‏کرد. وجود آن حضرت براى معاویه و عامل او در مدینه، بسیار گران مى‏آمد و مانع ترک‏تازى آنان مى‏گردید و دستگاه غاصب خلافت را با مشکلاتى مواجه مى‏کرد. از جمله این که معاویه تصمیم گرفته بود که فرزند خود یزید را جانشین خویش گرداند و در این راه تلاش زیادى به عمل آورد ولیکن در آغاز توفیق چندانى به دست نیاورد. چون این فکر شیطانى مخالف با صلحنامه امام حسن)ع( بود و از سوى دیگر وجود شخصیت امام حسن)ع( مانع تحقق هدفهاى معاویه بود. بدین جهت در صدد از میان برداشتن این اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در این راه از منافقان و کسانى که به خاطر وابستگى فامیلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست. معاویه از طریق اشعث‏ بن‏ قیس، دخترش جعده را که همسر امام حسن)ع( بود وسوسه کرد و او را به شهادت آن حضرت ترغیب و تطمیع نمود. وى به جعده گفت که اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر این که یکصد هزار درهم پول نقد دریافت مى‏کنى، وى را به عقد فرزندش یزید درمى‏آورد و او را ملکه عالم اسلام قرار مى‏دهد. جعده که نفاق و دوچهرگى را از پدرش به ارث برده بود، هر چه بیشتر خود را به آن حضرت نزدیک گردانید و پس از جلب توجه امام)ع(، ناجوانمردانه به آن حضرت، خیانت کرد و به وى زهر خورانید. امام حسن)ع( به خاطر نوشیدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بیمارى افتاد و روز به روز، حالش وخیم‏تر گردید، تا این که در 28 صفر سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى‏ و دومین سال رحلت پیامبر)ص( در مدینه به شهادت رسید و محبان اهل‏بیت)ع( را در سوگ بزرگى فرو برد. امام حسین)ع( به تجهیز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفین آن در کنار مرقد پیامبر)ص(، اقدام به تشییع جنازه نمود. عده زیادى از اهالى مدینه، اهل‏بیت)ع( و تمامى بنى‏هاشم در تشییع جنازه امام شهید خود همراهى کردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسول ‏خدا)ص( حرکت دادند. ولى بنى‏امیه و مخالفان اهل‏بیت)ع( با تحریک عائشه ‏بنت ‏ابى ‏بکر مانع تدفین بدن آن حضرت در جوار مرقد پیامبراکرم)ص( شدند و در این راه بسیار پافشارى کرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گردیدند. جوانان بنى‏هاشم و پیروان ولایت آماده دفاع از حریم امامت و ولایت شدند. امام حسین)ع( که در شهادت برادرش امام حسن)ع(، از همه سوگوارتر و غمگین‏تر بود، در برابر حرمت شکنى‏هاى بنى‏امیه و مخالفان اهل‏بیت)ع( فرمود: واللّه لولا عهد الحسن)ع( إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهریق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم کیف تأخذ سیوف اللّه منکم مآخذها، و قدنقضتم العهد بیننا و بینکم، و أبطلتم ما اشترطنا علیکم لأنفسنا؛ (3) سوگند به خدا اگر برادرم با من پیمان نبسته بود که در پاى جنازه او به اندازه حجامت خونى ریخته نشود، مى‏دیدید که چگونه شمشیرهاى الهى از نیام بیرون مى‏آمدند و دمار از روزگار شما برمى‏آوردند. شما همان بیچارگان روسیاه‏اید که عهد میان ما و خود را شکستید و شرائط فیمابین را باطل ساختید. امام حسین)ع( و سایر بنى‏هاشم که به خاطر سفارش امام حسن)ع(، کظم غیض کرده و بردبارى و جوان‏مردى را پیشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن)ع( را به سوى قبرستان بقیع حمل نموده و در جوار جده‏اش فاطمه‏ بنت ‏اسد)رض( تدفین نمودند.(4) هم‏اکنون مزار امام حسن‏ مجتبى)ع( به همراه سه تن از امامان معصوم )یعنى امام زین‏العابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم‏السلام( بدون هیچ‏گونه گنبد و بارگاهى در این قبرستان قرار دارد و محل زیارت بسیارى از شیعیان و دوستداران اهل‏بیت)ع( مى‏باشد. در تاریخ شهادت امام حسن‏ مجتبى)ع(، علما و مورخان شیعه اتفاق نظر دارند که آن حضرت در 28 صفر سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسمومیت از سوى همسرش جعده ‏بنت ‏اشعث به لقاء اللّه پیوست. (5) ولیکن علماى اهل‏سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، ربیع‏الاول سال 49 قمرى، (6) برخى ربیع‏الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذکر کرده‏اند. هم چنین در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند. (7) ولى اکثر آنان اتفاق نظر دارند که همسرش وى را مسموم کرد و پس از تشییع جنازه، سعید بن ‏عاص ( عامل معاویه در مدینه) بر بدن او نماز گذاشت.(8) 1- الإرشاد (شیخ مفید)، ص 347 2- همان 3- همان، ص 8 4- نک: کشف‏ الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 80 و الارشاد، ص 9 5- نک: الکافى(کلینی )، ج1، ص 461؛ بحارالانوار(علامه مجلسی )، ج 44، ص 149 و الارشاد، ص 346 6- انساب ‏الأشراف(بلاذری)، ج3، ص 75 7- بحارالانوار، ج44، ص 149 8- همان


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:4 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

خلافت ابوبکر بن ‏ابى ‏قحافه - سال 11 هجرى قمرى
مورخان و سیره‏نگاران درباره تاریخ رحلت پیامبر)ص(، اتفاق نظر ندارند. شیعیان به پیروى از اهل‏بیت)ع(، تاریخ رحلت را، 28 صفر دانسته ولى اهل‏سنت، آن را در ماه ربیع‏الاول ذکر کرده‏اند. همین دیدگاه‏هاى تاریخى درباره آغاز خلافت ابوبکر بن ‏ابى ‏قحافه، به عنوان نخستین خلیفه از خلفاى راشدین، نیز سارى و جارى است. ولى تمامى تاریخ‏نگاران، اتفاق دارند بر این که در همان روزى که رسول‏خدا)ص( رحلت نمود، ابوبکر به خلافت رسید.(1) خلافت ابوبکر، نخستین سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است. زیرا خلافت وى، نه به وصایت پیامبر)ص( بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموکراتیک برگزار شد. بلکه نتیجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود که در سقیفه‏ بنى‏ ساعده، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان، بدون حضور بزرگان بنى‏هاشم )که نزدیکترین افراد به رسول ‏خدا)ص( بودند( و بدون اطلاع بسیارى از سران صحابه کبار، با ترفندهاى چند تن از مهاجران، به این مقام برگزیده شد و سپس با فضاسازى ویژه، از سایرین نیز به رضایت و یا با اجبار بیعت گرفتند. مخالفان خلافت ابوبکر، دو دسته از صاحب نفوذان مدینه و اصحاب رسول‏ خدا)ص( بودند. دسته اول: آنانى که شخصیت ابوبکر را به دلایلى براى این مقام مناسب نمى‏دانستند. معروف‏ترین شخصیت‏هاى این دسته، افرادى چون سعد بن‏ عباده، قیس‏ بن ‏سعد، ابوسفیان و بسیارى از طایفه‏هاى انصار و گروهى از مهاجران بودند. دسته دوم: آنانى که نه شخص ابوبکر، بلکه مخالف انتخاب خلیفه بدون در نظر گرفتن وصایت بودند. این‏ها، معتقدان به امامت بودند که اعتقاد داشتند بر این که خلیفه، باید از سوى پیامبر)ص( به وصایت تعیین شده باشد و به شواهد غیرقابل انکار، استناد مى‏کردند که رسول‏خدا)ص( در واپسین ماه‏هاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم حجةالوداع، در سرزمین غدیرخم، حضرت على‏ بن‏ ابى‏ طالب)ع( را به این مقام منصوب کرد و از حاجیان حاضر، براى آن حضرت، بیعت گرفت. بدین لحاظ، معتقد بودند که خلافت، همانند امامت، از آن امام على‏بن‏ابى‏طالب)ع( است و هر فردى و یا شخصیتى که به خواهد این مقام را غصب کند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند کرد. این دسته از مسلمانان، پس از آگهى از بیعت گروهى از مسلمانان با ابوبکر، اعتراض کرده و با تجمع در خانه فاطمه‏ زهرا)س( که پایگاه اهل‏بیت عصمت و طهارت بود، خواهان بیعت با امام على)ع( شدند. بزرگانى از صحابه رسول‏ خدا)ص(، چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، حذیفه، عباس، زبیر و بسیارى از مهاجران و انصار و طایفه بنى‏هاشم از همین دسته بودند.(2) ولى اعتراض آنان، خلیفه و گروه حمایت‏گر او را از کرده خویش باز نداشت. قدرت به دست گرفتگان، به جاى دلجویى از دختر رسول ‏خدا)ص( و امیرمؤمنان على ‏بن ‏ابى ‏طالب)ع( در رحلت پیامبر)ص( و غصب خلافت، با این گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد کرده و حتى بدون اجازه، وارد خانه دختر رسول ‏خدا)ص( شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و على)ع( را به اجبار و اکراه به مسجد بردند.(3) در این ارتباط، فاطمه ‏زهرا)س( نیز مورد ضرب و شتم ستم‏کارانه قرار گرفت و جنین او به نام محسن که نزدیک وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات، آن حضرت پس از هفتاد و پنج، یا نود و پنج روز از رحلت پیامبر)ص( به شهادت رسید. 1- تاریخ ‏الیعقوبى، ج2، ص 7 2- تاریخ‏ الطبرى، ج 3، ص 202؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 175 3- همان


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:1 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

رحلت جانگداز پیامبر اسلام (ص) - سال 11 هجرى قمرى
حضرت محّمد بن ‏عبداللّه(ص) آخرین پیامبر الهى است که مردم را به یگانگى خداوند متعال و عدالت اجتماعى در دنیا و زندگى در سراى دیگر دعوت کرد و ادیان آسمانى را با رسالت و تبلیغ خویش به اتمام و اکمال رسانید.(1) آن حضرت در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید. در آغاز به مدت سه سال به طور پنهان وسپس به مدت ده سال به طور آشکار در مکه معظمه، مردم را به توحید و دین اسلام دعوت کرد. در این راه، آزارهاى فراوان روحى و جسمى از معاندان و مشرکان قریش تحمل کرد و سرآخر که با توطئه آنان در قتل خود مواجه گردید، ناچار به سوى مدینه )یثرب( مهاجرت نمود و این شهر را پایگاه دعوت اسلام و تمرکز مسلمانان قرار داد و نخستین پایه‏هاى حکومت اسلامى را در آن بنا نهاد. از آن پس به مدت ده سال در این شهر مقدس اقامت گزید و با انواع دشمنى‏ها و دسیسه‏هاى مشرکان مکه و سایر طوایف و قبایل عربستان، مقابله کرد و بسیارى از آنان را به دین اسلام و راه روشن الهى هدایت‏گر شد و مناطق مهمى از سرزمین عربستان، همانند مکه معظمه، طائف، یمن و نواحى مسکونى شبه‏جزیره عربستان را در پوشش نظام حکومتى اسلامى قرار داد. سرانجام در 63 سالگى پس از انجام مراسم حجةالوداع و معرفى حضرت على)ع( به جانشینى خویش در غدیرخم، آثار بیمارى در آن حضرت هویدا شد و پس از تحمل چندین روز بیمارى روح ملکوتى‏اش به اعلى علیین پیوست و در جوار رحمت الهى قرار گرفت. در تاریخ رحلت پیامبراکرم)ص( میان شیعه و اهل‏سنّت، اتفاق نظر نیست. زیرا تاریخ‏نگاران و سیره‏نویسان شیعه به پیروى از اهل‏بیت)ع(، تاریخ رحلت پیامبر)ص( را روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانسته‏اند، ولیکن علماى اهل‏سنّت تاریخ آن را در ماه ربیع‏الاوّل ذکر کرده‏اند و در این که چه روزى از ربیع‏الاوّل بوده است، اختلاف دارند. برخى روز اوّل، برخى روز دوّم و برخى روز دوازدهم و عده‏اى روز دیگرى از این ماه را بیان کردند.(2) واقدى از جمله کسانى است که رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربیع‏الاوّل مى‏داند.(3) به هر تقدیر، علّت وفات آن حضرت، تناول کردن غذاى مسمومى بود که یک زن یهودى به نام "زینب" در جریان جنگ خیبر به آن حضرت خورانیده بود. پس از رحلت رسول‏خدا)ص( در حالى که عده‏اى از سران و سیاستمداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على)ع( به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر)ص( پرداخت. آن گاه بدن شریف آن حضرت به مدت دو روز جهت وداع واپسین امت و سوگوارى اهل‏بیت)ع( و نمازگزاردن اهالى مدینه بر بدن مطهر آن حضرت، با احترام ویژه‏اى نگهدارى شد و سپس در روز چهارشنبه، به خاک سپرده شد. اهل‏بیت)ع( و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفت‏وگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على)ع( که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إنّ اللّه لم یقبض روح نبیّه إلّا فى أطهر البقاع و ینبغى أن یدفن حیث قبض؛(4) به درستى که خداى سبحان، جان پیامبرى را نمى‏گیرد مگر در پاکیزه‏ترین مکان، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد. گفتار مستدل و روح‏نواز امیرمؤمنان على‏ ابن ‏أبى ‏طالب)ع( مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول ‏خدا)ص( را در همان مکانى که جان به جان آفرینان تسلیم کرده بود، دفن نمودند. طبرى، پیشنهاد دفن پیامبر)ص( را، در همان مکانى که وفات یافت، به ابوبکر منتسب کرد و از او نقل کرد: ما قبض نبىٌّ إلّا یدفن حیث قبض؛ هیچ پیامبرى از دنیا نخواهد رفت، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردد.(5) هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجدالنبى)ص( قرار دارد و زیارت‏گاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است. 1- اشاره به آیه 3، سوره مائده )اَلْیَومَ اَکْمَلْتُ دینَکُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإسْلامَ دیناً( 2- کشف‏ الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج1، ص 26؛ منتهى‏الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 100 و بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج22، ص 528 و ص 514 3- المغازى (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 1120 4- کشف‏ الغمه، ج1، ص 26 5- تاریخ‏ الطبرى، ج3، ص 213


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 1:59 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

میلاد مسعود امام محمدباقر(ع) - سال 57 هجرى قمرى
امام محمدباقر)ع(، امام پنجم شیعیان بنا به روایتى در سوم صفر سال 57 در مدینه منوره دیده به جهان گشود.(1) ولى این تاریخ، مورد اتفاق تاریخ‏نگاران و سیره‏نویسان نیست. زیرا برخى از آنان، میلاد با سعادت محمدباقر)ع( را اول ماه رجب سال 57 هجرى قمرى مى‏دانند.(2) بیشتر مورخان گفته‏اند که سال تولدش 57 قمرى بوده است. بنابراین وى چهار سال پیش از واقعه کربلا به دنیا آمد و همراه پدر بزرگوارش در این واقعه جان‏سوز حضور داشت. پدرش امام على‏ بن ‏الحسین)ع(، معروف به سجاد و زین‏العابدین، و مادرش فاطمه ‏بنت‏ الحسن‏ المجتبى)ع(، معروف به امّ‏الحسن و امّ‏عبدالله مى‏باشند. چون نَسَب شریف امام محمد باقر)ع(، هم از پدر و هم از مادر به امام امیرالمؤمنین)ع( و فاطمه ‏زهرا)س( مى‏رسد، به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مى‏شود. امام محمد بن ‏على)ع(، مکنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مى‏باشد. این امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زین‏العابدین)ع( در سال 95 قمرى، به مقام عظماى ولایت و امامت شیعیان نایل شد و پیروان اهل‏بیت)ع( را در آن دریاى مواج سیاسى و نظامى عصر خویش و هرج‏ومرج‏هاى آخر حکومت امویان، به نیکى هدایت و رهبرى کرد. با این که میان رحلت پیامبر)ص( و تولد امام محمدباقر)ع( به مدت 47 سال فاصله بود، در عین حال آن حضرت، سلام گرم و دلنشین پیامبر)ص( را از سوى جابر بن ‏عبدالله‏ انصارى دریافت کرد. جابر بن‏ عبدالله که یکى از یاران رسول خدا)ص( و از محبان اهل‏بیت)ع( بود، در سنین کودکى و نوجوانى امام محمد باقر)ع(، وى را در آغوش گرفت و سلام پیامبر)ص( را به وى ابلاغ کرد. امام محمد باقر)ع( از آغاز زندگى تا شهادت خویش با 11 تن از خلفا معاصر بود که همه آنان، جز یکى از طایفه خبیثه بنى‏امیه بودند. سرانجام این امام همام در هفتم ذى‏الحجه، و به روایتى در ربیع‏الاول سال 114 قمرى در 57 سالگى به وسیله زهرى که ابراهیم ‏بن ‏ولید بن ‏عبدالملک، در ایام خلافت هشام ‏بن ‏عبدالملک، به آن حضرت خورانیده بود، به شهادت رسید و در قبرستان بقیع، در کنار پدرش امام زین‏العابدین)ع( و جدّ مادرى‏اش امام حسن‏مجتبى)ع( به خاک سپرده شد.(3) 1. بحارالأنوار (علامه مجلسی)، ج46، ص 217؛ کشف‏ الغّمه (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 318 و منتهى‏الآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 86 2. زندگانى چهارده معصوم ع )ترجمه اعلام‏الورى(، ص 368 و منتهى‏الآمال، ج2، ص 86 3. نک: الارشاد (شیخ مفید)، ص 507؛ کشف‏الغمه، ج2، ص 318؛ زندگانى چهارده معصوم (ترجمه اعلام‏الورى)، ص 368 و منتهى‏الآمال، ج2، ص86


[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:30 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]

کشته شدن صاحب‏الزّنج و پایان یافتن فتنه زنگیان - سال 270 هجرى قمرى
در عصر خلافت مهتدى‏عباسى )چهاردهمین خلیفه عباسیان( شورشى در جنوب عراق آغاز گردید و رهبرى آن را مردى به نام صاحب‏الزّنج بر عهده داشت و پیروزى‏هاى بزرگى به دست آورد و پس از پیروزی، در نزدیکی شهر بصره، شهر جدیدی به نام "مختاره" برای خود و سپاهیان خویش بنا نمود. صاحب‏الزّنج و سپاهیان او پس از سال‏ها نبرد و کشتار مردم و تاراج اموال آنان، به سوى عافیت‏طلبى و ایجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براى خویش ساختمان‏هاى مجلل و برج و باروهایى بنا نمودند و خدمت‏کارانى از مردان و زنان بى‏نوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملى مى‏کردند. این‏گونه رویکردها در یک اجتماع یا جمعیتى، موجب رقابت و حسادت افراد شده و یکپارچگى آنان را به فروپاشى تبدیل مى‏کند و به تدریج آنان را به اضمحلال و نابودى مى‏رساند. در این واقعه نیز آفت دنیاطلبى، دامن سپاهیان صاحب‏الزّنج را گرفت و آنان را به رقابت، حِقد، کینه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براى از میان بردن رقیبان خود، دست به هر عملی زده تا خود میدان‏دار و صاحب اختیار باشند. این امر موجب ضعف و سستى سپاهیان صاحب‏الزّنج و تقویت سپاه خلیفه گردید. موفق ‏عباسى، به فرمان برادرش خلیفه معتمد عباسی که براى پایان دادن غائله صاحب‏الزّنج عزم خویش را جزم کرده بود، چند سالى درگیر این ماجرا بود. وی سرانجام با تدابیرى کارآمد، صحنه را بر صاحب‏الزّنج تنگ کرد. او شهرهایى که در تصرف عاملان صاحب‏الزّنج بود، یکى پس از دیگرى تصرف کرد و آنان را وادار به عقب‏نشینى به مختاره نمود. هم چنین شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحب‏الزّنج و سپاهیانش را در مختاره، در محاصره خویش قرارداد. وى پس از مدت‏ها محاصره شهر مختاره، بر این شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شکست و وارد این شهر نظامى گردید. در داخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهیان صاحب‏الزّنج پرداخت و تعداد زیادى از آنان را از پاى درآورد. در 27 محرم سال 270، جنگ طرفین شدت گرفت ولى سپاهیان صاحب‏الزّنج، هرچه مى‏گذشت ناتوان‏تر مى‏شدند و در نتیجه متحمل شکست سنگین و سخت شدند و شهر مختاره به تصرف موفق درآمد. علاوه بر کشته شدن تعداد بى‏شمار و فرار گروهى فراوان، تعداد پنجاه‏هزار تن از سپاهیان صاحب‏الزّنج به اسارت نیروهاى موفق درآمدند. به هر تقدیر، صاحب‏الزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه، تاخت و تاز و حکومت کردن بر بخشى از جنوب‏غربى ایران و جنوب‏شرقى عراق، در اول صفر سال 270 قمرى به دست سپاهیان موفق عباسى کشته‏شد و با کشته‏شدن وى، پرونده این شورش بزرگ نیز بسته گردید.(4) اما درباره انتساب صاحب‏الزّنج به اهل‏بیت)ع( و علوى دانستن وى که در برخى از کتب تاریخى )به ویژه در منابع اهل سنّت( آمده‏است، تردیدى در باطل بودن این‏گونه ادعاها نیست. چون قیام زنگیان در عصر امام یازدهم حضرت امام حسن‏عسگرى)ع( به وقوع پیوست و آن حضرت که امام شیعیان و بزرگ علویان بود، هنگامى که شنید برخى از مردم وى را علوى مى‏دانند، به صراحت بیان کرد که وى از اهل‏بیت)ع( نیست. از محمد بن‏ صالح ‏خثعمى روایت شده‏است: تصمیم گرفته بودم از امام عسگرى)ع( چند چیزى را بپرسم و پاسخ شرعى آن‏ها را به دست آورم. پرسش‏هایم را نوشتم و نامه را براى امام)ع( فرستادم ولیکن با این که در نظر داشتم درباره صاحب‏الزّنج هم به پرسم، غفلت کرده و این موضوع از یادم رفته بود. ولى هنگامى که امام)ع( پاسخ نامه‏ام را داد و نامه را گشودم و پاسخ‏هایم را گرفتم، با شگفتى مشاهده کردم که امام)ع( نوشت: و صاحب‏الزّنج لیس منّا اهل‏البیت(ع). (2) علامه مجلسى درباره صاحب‏الزّنج مى‏نویسد: و کان منفیاً عنهم)ع( نسباً و مذهباً و عملاً. یعنى: صاحب‏الزّنج از جهت نسب، مذهب و کردار، هیچ گونه رابطه‏اى با اهل‏بیت)ع( نداشت و امام)ع( وى را به طور کلى، نفى کرده بود.(3) 1. نک: تاریخ ابن‏خلدون، ج2، از صفحه 467 تا 510 و تاریخ ‏الخلفاء (سیوطی)، ج1، ص 363 2. بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج66، ص 197 3. همان


[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:27 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره استاد فغانی

مدیر وبلاگ : علی فغانی[467]
نویسندگان وبلاگ :
محمد مهدی فغانی[208]
محمدرضا محمدی[167]
رضا اشرفی[66]
مهدی احمدی[71]

علی فغانی هستم بچه خاک پاک ایران اسلامی عشق آباد طبس از توابع استان یزد . به ورزشهای رزمی علاقه دارم مربی ممتاز ملی ( کیو کوشین وآشی هارا کاراته) ودان 6 آشی هارا ، دان 5 کیوکو شین کاراته هستم. دنیا را دار مبارزه می دانم مبارزه با .... به عرض زندگی فکر می کنم نه به طول آن. عشق به همسر وفرزندانم دارم دین قرآن کریم ،ولایت ووطنم را با تمام وجودم دوست دارم .
آمار بازدید

 

بازدید امروز: 703
بازدید دیروز: 41
کل بازدیدها: 1481691
ابزار جستجو



در این وبلاگ
در کل اینترنت
تقدیم به روح پاک استاد