جمکران؛ از فرمان امام زمان تاکنون
بیش از هزار سال پیش در شب سه شنبه 17 ماه رمضان، حسن مثله جمکرانی به دستور امام زمان(عج) فراخوانده میشود و در همین مکان فعلی مسجد جمکران، صاحب الزّمان(عج) را با جمعی از همراهان ملاقات میکند و دستور بنای مسجد، با تشریفات خاص را دریافت کرد.
مسجد جمکران میعادگاهی برای منتظران حضرت صاحب الزّمان(عج)بعد از گذشت 113 سال از شروع غیبت (صغرا و کبرا) در سال 373 ه .ق. برای اوّلین مرتبه وجود مقدّس امام عصر(عج) مستقیم و بدون واسطه، خودشان دست به کار شدند و در تشرّفی در عالم بیداری دستور ساخت مسجد مقدّس جمکران را ابلاغ فرمودند تا کعبهای بنا شود که عاشقی و انتظار را تفسیر کند و در این میان، میعادگاهی برای چشم انتظاران حضرت موعود(عج) شود، دلسوختگانی که گرد هم آیند تا با نماز و دعا برای فرج، طواف عشق به جای آورند. در شب سه شنبه 17 ماه رمضان سال 373 ه .ق. حسن بن مثله جمکرانی به دستور مولایش فرا خوانده شد و در همین مکان فعلیِ مسجد، حضرت را با جمعی از همراهان ملاقات کرده و دستور بنای مسجد را با تشریفات خاصّی دریافت کرد. همچنین حضرت امر فرمودند که مردم به این مکان روی بیاورند و اعمال خاصّی نیز برای آن مشخّص فرمودند که نتیجه آن توجّه مردم به حضرت و درخواست ظهور ایشان است. «ای پسر یمانی! در اوّل ظهور، خروج نماید قائم آل محمّد(عج) از شهری که آن را قم گویند و مردم را دعوت به حق میکند، همه خلایق از شرق و غرب، به آن شهر روی آورند و اسلام، تازه شود ... ای پسر یمانی! این زمین مقدّس است، از همه لوثها، پاک است ... عمارت آن، هفت فرسنگ در هشت فرسنگ باشد. رایت وی بر این کوه سفید بزنند، به نزد دهی کهن، که در جنب مسجد است و قصری کهن ـ که قصر مجوس است ـ و آن را «جمکران» خوانند. از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید، نزدیک آنجا که آتشخانه گبران بوده...» نخستین کسی که داستان بنای مسجد جمکران را در کتاب خود آورده، ابوجعفر محمّد بن علی بن بابویه، مشهور به شیخ صدوق (متوفّای 381 ه .ق.) است. ایشان، مشروح آن را در کتاب «مونس الحزین فی معرفـه الحقّ و الیقین» درج کرده است. با توجّه به اینکه تأسیس این مسجد در عصر شیخ صدوق واقع شده و ایشان در قم زندگی میکرد، طبعاً همه جزئیّات آن را بدون واسطه از حسن بن مثله و سیّد ابوالحسن الرضا و دیگر شاهدان عینی، شنیده و نقل کرده است. پیشگویی امیرم?منان(علیه السلام) از مسجد جمکران در کتاب «خلاصه البلدان» از کتاب مونس الحزین ـ از تصنیفات شیخ صدوق با سند صحیح و معتبر، از امیرم?منان(علیه السلام) روایت کرده که خطاب به حذیفه فرمود: «ای پسر یمانی! در اوّل ظهور، خروج نماید قائم آل محمّد(عج) از شهری که آن را قم گویند و مردم را دعوت به حق میکند، همه خلایق از شرق و غرب، به آن شهر روی آورند و اسلام، تازه شود ... ای پسر یمانی! این زمین مقدّس است، از همه لوثها، پاک است ... عمارت آن، هفت فرسنگ در هشت فرسنگ باشد. رایت وی بر این کوه سفید بزنند، به نزد دهی کهن، که در جنب مسجد است و قصری کهن ـ که قصر مجوس است ـ و آن را «جمکران» خوانند. از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید، نزدیک آنجا که آتشخانه گبران بوده...». از این حدیث شریف، استفاده میشود؛ به طوری که «مسجد سهله» در دوران ظهور حضرت بقیّه الله(عج) پایگاه آن حضرت خواهد بود، مسجد مقدّس جمکران نیز در عصر ظهور، جایگاه خاصّی دارد و پایگاه دیگری برای آن حضرت است. مولای مهربان عالم و مظهر رحمت الهی 42 سال قبل برای بار دوم لطفش را شامل حال جهانیان کرد و در شب نیمه شعبان 1391 ه .ق. پس از گذشت 1018 سال برای بیداری بشریّت از خواب غفلت در تشرّف دیگری در عالم بیداری به یار پاک باختهاش جناب مرحوم حاج قدرت الله لطیفینسب دستور تجدید بنای مسجد را صادر فرمودند که به لطف الهی تحوّل عظیمی در مکتب تشیّع ایجاد کرد امّا نکته بسیار تأسّف بار اینجاست که حتّی بعد از اوّلین دستور منجی بشریّت برای ساخت مسجد و توجّه مردم به آن، باز هم شیعیان غفلت ورزیده و توجّهی به این میعادگاه وصال نکردند! از غفلت و بیخبری جهانیان، به ویژه شیعیان قرنها سپری شد و خبری از همّت و توجّه آنان به ظهور منجی جهان و موعود پیامبران نشد تا جایی که نام و یادش از میان رفت!
توجّه گسترده شیعیان با تجدید بنای مسجد جمکران در 42 سال قبلمولای مهربان عالم و مظهر رحمت الهی 42 سال قبل برای بار دوم لطفش را شامل حال جهانیان کرد و در شب نیمه شعبان 1391 ه .ق. پس از گذشت 1018 سال برای بیداری بشریّت از خواب غفلت در تشرّف دیگری در عالم بیداری به یار پاک باختهاش جناب مرحوم حاج قدرت الله لطیفینسب دستور تجدید بنای مسجد را صادر فرمودند که به لطف الهی تحوّل عظیمی در مکتب تشیّع ایجاد کرد. بعد از طیّ مقدّمات و فراهم شدن شرایط آن در تاریخ 17 ربیع الاوّل 1392 ه .ق. مرحوم حاج آقای لطیفی نسب کلنگ بنای جدید مسجد مقدّس جمکران را زدند که با عنایت و مدد مولا صاحب الزّمان(عج)آغازی بر توجّه عمومی به حضرت گردید، تا آنجا که امروزه به مهمترین پایگاه عاشقان دل سوخته حضرت بقیّـï¼» الله، ارواحنا له فداه، تبدیل شده است. همچنین در طول هفته، هزاران نفر و در شب نیمه شعبان میلیونها نفر به این میعادگاه یار، مشرّف شده و با امام غایب از دیدگان و حاضر و ناظر خویش رازِ دل میگویند و آنان که از شناخت عمیقتری برخوردارند از همه حوائج شخصی و دنیایی دست شسته و تنها برای پایان یافتن مشکلات بشریّت که فقط با ظهور موعود امم امکانپذیر است، دعا میکنند. با امید و آرزوی روشن شدن این دنیای تاریک و ظلمانی با قدوم شریف بقیّـï¼» الله، عجّل الله تعالی فرجه. بخش مهدویت تبیان [ یکشنبه 91/7/16 ] [ 10:55 عصر ] [ علی فغانی ]
گذری به وادی عشق وایثار ( اهداء اعضاء) به قلم استاد علی فغانی
روزی برحسب دلتنگی سری زدم به چند سایت ازجمله سایت اهداء عضو که راحت با سرچ چند کلمه فارسی می توان به آن راه پیدا کرد . سایت جالبی است . رد پای آسمانی ها را می توان درآنجا براحتی پیدا کرد . آنهایی که جلو جلو اعضا وتار پود وسلولهای بدن خود را برای همنوعان خود به حراج گذاشته اند . ما که لیاقت شهادت را نداشتیم تا به خون خود ببالیم که برای شرافت وحفظ انقلاب ناموس این ملت بر زمین همیشه جاودان ایرا اسلامی ریخت. به همین خاطر با حسادت به خوبانی که به این امر خداپسندانه قدم در وادی ایثار گران جان وجسم گذاشته اند . حقیر نیز پس از عمری استفاده از این جسم که خداوند مهربان ،رحمان ،رحیم ،به من ارزانی داشته بر خود لازم دانستم تا به همراه فرزند دلبندم سعادت حضور درکنار این عزیان را داشته باشم .اگر حمل بر خود ستایی نگذارید. حیفم آمد یادبود فرزندی از این مرز بوم (بهار)که با عشق اقدام به حضور در این دنیای معنوی زیبا نموده است بیان ننمایم . فلذا ذیلا به رؤیت شما خوبان مهربان می رسانم: [ سه شنبه 91/7/11 ] [ 11:59 عصر ] [ علی فغانی ]
شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین - سال 37 هجرى قمرى
عمّار بن یاسر، مکنّى به أبى یقظان، از صحابه نزدیک رسول خدا(ص) و از یاران باوفاى امیرمؤمنان)ع( بود. وى پیش از هجرت، در مکه معظمه دیده به جهان گشود. هنگامى که پیامبر اکرم)ص( به رسالت برانگیخته شد، عمّار از نخستین افرادى بود که به آن حضرت ایمان آورد. پس از او، برادرش عبدالله، پدرش یاسر، و مادرش سمیه نیز ایمان آورده و از اسلام آورندگان نخستین مکه شدند. این خانواده به خاطر اظهار ایمان و علاقه به رسول خدا)ص( مورد فشار روانى و آزار جسمى قرار گرفتند. مشرکان قریش آنان را به همراه ایمان آورندگان دیگر، شکنجههاى سخت و توانفرسا مىدادند. پدر و مادرش به دست مشرکان مکه به شهادت رسیدند. مادرش نخستین زنى بود که در راه اسلام، شربت شهادت نوشید و با خون خویش نهال اسلام را بارور کرد. عمّار، از مهاجران به حبشه و از نمازگزاران به دو قبله بود. وى در جنگ بدر و تمامى جنگهاى پیامبر)ص( حضور یافت و در رکاب آن حضرت، با دشمنان اسلام با تمام توان مبارزه کرد. عمّار، به هنگام ساختن مسجدالنّبى)ص(، علاوه بر انجام کارهایش، کار پیامبر)ص( را نیز بر عهده مىگرفت و دو برابر دیگران تلاش مىکرد. پیامبر)ص( نیز به وى علاقه ویژهاى داشت و او را یکى از خواص خود مىدانست. آن حضرت درباره عمّار، سخنان فراوانى دارد. از جمله، آن هنگامى که مشرکان قریش، عمّار را براى شکنجه دادن در آتشى انداخته بودند، پیامبر)ص( دربارهاش فرمود: یا نارُ کُونى بَرداً وَ سَلاماً عَلى عَمّار کَما کُنتِ بَرداً و سَلاماً عَلى اِبراهیم؛ اى آتش! براى عمّار، خنک و مایه سلامت باش، همان طورى که براى ابراهیم)ع(، خنک و مایه سلامت بودى. پس از دعاى پیامبر)ص(، آتش سوزان، بر بدن عمار اثر نمىگذاشت.(1) عمّار، پس از رحلت پیامبر)ص( از معتقدان به ولایت و خلافت امام علىبنابىطالب)ع( بود و در این راه به مانند سایر اصحاب باوفاى آن حضرت، تلاش بلیغى به عمل آورد. وى پیوسته در کنار امیرمؤمنان)ع( و از علاقهمندان به آن حضرت بود و مقام و حق آن حضرت را به نیکى مىشناخت. به همین جهت هیچگاه از او فاصله نگرفت و او را در عرصههاى مهم سیاسى و اجتماعى، تنها نگذاشت. وى در زمان عمر بن خطاب، حدود دو سال )از سال 21 تا 22 قمرى( حکومت کوفه را بر عهده داشت (2) با راهنمایىهاى حضرت على)ع( تلاش زیادى به عمل آورد تا سنتهاى نبوى)ص( در جامعه برقرار ماند و روحیه عدلپرورى و ستمستیزى در میان مسلمانان حکمفرما باشد. عمّار پس از برکنارى از حکومت کوفه ، به مدینه برگشت و در جبهه امام على بن ابى طالب)ع( قرار گرفت و در برابر رفتارها و کردارهاى ناروا و غیر اسلامى زمامداران وقت، واکنش نشان داده و آنان را اندرز مىداد. وى در زمان عثمان بن عفان به خاطر اندرز دادن خلیفه در برابر رفتار ناشایست و تبعیضآمیز او و کردار غیراسلامى فرمانروایانش در شهرها، مورد ضرب و شتم مجلسنشینان و قراولان خلیفه قرار گرفت و به سختى بیمار گردید. عمّار در قیام سراسرى مسلمانان انقلابى شهرها بر ضد عثمان، با آنان همفکرى و همیارى مىکرد و در انتخاب امیرمؤمنان على بن ابى طالب)ع( به خلافت اسلامى، نقش به سزایى داشت. حضرت على)ع( پس از انتخاب شدن به خلافت، با این که بسیارى از یاران وفادار و شایسته خویش را براى حکمرانى به شهرها اعزام کرده بود، ولى عمّار را به عنوان یک مشاور و همراز دیرین در نزد خود نگه داشت و در تمامى امور سیاسى، اجتماعى و نظامى با او مشورت مىکرد و احترامش را به نیکى نگه مىداشت. عمّار نیز با این که در حدود 90 سال از عمرش گذشته بود، هم چون یک سرباز فداکار و پا در رکاب، در خدمت امام على بن ابى طالب)ع( قرار داشت و تمام مأموریتها و دستورات آن حضرت را به مانند مأموریتها و دستورات پیامبر)ص(، به خوبى و نیکى انجام مىداد. عمّار در دو جنگ جمل و صفین از عناصر اصلى یاران حضرت على)ع( بود و کارهاى مهمى در این دو جنگ بر عهده داشت. عمّار یاسر در جنگ صفین، مبارزات زیادى به عمل آورد و به سپاه معاویه مىگفت: ولوددتُ أنّکم خلق واحد فذبحتکم (4)؛ )به خدا سوگند( دوست داشتم که شما همه یک خلق بودید و تمامى شما را ذبح مىکردم! (3) سرانجام در یک عملیات بزرگ، سپاهیان امام على)ع( ضربههاى سهمگین و مهمى بر سپاه معاویه وارد کرده و شیرازه صفوف لشکریان شامى را در هم ریختند. در معرکه جنگ، از دو طرف، زنانى بودند که پرستارى زخمیان و مددرسانى رزمندگان را بر عهده داشتند. در این میان ،یکى از پرستاران به عمّار رسید و از وى پرسید: آیا چیزى مىخواهید؟ عمّار که بسیار تشنه بود، از وى تقاضاى آب کرد. زن پرستار، مقدارى شیر براى عمّار آورد. عمّار هنگامى که شیر را مىنوشید، مىگفت: بهشت در زیر گامهاى پیران است. امروز دوستان خود را ملاقات مىکنم. امروز حضرت محمد)ص( و حزبش را دیدار مىنمایم. به خدا سوگند، اگر دشمنانمان آن قدر بر ما شمشیر مىزدند که ما را به حد ناتوانى مىرساندند، باز هم یقین داشتیم که ما بر حقیم و آنان بر باطل. پس از نوشیدن شیر، دوباره به رزم بىامانش ادامه داد و صفوف دشمن را از هم گسست و بسیارى از آن سیاه بختان را به خاک مذلت انداخت. ولى در گرماگرم نبرد، فردى به نام ابوعادیه، از سپاهیان دشمن، بدن عمّار را نشانه گرفت و نیزهاى بر او فرود آورد و فرمانده عالى مقام حضرت على)ع( را از زین به زمین انداخت. فردى دیگر از سپاه دشمن به نام ابنجون، سرش را از بدن جدا کرد. این دو نفر، در حالى که سر بریده عمّار را به نزد معاویه بردند، از او تقاضاى پاداش و جایزه کردند و هر کدام از آن دو تلاش مىکرد که ثابت کند، او عمّار را کشته است و در این باره به نزاع برخاسته بودند. عبدالله بن عمرو بن عاص که در نزد معاویه بود و آن دو را مشاهده مىکرد، گفت: درباره سر عمّار شتابزدگى نکنید و به آن خوشحال نباشید. زیرا از پیامبر)ص( شنیدم که مىفرمود: عمّار را گروه سرکشان و ستمکاران مىکشند. معاویه که سخنان وى را شنید، بسیار ناراحت و خشمگین شد و به عمرو بن عاص گفت: آیا نمىشود این دیوانه را از پیش چشمان ما دور کنى! سپس به عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: تو به جاى این حرفها، چرا جنگ نمىکنى؟ عبدالله گفت: پیامبر)ص( روزى مرا امر به فرمانبردارى از پدرم کرد. من نیز به خاطر فرمان پیامبر)ص( از پدرم اطاعت مىکنم و به اصرار او به این نبرد آمدهام و با شما هستم ولى با کسى مبارزه نمىکنم. هم چنین، پیش از شهادت عمّار، بارها عمرو بن عاص گفته بود که رسول خدا)ص( فرمود: عمّار را گروه ستمکاران مىکشند. از وى پرسیدند: پس چرا او با ما مىجنگد؟ آیا ما ستمکاریم؟ عمرو بن عاص براى فریب آنان گفت: نه، بلکه عمّار سرانجام به ما خواهد پیوست و به دست یاران على)ع( کشته خواهد شد. شهادت عمّار، ضربه سهمگین و تزلزل آورى بر سپاهیان معاویه وارد کرد و بسیارى از آنان را به تردید و دودلى انداخت. ولى معاویه براى سرپوش گذاشتن بر این فضاحت آشکار، در میان سپاهیان خود شایع کرد که عمّار را على)ع( کشت. زیرا عمّار به دستور على)ع( به جنگ شامیان آمد و به دست شامیان کشته شده است. پس قاتل او، على)ع( است! ادعاى واهى و بىارزش معاویه، شاید برخى از دودلان شامى را ساکت مىکرد و تسکینى بر التیام آنان بود، ولى در یاران امام على)ع( تأثیرى نداشت. بلکه موجب تقویت ایمان و تثبیت بیشتر اعتقادات آنان گردید. عمّاریاسر به هنگام شهادت، 91 سال، و به روایتى 93 سال و به روایتى دیگر 94 سال از عمرش گذشته بود. علاوه بر ابوالعادیه، افراد دیگرى نیز به عنوان قاتل عمّار، در منابع تاریخى بیان شدهاند، مانند: عقبة بن عامر جهنى، عمرو بن حارث خولانى، شریک بن سلمه مرادى و ابوحراء سکسکى. پس از فروکش کردن جنگ، حضرت على)ع( بدن عمّار و هاشممرقال را که در یک نبرد به شهادت رسیده بودند، در کنار هم قرار داد و بر آنان نماز گزارد و در همان جا دفن نمود. آن حضرت در غم از دست دادن عمّار، بسیار ناراحت بود و مىفرمود: هر کس از وفات عمّار، دلتنگ نشود، او را از مسلمانى نصیبى نباشد.(4) 1. منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 124 2. الکامل (ابن اثیر)، ج3، ص 20 و 31 3. وقعة صفین (نصر بن مزاحم)، ص 319 4. نک: أنساب الأشراف (بلاذری)، ص 219؛ 5. وقعةصفین، ص 319؛ 6. کشفالغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج1، ص 335؛ 7. منتهىالآمال، ج1، ص 124
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:24 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
شهادت ثامن الائمه حضرت امام رضا (ع) - آخرین روز ماه صفر سال 203 هجرى قمرى
امام رضا)ع( در یازدهم ذىقعده سال 148 قمرى (1) و به روایتى در یازدهم ذىحجه سال 153 (2) در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر ارجمندش امام موسى کاظم)ع(، امام هفتم شیعیان و مادرش نجمه )تکتم( معروف به امالبنین)س( بودند. امام رضا)ع( در 35 سالگى، پس از شهادت پدرش امام موسى کاظم)ع( در زندان بغداد، در رجب سال 183 قمرى به امامت رسید و مدت امامت آن حضرت، بیست سال بود. امام رضا)ع( از آغاز تولد تا زمان شهادت خویش با شش تن از خلفاى عباسى به نامهاى: منصور دوانقى، مهدى، هادى، هارون الرشید، امین و مأمون عباسى معاصر بود و ایام امامت آن حضرت، مصادف بود با خلافت هارون، امین و مأمون. یکى از حساسترین مقطع زندگى امام رضا)ع( و حتى مهمترین مقطع امامت شیعیان، مسافرت اجبارى آن حضرت به خراسان و پذیرش ولایتعهدى مأمون عباسى است، که سرانجام، شهادت آن حضرت در همین مسافرت به وقوع پیوست. آن طورى که از مأمون )هفتمین خلیفه عباسیان( نقل شده است، وى در نبرد با برادرش امین، نذر کرده بود که در صورت پیروزى بر سپاهیان امین و به چنگ آوردن خلافت اسلامى، قدرت را به شخصى که افضل آل ابىطالب)ع( باشد بسپارد. هنگامى که سپاهیان مأمون عباسى پس از تصرف شهرهاى ایران، وارد عراق شده و با کشتن امین، بغداد و سایر بلاد اسلامى را به تصرف خویش درآوردند، مأمون در نشستى با حضور فضل و حسن از فرزندان سهل، مقصود خویش را آشکار ساخت و از آن دو )که یکى مقام وزارت و امور سیاسى کشور و دیگرى سردارى سپاه و امور نظامى وى را بر عهده داشت( خواست که مقدمات حضور امام على بن موسى الرضا)ع( به عنوان برترین و والاترین شخصیت آل ابىطالب)ع( در خراسان را فراهم کنند. مأمون گفت: ما أعلم احداً افضل من هذا الرّجل على وجه الأرض؛ من در کره زمین، شخصیتى بالاتر و والاتر از این شخص )امام رضا ع( براى پذیرش خلافت اسلامى سراغ ندارم.(3) مأمون در اجراى نیت خود، بسیار جدى بود و از مخالفت مخالفان و دشمنان اهلبیت)ع( واهمهاى نداشت. وى، به یکى از سرداران سپاه خویش به نام جلودى مأموریت داد که از خراسان به مدینه رفته و امام رضا)ع( و بسیارى از علویان بزرگوار را با خود به خراسان آورد. جلودى به مدینه رفت و دعوت مأمون عباسى را به امام رضا)ع( ابلاغ کرد. با این که علویان و نوادگان امامان معصوم)ع( از این دعوت بسیار خرسند شده و خود را آماده مسافرت کرده بودند، ولى امام رضا)ع( اطمینانى به اظهارات مأمون نداشت و خواستههایش را واقعى نمىدید. به همین جهت، حاضر به مسافرت نگردید. ولى جلودى اصرار کرد و امام رضا)ع( را با اکراه و اجبار به این سفر بزرگ وادار نمود. امام رضا)ع(، فرزند خردسالش محمد تقى)ع( را در مدینه جانشین خویش قرار داد و به همراه برخى از علویان و یاران خویش عازم خراسان شد. آن حضرت پس از عبور از بصره، وارد ایران شد و در مسیر راه با استقبال شایان ایرانیان مشتاق اهلبیت)ع( روبرو گردید. براى امام رضا)ع( در شهرها و بین راههاى ایران، از جمله قم و نیشابور، داستان و کرامتهاى زیادى به ظهور رسیده که در کتب تاریخ و سیره امامان معصوم)ع( بیان شده است. امام رضا)ع( پس از آن که به "مرو" (4) مرکز حکومت مأمونعباسى در خراسان رسید، با استقبال مأمون و درباریان و قاطبه مردم روبرو شد. مأمون براى امام رضا)ع( احترام ویژهاى قائل شد و وى را بر همگان، از جمله علویان و عباسیان برترى داد و در تکریم و تعظیم او، هیچگونه کوتاهى نکرد. وى به امام رضا)ع( عرض کرد: من مىخواهم خود را از خلافت اسلامى خلع کرده و آن را به شما واگذار کنم. نظر شما در این باره چیست؟ امام رضا)ع( از پذیرش آن امتناع کرد. چون مىدانست که مأمون در گفتارش صداقت ندارد و مىخواهد او را از این راه بیازماید و یا اگر حکومت را به وى واگذار کند، آن حضرت را پس از مدتى از میان برداشته و خود دوباره حکومت را به دست گیرد و از این راه، مشروعیت حکومت غاصبانه خویش را به اثبات رساند. مأمون که از پذیرش خلافت اسلامى از سوى امام رضا)ع( ناامید شده بود، به آن حضرت پیشنهاد کرد که ولایتعهدى وى را بپذیرد. مأمون در این باره اصرار کرد و حتى به گونهاى امام رضا)ع( را تهدید کرد. وى به امام رضا)ع( گفت: عمر بن خطاب در هنگام مرگش، شورایى متشکل از شش نفر براى انتخاب جانشین خود برگزید، که یکى از آنان، جدّت علىبنابىطالب)ع( بود. وى با آنان شرط کرد که هر کسى مخالفت ورزد، گردنش را با شمشیر بزنند. امروز، من از تو مىخواهم که ولایتعهدى مرا بپذیرى و چارهاى جز پذیرفتن آن ندارى! امام رضا)ع( که در مقابل تهدید جدى مأمون روبرو شده بود، چارهاى جز رضا و تسلیم ندید. آن حضرت، ولایتعهدى مأمون را با شرایطى پذیرفت. امام رضا)ع( فرمود: در صورتى ولایتعهدى تو را مىپذیرم که مسئولیت امرونهى در حکومت تو با من نباشد، در چیزى فتوا ندهم و در دعوایى داورى نکنم و کسى را عزل و یا نصب ننمایم و آیینى را که هم اکنون در خلافت تو رایج است، تغییر ندهم. مأمون، تمام خواستههاى امام رضا)ع( پذیرفت. امام رضا)ع( مىخواست با این شرایط به او و همگان تفهیم کند که آن حضرت، از عناصر خلافت نیست و نقشى در حکومت ندارد و هیچگونه مسئولیتى از جانب حکومت متوجه او نیست و از این که ولىعهد خلیفه است، یک امر اجبارى و به عبارتى تشریفاتى، بیش نیست.(5) مأمون، پس از آن که توانست امام رضا)ع( را به پذیرش ولایتعهدى حاضر نماید و از آن حضرت، پاسخ مثبت بگیرد، بسیار شادمان شد و در آغاز، نشستى خصوصى با سران کشورى و لشکرى و خانوادگى برقرار کرد و ولایتعهدى امام رضا)ع( را به اطلاع آنان رسانید و هفته بعد، در نشستى عمومى، تمامى سران کشورى، لشکرى، درباریان، نظامیان، قاضیان، فرهنگیان و اقشار مختلف مردم را بار عام داده تا با امام رضا)ع( بیعت نمایند. مأمون، نخست به فرزند خود عباس و سپس به سایرین دستور داد که با آن حضرت بیعت کنند. از آن هنگام، لباس سیاه عباسیان به رنگ سبز که لباس علویان بود، تغییر پیدا کرد و همگان سبزپوش شدند. هم چنین بیرقها و پرچمهاى عباسیان که به رنگ سیاه بود، تبدیل به سبز گردید. مأمون در آن ایّام به شکرانه پذیرش ولایتعهدى از سوى امام رضا)ع(، دستور داد مواجب و حقوق یکساله کارمندان و سپاهیان را یکجا پرداخت نمایند. سخنسرایان و شاعران دوستدار اهلبیت)ع( که قریب به دو قرن نمىتوانستند از ترس خلفاى اموى و عباسى و عاملان آنها، نامى از اهلبیت)ع( ببرند، یکباره، زبان به تمجید و توصیف اهلبیت عصمت و طهارت)ع(، از جمله امام رضا)ع( گشودند و در این باره سخنها و شعرهاى فراوان در مجلس مأمون و در خارج مجلس سرودند. مأمون نیز فرمان داد که به نام نامى امام رضا)ع(، سکه زنند و پول رایج و رسمى آن زمان را به نام آن حضرت، منقّش گردانند. هم چنین به تمام سخنگویان و خطیبان جمعه دستور داده شد که در هنگام سخنرانى، نام امام رضا)ع( را با توصیف و تعظیم بیان کنند. در آن سال، مأمون، امیرى حج را به اسحاق بن موسى، برادر امام رضا)ع( سپرد و او را به همراه حاجیان خراسان، روانه مکه نمود و به وى دستور داد در تمامى شهرهاى بین راه، مردم را از ولایتعهدى امام رضا)ع( باخبر گرداند. بدین طریق آوازه ولایت عهدى امام رضا)ع( در تمامى شهرها طنین افکن شد. در مدینه منوره، عبدالحمید بن سعید، خطیب وقت، به هنگام خطبه در فراز منبر رسول خدا)ص( چنین گفت: ولىّ عهد المسلمین على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على(ع). (8) شیعیان و دوستداران اهلبیت)ع(، فرصت و موقعیت بسیار مناسبى پیدا کرده تا پس از سالها اختناق و فشار، بار دیگر راه و رسم خویش را آشکار و حقانیت مذهب خود را اثبات کنند. علویان، به ویژه نوادگان امام جعفرصادق)ع( و فرزندان امام موسىکاظم)ع( به خاطر وجود مبارک امام رضا)ع(، موقعیتهاى ممتازى در حکومت مأمون پیدا کرده و در ایران، عراق، حجاز و یمن به منصبهایى رسیدند. در خراسان نیز به خاطر گفتمانها و رفتار دلنشین و زیباى امام رضا)ع(، هر روز محبوبیت آن حضرت و گرایش مردم به سوى اهلبیت)ع( زیادتر مىشد. روند چنین پروسهاى، خوشایند مأمون نبود. زیرا وى مىخواست از ولایتعهدى امام رضا)ع( براى مشروعیت و مقبولیت عمومى حکومت غاصبانه خویش، استفاده ابزارى کند، ولى امام رضا)ع( با درایت خویش، نتیجه را به عکس خواستههاى مأمون کرد و به همگان تفهیم نمود که خلافت عباسیان، مشروعیت ندارد و باید به خاندان پیامبر)ص( که شایستهترین افراد اُمتند برگردد. مأمون با زیرکى و فطانت خویش به این أمر پى برد و خود را بازنده میدان دید. بدین جهت، درصدد معارضه پنهانى با امام رضا)ع( برآمد. از سوى دیگر، در عراق و به ویژه در بغداد، شورشهایى برضد مأمون پدید آمد و عباسیان در غیاب مأمون، وى را از خلافت خلع کردند و ابراهیم بن مهدى عباسى را به تخت خلافت نشانده و با او بیعت کردند. حسن بن سهل که از سوى مأمون، فرماندهى کل سپاه و حکومت عراق و بخشهاى عربى را بر عهده داشت، با مخالفان مأمون به نبرد پرداخت ولى این گونه رویدادها را از مأمون، پنهان نگه مىداشت و تلاش مىکرد که اخبار عراق به وى نرسد.(7) امام رضا)ع( که از این گونه خبرها اطلاع داشت، آنها را به مأمون گوشزد مىکرد. این أمر، سبب شد که فضل بن سهل، از موقعیت خویش و برادرش حسن بن سهل در نزد مأمون احساس خطر کرده و از جانب مأمون، متهم به پنهانکارى گردند. بدین لحاظ تلاش مىکرد که امامرضا)ع( را از چشم مأمون بیندازد و وى را نسبت به آن حضرت بدگمان کند. امام رضا)ع( در برابر رفتار و کردار غیرانسانى و غیراخلاقى سرداران و زمامداران عباسى، اظهار ناخوشایندى مىکرد و مأمون را در قبال آنها مسئول مىدانست. آن حضرت، در برابر کردار و رفتارهاى ناپسند خود مأمون نیز ساکت نمىشد و وى را نسبت به آنها، هشدار داده و درستى و راستى راه را به وى نشان مىداد. مأمون در ظاهر از نقدها و پیشنهادهاى امام رضا)ع( استقبال و اظهار خوشنودى مىکرد ولى در باطن، بسیار رنج مىبرد و به تدریج وجود امام رضا)ع( را بر خود سنگین مىدید.(8) وى در صدد برآمد تا به طریقى، این امام همام را از سر راه خویش برداشته و به حکومت دلخواه خود، بدون مراقبت و مزاحمت کسى ادامه دهد. به هر تقدیر، در بازگشت مأمون و درباریان و کارگذاران حکومتى او از خراسان، جهت عزیمت به سوى عراق، و انتقال مقر حکومت از "مرو" به "بغداد"، در آغاز، فضل بن سهل به توطئه مأمون، در حمام سرخس ترور گردید و به قتل رسید. پس از آن، امام رضا)ع( در طوس به توطئه مأمون، مسموم گردید و پس از دو روز بیمارى شدید، به شهادت رسید. پس از آن که امام رضا)ع( به شهادت رسید، مأمون یک شب و یک روز، شهادت آن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمد بن جعفر بن صادق)ع( که عموى امام رضا)ع( و بزرگ علویان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضا)ع( باخبر گردانید. مأمون در جمع علویان سوگوار، ابراز اندوه و تأثر نمود و بدن شریف امام رضا)ع( را به آنان نمایاند که ببینند، هیچ آزارى به آن حضرت نرسید و به مرگ طبیعى از دنیا رفت. مأمون براى پنهان داشتن توطئه ننگین خود و فریب دادن علویان و محبّان اهلبیت)ع(، در شهادت امام رضا)ع( بسیار گریه و ناله کرد. وى گفت: اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگین است که تو را چنین ببینم. من آرزو داشتم که پیش از تو از دنیا بروم، ولیکن خداى سبحان آن چه را اراده کند، به انجام مىآورد. آن گاه دستور داد که بدن شریف آن حضرت را غسل و کفن نمایند و خود وى، جنازه آن امام شهید را بدوش گرفت و به محلى که هم اکنون مرقد شریفش است، تشییع نمود و در همان جا که در جوار قبر پدرش هارونالرشید است، دفن نمود. محل تدفین امام رضا)ع(، پیش از آن، خانه و ملک حمید بن قحطبه بود که در روستاى سناباد قرار داشت. هنگامى که هارونالرشید در سال 193 هجرى قمرى به هلاکت رسید، وى را در آن جا به خاک سپردند. مأمون پس از شهادت امام رضا)ع( مىخواست بدن شریف آن حضرت را پشت قبر پدر خود هارونالرشید قرار دهد، به طورى که قبر هارون، قبله امام رضا)ع( گردد. ولى در هنگام کندن قبر، سنگ بزرگى نمایان شد که کندن آن، غیرممکن بود. اما در روبروى قبر هارون، کندن قبر با مشکلى مواجه نبود. بدین جهت، قبرى براى امام رضا)ع( در پیش روى قبر هارون کندند و آن حضرت را در آن دفن نمودند. هم اکنون، مرقد مطهر و منور امام رضا)ع(، قبله قبر هارونالرشید است. گفتنى است که در ظاهر امر، غسل و کفن و نماز بر بدن امام رضا)ع( به دستور مأمون انجام گرفت، ولى در واقع و عالم معنى، بدن امام معصوم)ع( را باید امام معصوم دیگرى غسل و کفن نماید. به همین جهت، روایات فراوانى وارد شدهاست که امام محمد تقى)ع( از مدینه )با کرامت و قدرت الهى( به خراسان رفت و بدن شریف پدرش امام رضا)ع( را غسل و کفن نمود و بر وى نماز به جاى آورد. درباره تاریخ شهادت امام رضا)ع(، اکثر مورخان، صفر سال 203 قمرى را ذکر کردهاند ولى از این که در چه روزى از این ماه بود، اتفاق نظر ندارند. برخى از آنان، آخرین روز از ماه صفر و برخى دیگر، روزهاى دیگرى را بیان کردهاند.(9) هم چنین برخى از آنان، شهادت آن حضرت را در 23 ذىقعده سال 203 قمرى مىدانند.(10) جانشین امام رضا)ع(، فرزندش امام محمد تقى)ع( بود که به عنوان نهمین امام معصوم، رهبرى شیعیان را بر عهده گرفت. 1- زندگانى چهاده معصوم(ع) (ترجمه اعلامالورى(، ص 423؛ منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 256 و بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج49، ص 2 2- کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج3، ص 70 3- الارشاد (شیخ مفید)، ص 602 4- این شهر، هم اکنون در کشور ترکمنستان واقع شده است. 5- الارشاد، ص 600 6- همان، ص 605 و زندگانى چهاده معصوم)ع( )ترجمه اعلامالورى(، ص 445 7- تاریخ ابنخلدون، ج2، ص 383 8- زندگانى چهاده معصوم(ع) (ترجمه اعلامالورى(، ص 452 و الارشاد، ص 611 9- همان، ص 426؛ منتهىالآمال، ج2، ص 312 و الارشاد؛ ص 591؛ بحارالانوار، ج49، ص 2 و 292 و کشفالغمه، ج3، ص 150 10- وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 97
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:13 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
توطئه سران قریش براى کشتن پیامبر (ص) - آخرین روز ماه صفر سال اول هجرى قمرى
پیامبر اکرم)ص(، سه سال به طور پنهان و ده سال به طور آشکار در مکه معظمه، مردم را به دین اسلام دعوت کرد و در این مدت، تعدادى از اهالى مکه )اعم از آزادگان و بردگان( به او ایمان آورده و دین اسلام را پذیرا شدند. ولیکن دعوت پیامبر)ص( و مسلمان شدن مردم، بر سران مکه و بزرگان طوایف قریش و سایر سران قبایل این منطقه از عربستان، گران و سنگین آمد و با ادامه آن، منافع دنیوى و ستمکارانه خویش را بر باد فنا دیدند. بدین جهت از آغاز ظهور پیامبر)ص( با او مخالفت و دشمنى ورزیدند. آنان از هر راه ممکن بر آن حضرت سخت گرفته و براى او مانعتراشى کردند. به ویژه نسبت به مردمى که مسلمانى اختیار کردند، با شدت تمام رفتار نمودند. سرانجام در واپسین روزهاى ماه صفر سال سیزدهم بعثت، چهل نفر از سران قریش در "دارالنّدوه" که محل اجلاس اعیان و اشراف قریش بود، جلسهاى تشکیل داده و تصمیم گرفتند که رسولخدا)ص( را به طور ناجوانمردانه به قتل آورند. آنان که از افکار شیطانى و اندیشههاى ابلیسى برخوردار بودند، قرار گذاشتند که از هر طایفه، یک نفر به صورت گروهى در تاریکى شب به خانه رسولخدا)ص( هجوم آورده و با شمشیرها و یا ابزارهاى دیگر خویش آن حضرت را در رختخوابش به قتل آورند. تا از این راه، پیامبر)ص( را از میان برداشته و بنىهاشم را توان مقابله و تقاص با تمام قبایل توطئهگر نباشد. آنان در این تصمیم خود، ابولهب، عموى پیامبر)ص( را که با آن حضرت از آغاز دشمنى مىکرد، با خود همراه کردند تا نمایندهاى از بنىهاشم نیز در جمع خود داشته باشند. جوانان فریبخورده قریش با هماهنگى کامل، در شب اول ربیعالاول به خانه رسولخدا)ص( هجوم آورده و آن را از آغاز، در محاصره کامل خویش گرفتند. آنان قصد داشتند که در ابتداى شب، مقصود خویش را عملى کنند، ولى ابولهب، آنان را مانع گردید و گفت: تا طلوع فجر صادق اجازه نمىدهم، داخل خانه محمّد)ص( گردید. همگى تا طلوع فجر، لحظهشمارى مىکردند و از روزنههاى اتاق، بستر آن حضرت را زیر نظر داشتند. از سوى دیگر جبرئیل امین، این خبر را به پیامبر)ص( رسانید و او را از سوى خداوند متعال، مأمور کرد که به سوى یثرب)مدینه( هجرت کند. اما بیرون رفتن آن حضرت از خانه و خالى گذاشتن رختخواب، دشمن را حساس مىکرد و در أمر هجرت، مشکلى به وجود مىآورد. پیامبراکرم)ص( براى اجراى فرمان الهى، به پسرعمویش علىبنابىطالب)ع( که از یاران نزدیک و فداکار آن حضرت بود، پیشنهاد کرد که در جاى او بخوابد و با فریب مشرکان، مسئله سرنوشتساز هجرت را مهیا سازد. على)ع( که خطر مرگ را در جلوى چشمان خویش مجسم مىکرد، به آن حضرت عرض کرد: اى رسول خدا، اگر من در جاى تو بخوابم، تو از دست مشرکان رهایى خواهى یافت؟ پیامبر)ص( فرمود: بلى، من رهایى مىیابم. على)ع( در این هنگام خوشنود شد و اعلام آمادگى کرد و به رختخواب پیامبر)ص( رفت و در آن جا به راحتى آرمید. پذیرش پیشنهاد پیامبر)ص( از سوى علىبنابىطالب)ع(، نشاط تازهاى در رسولخدا)ص( به وجود آورد و او را در پىگیرى هدفهایش مصممتر نمود. خداوند متعال در فضیلت امام على بن ابى طالب)ع(، این آیه را نازل فرمود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاةِ اللّهِ، وَاللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ (1) پیامبر)ص( از میان مهاجمان و محاصرهکنندگان قریش، بدون متوجه شدن کسى از آنان، از خانه خویش خارج گردید. آن حضرت به سوى کوههاى اطراف مکه رفت و در "غارثور" پناه گرفت و در بین راه به ابوبکر بن ابى قحافه رسید و وى را نیز به همراه خود به غار برد. مهاجمان در هنگام بامداد، به طور گروهى داخل اتاق رسولخدا)ص( شده و به سوى رختخوابش هجوم آوردند. ناگهان امام على)ع( از میان رختخواب برخاست و بر آنان بانگزد: واى بر شما، چه کار مىکنید؟ مهاجمان که ناباورانه، على)ع( را در رختخواب پیامبر)ص( مىدیدند، از او پرسیدند: پس محمد)ص( کجا است؟ على)ع( پاسخ داد: او را به من نسپرده بودید تا از من بخواهید. میان آنان و على)ع( سخنانى ردوبدل شد و چون چیزى دستگیرشان نگردید، با خشم تمام از خانه پیامبر)ص( بیرون رفته و در پى آن حضرت به راه افتادند.(2) پیامبر)ص( سه روز در غار ثور پنهان بود و در روز چهارم به سوى مدینه هجرت کرد و در روز دوشنبه، دوازدهم ربیعالاول وارد مدینه شد و مورد استقبال باشکوه اهالى این شهر قرار گرفت.(3) وقوع لیلةالمبیت و آغاز هجرت پیامبر)ص( را برخى از مورخان، در شب آخر ماه صفر دانسته،(4) و برخى دیگر در شب اول ماه ربیعالاول ذکر کردهاند. ولى به نظر مىآید که تشکیل جلسه دارالندوه در واپسین روزهاى ماه صفر، و لیلةالمبیت در نخستین شب ماه ربیعالاول سال سیزدهم بعثت واقع شدهباشد. 1- سوره بقره (2)، آیه 207 2- نک: بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج19، ص 53؛ زندگانى چهارده معصوم(ع) ترجمه اعلامالورى(، ص 88؛ ألارشاد (شیخ مفید)، ص 45؛ فى رحاب أئمة اهل البیت (ع) (سید محسن امین عاملی)، ج1، ص 151 و سیرة الائمة الإثنى عشر (هاشم معروف حسنی)، ج1، ص177 3- بحارالانوار، ج15، ص 369 4- همان
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:9 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
شهادت امام حسنمجتبی (ع) - سال 50 هجرى قمرى
امام حسن)ع( نخستین فرزند امام على)ع( و فاطمهزهرا)س( است که در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرى قمرى در مدینه منوره دیده به جهان گشود و با تولد خویش، در جدش پیامبر)ص( و سایر اهلبیت)ع( شادى و نشاط ویژهاى پدید آورد. امام حسن)ع( بنا به روایت شیعه و اهلسنت، شبیهترین انسانها به رسولخدا)ص( بود و در این باره گفته شده است: و کان الحسن اشبه النّاس برسولاللّه)ص( خلقاً و هَدیاً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سیما، روش و رهبرى از همه بیشتر به رسولخدا)ص( شباهت داشت.(1) امام حسن)ع( پس از شهادت پدرش امیرمؤمنان على بن أبى طالب)ع( در کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالى کوفه، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالتپرور پدرش را تداوم بخشید.(2) ولیکن با فتنهانگیزىهاى معاویة بن ابى سفیان و شرارتهاى سران سفاک سپاه او از یک سو و نفاق و خیانت برخى از سران سپاه امام)ع( و ایجاد چند دستگى در میان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونریزى از سوى دیگر، آن حضرت را واداشت که براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاویه صلح کند و حکومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد. از آن پس، امام)ع( از کوفه به وطنش مدینه بازگشت و بقیه عمر شریف خود را در مدینه گذرانید. آن حضرت گرچه از حکومت کنارهگیرى کرده بود ولى با رفتار و کردار خود، امت اسلام را به جنایتهاى معاویه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مىکرد و روحیه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مىکرد. وجود آن حضرت براى معاویه و عامل او در مدینه، بسیار گران مىآمد و مانع ترکتازى آنان مىگردید و دستگاه غاصب خلافت را با مشکلاتى مواجه مىکرد. از جمله این که معاویه تصمیم گرفته بود که فرزند خود یزید را جانشین خویش گرداند و در این راه تلاش زیادى به عمل آورد ولیکن در آغاز توفیق چندانى به دست نیاورد. چون این فکر شیطانى مخالف با صلحنامه امام حسن)ع( بود و از سوى دیگر وجود شخصیت امام حسن)ع( مانع تحقق هدفهاى معاویه بود. بدین جهت در صدد از میان برداشتن این اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در این راه از منافقان و کسانى که به خاطر وابستگى فامیلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست. معاویه از طریق اشعث بن قیس، دخترش جعده را که همسر امام حسن)ع( بود وسوسه کرد و او را به شهادت آن حضرت ترغیب و تطمیع نمود. وى به جعده گفت که اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر این که یکصد هزار درهم پول نقد دریافت مىکنى، وى را به عقد فرزندش یزید درمىآورد و او را ملکه عالم اسلام قرار مىدهد. جعده که نفاق و دوچهرگى را از پدرش به ارث برده بود، هر چه بیشتر خود را به آن حضرت نزدیک گردانید و پس از جلب توجه امام)ع(، ناجوانمردانه به آن حضرت، خیانت کرد و به وى زهر خورانید. امام حسن)ع( به خاطر نوشیدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بیمارى افتاد و روز به روز، حالش وخیمتر گردید، تا این که در 28 صفر سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومین سال رحلت پیامبر)ص( در مدینه به شهادت رسید و محبان اهلبیت)ع( را در سوگ بزرگى فرو برد. امام حسین)ع( به تجهیز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفین آن در کنار مرقد پیامبر)ص(، اقدام به تشییع جنازه نمود. عده زیادى از اهالى مدینه، اهلبیت)ع( و تمامى بنىهاشم در تشییع جنازه امام شهید خود همراهى کردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسول خدا)ص( حرکت دادند. ولى بنىامیه و مخالفان اهلبیت)ع( با تحریک عائشه بنت ابى بکر مانع تدفین بدن آن حضرت در جوار مرقد پیامبراکرم)ص( شدند و در این راه بسیار پافشارى کرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گردیدند. جوانان بنىهاشم و پیروان ولایت آماده دفاع از حریم امامت و ولایت شدند. امام حسین)ع( که در شهادت برادرش امام حسن)ع(، از همه سوگوارتر و غمگینتر بود، در برابر حرمت شکنىهاى بنىامیه و مخالفان اهلبیت)ع( فرمود: واللّه لولا عهد الحسن)ع( إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهریق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم کیف تأخذ سیوف اللّه منکم مآخذها، و قدنقضتم العهد بیننا و بینکم، و أبطلتم ما اشترطنا علیکم لأنفسنا؛ (3) سوگند به خدا اگر برادرم با من پیمان نبسته بود که در پاى جنازه او به اندازه حجامت خونى ریخته نشود، مىدیدید که چگونه شمشیرهاى الهى از نیام بیرون مىآمدند و دمار از روزگار شما برمىآوردند. شما همان بیچارگان روسیاهاید که عهد میان ما و خود را شکستید و شرائط فیمابین را باطل ساختید. امام حسین)ع( و سایر بنىهاشم که به خاطر سفارش امام حسن)ع(، کظم غیض کرده و بردبارى و جوانمردى را پیشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن)ع( را به سوى قبرستان بقیع حمل نموده و در جوار جدهاش فاطمه بنت اسد)رض( تدفین نمودند.(4) هماکنون مزار امام حسن مجتبى)ع( به همراه سه تن از امامان معصوم )یعنى امام زینالعابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهمالسلام( بدون هیچگونه گنبد و بارگاهى در این قبرستان قرار دارد و محل زیارت بسیارى از شیعیان و دوستداران اهلبیت)ع( مىباشد. در تاریخ شهادت امام حسن مجتبى)ع(، علما و مورخان شیعه اتفاق نظر دارند که آن حضرت در 28 صفر سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسمومیت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پیوست. (5) ولیکن علماى اهلسنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، ربیعالاول سال 49 قمرى، (6) برخى ربیعالاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذکر کردهاند. هم چنین در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند. (7) ولى اکثر آنان اتفاق نظر دارند که همسرش وى را مسموم کرد و پس از تشییع جنازه، سعید بن عاص ( عامل معاویه در مدینه) بر بدن او نماز گذاشت.(8) 1- الإرشاد (شیخ مفید)، ص 347 2- همان 3- همان، ص 8 4- نک: کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 80 و الارشاد، ص 9 5- نک: الکافى(کلینی )، ج1، ص 461؛ بحارالانوار(علامه مجلسی )، ج 44، ص 149 و الارشاد، ص 346 6- انساب الأشراف(بلاذری)، ج3، ص 75 7- بحارالانوار، ج44، ص 149 8- همان
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:4 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
خلافت ابوبکر بن ابى قحافه - سال 11 هجرى قمرى
مورخان و سیرهنگاران درباره تاریخ رحلت پیامبر)ص(، اتفاق نظر ندارند. شیعیان به پیروى از اهلبیت)ع(، تاریخ رحلت را، 28 صفر دانسته ولى اهلسنت، آن را در ماه ربیعالاول ذکر کردهاند. همین دیدگاههاى تاریخى درباره آغاز خلافت ابوبکر بن ابى قحافه، به عنوان نخستین خلیفه از خلفاى راشدین، نیز سارى و جارى است. ولى تمامى تاریخنگاران، اتفاق دارند بر این که در همان روزى که رسولخدا)ص( رحلت نمود، ابوبکر به خلافت رسید.(1) خلافت ابوبکر، نخستین سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است. زیرا خلافت وى، نه به وصایت پیامبر)ص( بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموکراتیک برگزار شد. بلکه نتیجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود که در سقیفه بنى ساعده، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان، بدون حضور بزرگان بنىهاشم )که نزدیکترین افراد به رسول خدا)ص( بودند( و بدون اطلاع بسیارى از سران صحابه کبار، با ترفندهاى چند تن از مهاجران، به این مقام برگزیده شد و سپس با فضاسازى ویژه، از سایرین نیز به رضایت و یا با اجبار بیعت گرفتند. مخالفان خلافت ابوبکر، دو دسته از صاحب نفوذان مدینه و اصحاب رسول خدا)ص( بودند. دسته اول: آنانى که شخصیت ابوبکر را به دلایلى براى این مقام مناسب نمىدانستند. معروفترین شخصیتهاى این دسته، افرادى چون سعد بن عباده، قیس بن سعد، ابوسفیان و بسیارى از طایفههاى انصار و گروهى از مهاجران بودند. دسته دوم: آنانى که نه شخص ابوبکر، بلکه مخالف انتخاب خلیفه بدون در نظر گرفتن وصایت بودند. اینها، معتقدان به امامت بودند که اعتقاد داشتند بر این که خلیفه، باید از سوى پیامبر)ص( به وصایت تعیین شده باشد و به شواهد غیرقابل انکار، استناد مىکردند که رسولخدا)ص( در واپسین ماههاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم حجةالوداع، در سرزمین غدیرخم، حضرت على بن ابى طالب)ع( را به این مقام منصوب کرد و از حاجیان حاضر، براى آن حضرت، بیعت گرفت. بدین لحاظ، معتقد بودند که خلافت، همانند امامت، از آن امام علىبنابىطالب)ع( است و هر فردى و یا شخصیتى که به خواهد این مقام را غصب کند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند کرد. این دسته از مسلمانان، پس از آگهى از بیعت گروهى از مسلمانان با ابوبکر، اعتراض کرده و با تجمع در خانه فاطمه زهرا)س( که پایگاه اهلبیت عصمت و طهارت بود، خواهان بیعت با امام على)ع( شدند. بزرگانى از صحابه رسول خدا)ص(، چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، حذیفه، عباس، زبیر و بسیارى از مهاجران و انصار و طایفه بنىهاشم از همین دسته بودند.(2) ولى اعتراض آنان، خلیفه و گروه حمایتگر او را از کرده خویش باز نداشت. قدرت به دست گرفتگان، به جاى دلجویى از دختر رسول خدا)ص( و امیرمؤمنان على بن ابى طالب)ع( در رحلت پیامبر)ص( و غصب خلافت، با این گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد کرده و حتى بدون اجازه، وارد خانه دختر رسول خدا)ص( شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و على)ع( را به اجبار و اکراه به مسجد بردند.(3) در این ارتباط، فاطمه زهرا)س( نیز مورد ضرب و شتم ستمکارانه قرار گرفت و جنین او به نام محسن که نزدیک وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات، آن حضرت پس از هفتاد و پنج، یا نود و پنج روز از رحلت پیامبر)ص( به شهادت رسید. 1- تاریخ الیعقوبى، ج2، ص 7 2- تاریخ الطبرى، ج 3، ص 202؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 175 3- همان
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 2:1 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
رحلت جانگداز پیامبر اسلام (ص) - سال 11 هجرى قمرى
حضرت محّمد بن عبداللّه(ص) آخرین پیامبر الهى است که مردم را به یگانگى خداوند متعال و عدالت اجتماعى در دنیا و زندگى در سراى دیگر دعوت کرد و ادیان آسمانى را با رسالت و تبلیغ خویش به اتمام و اکمال رسانید.(1) آن حضرت در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید. در آغاز به مدت سه سال به طور پنهان وسپس به مدت ده سال به طور آشکار در مکه معظمه، مردم را به توحید و دین اسلام دعوت کرد. در این راه، آزارهاى فراوان روحى و جسمى از معاندان و مشرکان قریش تحمل کرد و سرآخر که با توطئه آنان در قتل خود مواجه گردید، ناچار به سوى مدینه )یثرب( مهاجرت نمود و این شهر را پایگاه دعوت اسلام و تمرکز مسلمانان قرار داد و نخستین پایههاى حکومت اسلامى را در آن بنا نهاد. از آن پس به مدت ده سال در این شهر مقدس اقامت گزید و با انواع دشمنىها و دسیسههاى مشرکان مکه و سایر طوایف و قبایل عربستان، مقابله کرد و بسیارى از آنان را به دین اسلام و راه روشن الهى هدایتگر شد و مناطق مهمى از سرزمین عربستان، همانند مکه معظمه، طائف، یمن و نواحى مسکونى شبهجزیره عربستان را در پوشش نظام حکومتى اسلامى قرار داد. سرانجام در 63 سالگى پس از انجام مراسم حجةالوداع و معرفى حضرت على)ع( به جانشینى خویش در غدیرخم، آثار بیمارى در آن حضرت هویدا شد و پس از تحمل چندین روز بیمارى روح ملکوتىاش به اعلى علیین پیوست و در جوار رحمت الهى قرار گرفت. در تاریخ رحلت پیامبراکرم)ص( میان شیعه و اهلسنّت، اتفاق نظر نیست. زیرا تاریخنگاران و سیرهنویسان شیعه به پیروى از اهلبیت)ع(، تاریخ رحلت پیامبر)ص( را روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانستهاند، ولیکن علماى اهلسنّت تاریخ آن را در ماه ربیعالاوّل ذکر کردهاند و در این که چه روزى از ربیعالاوّل بوده است، اختلاف دارند. برخى روز اوّل، برخى روز دوّم و برخى روز دوازدهم و عدهاى روز دیگرى از این ماه را بیان کردند.(2) واقدى از جمله کسانى است که رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالاوّل مىداند.(3) به هر تقدیر، علّت وفات آن حضرت، تناول کردن غذاى مسمومى بود که یک زن یهودى به نام "زینب" در جریان جنگ خیبر به آن حضرت خورانیده بود. پس از رحلت رسولخدا)ص( در حالى که عدهاى از سران و سیاستمداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على)ع( به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر)ص( پرداخت. آن گاه بدن شریف آن حضرت به مدت دو روز جهت وداع واپسین امت و سوگوارى اهلبیت)ع( و نمازگزاردن اهالى مدینه بر بدن مطهر آن حضرت، با احترام ویژهاى نگهدارى شد و سپس در روز چهارشنبه، به خاک سپرده شد. اهلبیت)ع( و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفتوگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على)ع( که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إنّ اللّه لم یقبض روح نبیّه إلّا فى أطهر البقاع و ینبغى أن یدفن حیث قبض؛(4) به درستى که خداى سبحان، جان پیامبرى را نمىگیرد مگر در پاکیزهترین مکان، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد. گفتار مستدل و روحنواز امیرمؤمنان على ابن أبى طالب)ع( مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا)ص( را در همان مکانى که جان به جان آفرینان تسلیم کرده بود، دفن نمودند. طبرى، پیشنهاد دفن پیامبر)ص( را، در همان مکانى که وفات یافت، به ابوبکر منتسب کرد و از او نقل کرد: ما قبض نبىٌّ إلّا یدفن حیث قبض؛ هیچ پیامبرى از دنیا نخواهد رفت، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردد.(5) هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجدالنبى)ص( قرار دارد و زیارتگاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است. 1- اشاره به آیه 3، سوره مائده )اَلْیَومَ اَکْمَلْتُ دینَکُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإسْلامَ دیناً( 2- کشف الغمه (علی بن عیسی اربلی)، ج1، ص 26؛ منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 100 و بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج22، ص 528 و ص 514 3- المغازى (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 1120 4- کشف الغمه، ج1، ص 26 5- تاریخ الطبرى، ج3، ص 213
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 1:59 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
میلاد مسعود امام محمدباقر(ع) - سال 57 هجرى قمرى
امام محمدباقر)ع(، امام پنجم شیعیان بنا به روایتى در سوم صفر سال 57 در مدینه منوره دیده به جهان گشود.(1) ولى این تاریخ، مورد اتفاق تاریخنگاران و سیرهنویسان نیست. زیرا برخى از آنان، میلاد با سعادت محمدباقر)ع( را اول ماه رجب سال 57 هجرى قمرى مىدانند.(2) بیشتر مورخان گفتهاند که سال تولدش 57 قمرى بوده است. بنابراین وى چهار سال پیش از واقعه کربلا به دنیا آمد و همراه پدر بزرگوارش در این واقعه جانسوز حضور داشت. پدرش امام على بن الحسین)ع(، معروف به سجاد و زینالعابدین، و مادرش فاطمه بنت الحسن المجتبى)ع(، معروف به امّالحسن و امّعبدالله مىباشند. چون نَسَب شریف امام محمد باقر)ع(، هم از پدر و هم از مادر به امام امیرالمؤمنین)ع( و فاطمه زهرا)س( مىرسد، به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مىشود. امام محمد بن على)ع(، مکنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مىباشد. این امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زینالعابدین)ع( در سال 95 قمرى، به مقام عظماى ولایت و امامت شیعیان نایل شد و پیروان اهلبیت)ع( را در آن دریاى مواج سیاسى و نظامى عصر خویش و هرجومرجهاى آخر حکومت امویان، به نیکى هدایت و رهبرى کرد. با این که میان رحلت پیامبر)ص( و تولد امام محمدباقر)ع( به مدت 47 سال فاصله بود، در عین حال آن حضرت، سلام گرم و دلنشین پیامبر)ص( را از سوى جابر بن عبدالله انصارى دریافت کرد. جابر بن عبدالله که یکى از یاران رسول خدا)ص( و از محبان اهلبیت)ع( بود، در سنین کودکى و نوجوانى امام محمد باقر)ع(، وى را در آغوش گرفت و سلام پیامبر)ص( را به وى ابلاغ کرد. امام محمد باقر)ع( از آغاز زندگى تا شهادت خویش با 11 تن از خلفا معاصر بود که همه آنان، جز یکى از طایفه خبیثه بنىامیه بودند. سرانجام این امام همام در هفتم ذىالحجه، و به روایتى در ربیعالاول سال 114 قمرى در 57 سالگى به وسیله زهرى که ابراهیم بن ولید بن عبدالملک، در ایام خلافت هشام بن عبدالملک، به آن حضرت خورانیده بود، به شهادت رسید و در قبرستان بقیع، در کنار پدرش امام زینالعابدین)ع( و جدّ مادرىاش امام حسنمجتبى)ع( به خاک سپرده شد.(3) 1. بحارالأنوار (علامه مجلسی)، ج46، ص 217؛ کشف الغّمه (علی بن عیسی اربلی)، ج2، ص 318 و منتهىالآمال (شیخ عباس قمی)، ج2، ص 86 2. زندگانى چهارده معصوم ع )ترجمه اعلامالورى(، ص 368 و منتهىالآمال، ج2، ص 86 3. نک: الارشاد (شیخ مفید)، ص 507؛ کشفالغمه، ج2، ص 318؛ زندگانى چهارده معصوم (ترجمه اعلامالورى)، ص 368 و منتهىالآمال، ج2، ص86
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:30 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
کشته شدن صاحبالزّنج و پایان یافتن فتنه زنگیان - سال 270 هجرى قمرى
در عصر خلافت مهتدىعباسى )چهاردهمین خلیفه عباسیان( شورشى در جنوب عراق آغاز گردید و رهبرى آن را مردى به نام صاحبالزّنج بر عهده داشت و پیروزىهاى بزرگى به دست آورد و پس از پیروزی، در نزدیکی شهر بصره، شهر جدیدی به نام "مختاره" برای خود و سپاهیان خویش بنا نمود. صاحبالزّنج و سپاهیان او پس از سالها نبرد و کشتار مردم و تاراج اموال آنان، به سوى عافیتطلبى و ایجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براى خویش ساختمانهاى مجلل و برج و باروهایى بنا نمودند و خدمتکارانى از مردان و زنان بىنوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملى مىکردند. اینگونه رویکردها در یک اجتماع یا جمعیتى، موجب رقابت و حسادت افراد شده و یکپارچگى آنان را به فروپاشى تبدیل مىکند و به تدریج آنان را به اضمحلال و نابودى مىرساند. در این واقعه نیز آفت دنیاطلبى، دامن سپاهیان صاحبالزّنج را گرفت و آنان را به رقابت، حِقد، کینه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براى از میان بردن رقیبان خود، دست به هر عملی زده تا خود میداندار و صاحب اختیار باشند. این امر موجب ضعف و سستى سپاهیان صاحبالزّنج و تقویت سپاه خلیفه گردید. موفق عباسى، به فرمان برادرش خلیفه معتمد عباسی که براى پایان دادن غائله صاحبالزّنج عزم خویش را جزم کرده بود، چند سالى درگیر این ماجرا بود. وی سرانجام با تدابیرى کارآمد، صحنه را بر صاحبالزّنج تنگ کرد. او شهرهایى که در تصرف عاملان صاحبالزّنج بود، یکى پس از دیگرى تصرف کرد و آنان را وادار به عقبنشینى به مختاره نمود. هم چنین شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحبالزّنج و سپاهیانش را در مختاره، در محاصره خویش قرارداد. وى پس از مدتها محاصره شهر مختاره، بر این شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شکست و وارد این شهر نظامى گردید. در داخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهیان صاحبالزّنج پرداخت و تعداد زیادى از آنان را از پاى درآورد. در 27 محرم سال 270، جنگ طرفین شدت گرفت ولى سپاهیان صاحبالزّنج، هرچه مىگذشت ناتوانتر مىشدند و در نتیجه متحمل شکست سنگین و سخت شدند و شهر مختاره به تصرف موفق درآمد. علاوه بر کشته شدن تعداد بىشمار و فرار گروهى فراوان، تعداد پنجاههزار تن از سپاهیان صاحبالزّنج به اسارت نیروهاى موفق درآمدند. به هر تقدیر، صاحبالزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه، تاخت و تاز و حکومت کردن بر بخشى از جنوبغربى ایران و جنوبشرقى عراق، در اول صفر سال 270 قمرى به دست سپاهیان موفق عباسى کشتهشد و با کشتهشدن وى، پرونده این شورش بزرگ نیز بسته گردید.(4) اما درباره انتساب صاحبالزّنج به اهلبیت)ع( و علوى دانستن وى که در برخى از کتب تاریخى )به ویژه در منابع اهل سنّت( آمدهاست، تردیدى در باطل بودن اینگونه ادعاها نیست. چون قیام زنگیان در عصر امام یازدهم حضرت امام حسنعسگرى)ع( به وقوع پیوست و آن حضرت که امام شیعیان و بزرگ علویان بود، هنگامى که شنید برخى از مردم وى را علوى مىدانند، به صراحت بیان کرد که وى از اهلبیت)ع( نیست. از محمد بن صالح خثعمى روایت شدهاست: تصمیم گرفته بودم از امام عسگرى)ع( چند چیزى را بپرسم و پاسخ شرعى آنها را به دست آورم. پرسشهایم را نوشتم و نامه را براى امام)ع( فرستادم ولیکن با این که در نظر داشتم درباره صاحبالزّنج هم به پرسم، غفلت کرده و این موضوع از یادم رفته بود. ولى هنگامى که امام)ع( پاسخ نامهام را داد و نامه را گشودم و پاسخهایم را گرفتم، با شگفتى مشاهده کردم که امام)ع( نوشت: و صاحبالزّنج لیس منّا اهلالبیت(ع). (2) علامه مجلسى درباره صاحبالزّنج مىنویسد: و کان منفیاً عنهم)ع( نسباً و مذهباً و عملاً. یعنى: صاحبالزّنج از جهت نسب، مذهب و کردار، هیچ گونه رابطهاى با اهلبیت)ع( نداشت و امام)ع( وى را به طور کلى، نفى کرده بود.(3) 1. نک: تاریخ ابنخلدون، ج2، از صفحه 467 تا 510 و تاریخ الخلفاء (سیوطی)، ج1، ص 363 2. بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج66، ص 197 3. همان
[ دوشنبه 91/7/10 ] [ 3:27 عصر ] [ محمد مهدی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |