چه کسانی می توانند شفاعت کنند؟
شفاعت از ماده "شفع" و به معنای ضمیمه کردن چیزی به مثل اوست؛ بنابراین باید نوعی شباهت و همانندی میان آن دو باشد؛ هر چند تفاوت هایی نیز میان آن ها دیده می شود.
شفاعت در قرآن، یعنی شخص گنهکار به خاطر پاره ای از جنبه های مثبت مانند ایمان با انجام دادن بعضی از اعمال صالح، شباهتی با اولیای خدا پیدا کند و آن ها با عنایت ها و کمک های خود، او را به سوی کمال سوق دهند و برای او از پیشگاه خداوند تقاضای عفو کنند. حقیقت شفاعت، قرار گرفتن موجودی قوی تر و برتر در کنار موجودی ضعیف تر و کمک کردن به او برای پیمودن کمال است. مسئله شفاعت از مسلمات اسلام است که روایات زیادی از سوی شیعیان و اهل تسنن درباره آن نقل شده است. در قرآن کریم نیز آیات متعددی در مورد آن وجود دارد. آیات قرآن درباره شفاعت را می توان به چهار دسته تقسیم کرد: 1. آیاتی که مطلقاً شفاعت را نفی می کنند: « وَ اتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُ?ْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»؛ « و از آن روز بترسید که کسی مجازات دیگری را نمی پذیرد و نه از او شفاعت پذیرفته می شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه یاری می شوند»(1) 2. آیاتی که شفاعت را مختص خداوند می دانند: « قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعًا لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛ « بگو: تمام شفاعت از آن خداست؛ (زیرا) حاکمیّت آسمان ها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوی او باز می گردانند»(2) 3. آیاتی که شفاعت را مشروط به اذن الهی می دانند: « اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ»؛ « هیچ معبودی نیست، جز خداوند یگانه زنده که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر، قائم به او هستند؛ هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی گیرد؛ (و لحظه ای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی ماند؛) آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن اوست؛ کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنابراین، شفاعت شفاعت کنندگان، برای آن ها که شایسته شفاعتند، از مالکیت مطلقه او نمی کاهد)»(3) مقصود آیاتی که شفاعت را نفی می کنند، شفاعت مستقل از خداوند و در عرض خداوند است و آیاتی که شفاعت برای غیر خدا را اثبات می کنند، شفاعت غیر مستقل است و شفاعت با اذن و اراده خداوند، چنان که اسلوب قرآن درباره "توفی"، "خلق"، "رزق" و دیگر کمالات نیز چنین است
4. آیاتی که برای شفاعت شوندگان شرایطی را ذکر می کنند: « یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ»؛ « او اعمال امروز و آینده و اعمال گذشته آن ها را می داند و آن ها جز برای کسی که خدا راضی (به شفاعت برای او) است، شفاعت نمی کنند و از ترس او بیمناکند»(4) جمع آیات دسته اول یا آیات دسته دوم چنین می شود که هیچ کس نمی تواند شفاعت کند، جز خداوند. این نتیجه را با آیات دسته سوم که در نظر بگیریم، نتیجه اش چنین می شود که هیچ کسی نمی تواند شفیع باشد، مگر خداوند یا کسی که او اجازه دهد. بنابراین با توجه به آنچه که گفته شد، مقصود آیاتی که شفاعت را نفی می کنند، شفاعت مستقل از خداوند و در عرض خداوند است و آیاتی که شفاعت برای غیر خدا را اثبات می کنند، شفاعت غیر مستقل است و شفاعت با اذن و اراده خداوند، چنان که اسلوب قرآن درباره "توفی"، "خلق"، "رزق" و دیگر کمالات نیز چنین است.(5)
نظر اکثر علمای اسلام در مسئله شفاعت ـ با توجه به آیات و روایات در این زمینه ـ چنین است که در پرتو شفاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و به پاس احترام و مقام و منزلتی که شفاعت کنندگان واقعی در درگاه خداوند دارند، گروهی از گنهکاران ـ با شرایطی که برای آنان بیان شده است ـ از عذاب نجات پیدا کرده و خداوند از تقصیر آنان می گذرد؛ از این رو ممکن است عده ای از عوام شیعه در مسئله شفاعت نظر افراطی داشته باشند، ولیعلمای شیعه، شفاعت را فقط شامل کسانی می دانند که شرایط آن را داشته باشند. این اعتقاد که تمام کسانی که به خدا ایمان داشته و با رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام دشمنی نداشته باشند، مشمول شفاعت می گردند، اعتقادی است که از ظاهر آیات قرآن کریم و روایات استفاده می شود. آیاتی همچون این آیه شریفه که می فرماید: « وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی»؛ «و آن ها جز برای کسی که خدا راضی (به شفاعت برای او) است، شفاعت نمی کنند.»(6) در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که خطاب به امام علی علیه السلام فرمود: بَشِّر شیعَتَکَ أنِّی الشَّفیعُ لَهُم یومَ القِیامَةِ؛ شیعیانت را بشارت بده که من در روز قیامت شفیع آنان هستم
همچنین روایاتی همچون روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرموده است: «إذا قُمتُ المَقَامَ المَحمُودَ تَشَفَّعتُ فِی أصحَابّ الکَبائِرِ مِن اُمَّتِی فَیشفَعُنِی الله فِیهِم وَ اللهِ لا تَشَفَّعتُ فِیمَن آذی ذُرِّیتی؛ هنگامی که در مقام شفاعت قرار گیرم، برای گناهکاران امتم شفاعت می کنم و خداوند شفاعت مرا می پذیرد. به خدا سوگند برای کسانی که ذریه و فرزندان مرا آزار کرده باشند، شفاعت نمی کنم.»(7)
شفاعت کنندگاندر قرآن آیات متعددی وجود دارد که به وسیله آن ها می توان شفاعت به اذن خدا را اثبات نمود: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً»؛ « در آن روز، شفاعت هیچ کس سودی نمی بخشد، جز کسی که خداوند رحمان به او اجازه داده و به گفتار او راضی است.»(8) « ما مِنْ شَفیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ»؛ « هیچ شفاعت کننده ای، جز با اذن او نیست.»(9) « وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»؛ «کسانی را که غیر از او می خوانند، قادر بر شفاعت نیستند؛ مگر آن ها که شهادت به حق داده اند و به خوبی آگاهند.»(10) در احادیث بسیاری نیز به این مسئله اشاره شده است. در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که خطاب به امام علی علیه السلام فرمود: « بَشِّر شیعَتَکَ أنِّی الشَّفیعُ لَهُم یومَ القِیامَةِ؛ شیعیانت را بشارت بده که من در روز قیامت شفیع آنان هستم»(11) [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:31 عصر ] [ علی فغانی ]
قرآن درمانی قرآن، نسخه ای است که حقیقت آن اقیانوسی بیکران و رسیدن به اعماق آن جز برای راسخون در علم و ائمه هدی (ع) میسر نیست. تاثیر شگرف این نعمت الهی در درمان دردها تا جایی است که برخی از کشورها برای درمان بیماریهای روانی به آن روی آورده اند. مقاله حاضر کنکاشی است پیرامون تاثیر قرآن در درمان انواع بیماریها که با هم آن را از نظر می گذرانیم. سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد از ابتدای آفرینش، بشر در پی سایبانی برای رسیدن به آرامش می گردد. برای آدمی، کنجی که در آن آرامش سیطره یافته باشد از سیطره بر عالم ناآرام خوشایندتر است. او همواره به دارویی برای شفای دردها و آلام روحی خویش محتاج است. این میل در زمانهای مختلف به طرق گوناگون مورد توجه قرار گرفته است، بگونه ای که خاستگاه بسیاری از جریاناتی که روان آدمی را مورد هدف قرار داده اند، وجود همین کشش باطنی در وی بوده است. جریاناتی که گاه راه به ملکوت وجودی انسان دارند و عزت و آرامش حقیقی را برایش به ارمغان می آورند و گاه او را به حضیض حیرانی و ذلت می کشانند و بن بستهایی بی بازگشت را ثمره تلاشهای نامیمونش می نمایند. قرآن درمانی در درمان افرادی که ناتوانی های مختلفی از جمله عقب ماندگی ذهنی، تاخیریافتگی رشدی، معلولیت جسمی، بیماری روانی، ناآرامی های روحی و... دارند به طور معجزه آسایی موثر است بی تردید در میان خیل کثیر جریانات معنوی ای که ادعای انحصار ویژه شاهراه سعادت و آرامش را برای خود دارند آنهایی موثق ترند که از عقبه و پیشینه روشنتر و مطمئن تری برخوردار بوده و پدیدآورندگانش، خود در منتهای آرامش و عزت باشند؛ بگونه ای که هیچ عامل داخلی و خارجی ای نتواند موجب به وجود آمدن ذره ای ناآرامی، دشواری و ذلت در وجود آنها شود. که این امر یعنی رسیدن به اوج آرامش، عزت و سعادت درجهان پیچیده و پر اسراری که آگاهی از لایه های پیدا و پنهانش جز برای وجودی که احاطه کامل بر تمامی ابعاد آن داشته باشد میسر نیست. همان وجودی که تغییر در ذات و صفاتش محال بوده و از تمامی ابعاد مادی و معنوی دیروز، امروز و فردای موجودات آگاهی داشته و بر آنها مسلط و محیط است. آری، از آنجا که هر سازنده ای خود بیش از هر فرد دیگری به مختصات، ویژگی ها و نیازهای آنچه ساخته است آگاه است لذا یقیناً برنامه، نسخه و دستورالعمل هایی را هم که به آفریده خویش تجویز و پیشنهاد می کند از تمامی نسخه های دیگر مفیدتر و موثرتر است. یگانه آفریدگار عالم و آدم، از آنجا که از آفرینش خود هدفی والارا دنبال می کند لذا به جهت هرچه بهتر و کاملتر رسیدن به آن هدف عالی، مجموعه برنامه هایی را از طریق برگزیدگان و پیامبران خویش بر آفریده هایش عرضه کرده و نسخه نهایی و کمال یافته آنرا به عنوان آخرین کتاب انسان ساز و الهی به همراه آخرین رسول خویش حضرت محمد مصطفی (ص) به تمامی بشریت ارزانی داشته است تا با تاسی و پیروی از آن به نهایت کمال یافتگی، عزت و آرامش دست یابند. قرآن، دوای دردها قرآن، نسخه ای که حقیقت آن، اقیانوسی است بیکران که رسیدن به اعماقش جز برای ائمه هدی علیهم السلام میسر نیست و غیر از معصومین کسی را توان دست یابی به کنه و ذات این کتاب آسمانی و آیاتش نمی باشد. آنچنان شفا و آرامشی در نهاد این تحفه آسمانی نهفته است که آفریننده اش خود درباره آن چنین می گوید: «و ما آنچه از قرآن فرستادیم، شفاء و رحمت برای اهل ایمان است» (الاسراء 82) قرآن برای مراتب تکامل بشر روشهای خاصی دارد. آنان که بر سر سفره علم و هدایت ائمه معصومین علیهم السلام، این حاملان قرآن قرار می گیرند می توانند این روشهای خاص قرآن را در زندگی خود پیاده کنند و روح و روان و جسم و جان خود را با قرآن سیراب نمایند. امیرالمومنین (ع) می فرمایند: «درمان تمام دردها در قرآن وجود دارد، قسم به آن کسی که پیامبر را برانگیخت و خاندانش را گرامی داشت درمان سوختن، غرق شدن، دزد، گریختن حیوانی از صاحبش، یا گمشده ای ، یابنده فراری، همه و همه درمانش در قرآن است، از آن بپرسید تا از قرآن جواب دهم.» همچنین پیامبر (ص) فرمودند: هر کس درمانش را از قرآن کریم نگیرد خداوند او را شفا نمی دهد. و فرمودند که هر کس با اعتقاد کامل، سوره حمد را بر مرده بخواند هر آینده زنده خواهد شد. امام باقر علیه السلام نیز می فرمایند: فی القرآن شفاء من کل داء (درمان هر دردی در قرآن کریم وجود دارد.) تاثیر معجزه آسای صوت قرآن اگر چه از نزول این کتاب هدایت و انسان ساز و داروی آرامبخش آسمانی، بیش از هزار و چهارصد سال می گذرد اما آدمی همچنان به ابعاد گسترده و اعجاز تاثیرگذاری آن در مسائل مختلف پی نبرده و هر از گاهی به کشفیاتی در یکی از عرصه های علمی و... به وسیله قرآن دست می یابد. شاید بتوان گفت پی بردن به خاصیت آرامبخشی و درمان گری در زمینه های گوناگون، یکی از مهمترین کشف های کسانی است که شاید حتی به این کتاب آسمانی باور دینی نداشته باشند. تاثیر شگرف این نعمت الهی در درمان دردها تا جایی است که برخی از کشورها و مجامع دنیا برای درمان بیماری های روحی و جسمی بیماران به دعا و قرآن روی آورده اند. بگونه ای که هم اینک به لحاظ علمی نیز ثابت شده است که شنیدن صوت قرآن کریم، می تواند تنش های روانی را در انسان کاهش دهد. بر اساس تحقیقات صورت گرفته در آمریکا ثابت شده است، گوش کردن به صوت ترتیل قرآن کریم، تغییرات فیزیولوژیکی در سیستم عصبی انسان ایجاد می کند و تنش های شدید روحی را کاهش می دهد. تاثیر آرام بخش شنیدن قرآن کریم در افراد عصبی و پرتنش به حدی است که 97 درصد این مشکلات کاهش می -یابد. جالب تر آنکه این نتایج مثبت در حالی به دست آمده است که بسیاری از این افراد حتی با زبان عربی آشنا نبوده و متوجه مفهوم آیات نمی شدند. در همین راستا، پایگاه اینترنتی «میدل ایست آن لاین» هم گزارش داد، کسانی که تسلط به زبان عربی ندارند نیز با شنیدن آیات قرآن به آرامش می رسند و این به علت تاثیر فیزیولوژیکی آن بر سیستم عصبی آنهاست. همچنین در یک تحقیق صورت گرفته درباره اثر صوتها بر روی موجودات، معلوم شده است که اصوات، تاثیر مستقیمی بر سلولها و بافتها دارند،بنحوی که در میزان زیبایی شکل آنها نقش آفرینی می نمایند. بطور مثال نتایج حاصل از قرارگرفتن مولکولهای آب در برابر آهنگهای پاپ و کلاسیک و همچنین صوت قرآن، نشان داد که آن دسته از مولکولهایی که در برابر صوت قرآن قرار داشتند از شکل و چینش زیباتری برخوردار شده اند. حال این سوال مطرح می شود: در حالی که حدود هفتاد درصد حجم بدن آدمی از آب تشکیل شده است، تاثیر صوت قرآن بر میزان زیبایی و نحوه شکل گیری آن تا چه اندازه خواهد بود؟ مفهوم قرآن درمانی قرآن درمانی عبارتست از کاربرد قرآن در تامین، حفظ و بهبود سلامت جسمانی و روانی؛ در واقع قرآن درمانی کاربرد منظم قرآن است به طوری که «قرآن درمانگر» مستقیما در یک محیط درمانی با استفاده از قرآن- صوت، مفاهیم و...، آن- تغییرات، مدنظر را در عواطف و رفتار و... «درمانجو» ایجاد می کند. بطور خلاصه در قرآن درمانی با استفاده از قرآن به افرادی که دارای مشکلات گوناگون هستند به منظور دستیابی به بهداشت روانی و جسمی، کمک می شود. قرآن درمانی در درمان افرادی که ناتوانی های مختلفی از جمله عقب ماندگی ذهنی، تاخیریافتگی رشدی، معلولیت جسمی، بیماری روانی، ناآرامی های روحی و... دارند به طور معجزه آسایی موثر است. «قرآن درمانگر»، اهداف و مقاصد را براساس نیازهای خاص «درمانجو» دنبال می کند. شیوه های مختلفی برای پیشبرد این اهداف وجود دارد. برای مثال، خواندن قرآن با شیوه قرائت مجلسی می تواند به افراد مبتلابه بیماری آلزایمر کمک کند تا حافظه درازمدتشان را به کار اندازند؛ همچنین همخوانی قرآن با همسالان یا درمانگر می تواند مهارتهای میان فردی را افزایش دهد و کارکردهای اجتماعی را بهبود بخشد. از همه مهمتر اینکه افراد احساساتشان را در روشی مطمئن و آرامش بخش بوسیله قرائت، گوش کردن، درک مفاهیم و... قرآن بیان می کند و از تاثیرات شگرف آن بهره مند می شوند. بطور خلاصه در قرآن درمانی با استفاده از قرآن به افرادی که دارای مشکلات گوناگون هستند به منظور دستیابی به بهداشت روانی و جسمی، کمک می شود. البته قرآن درمانی فقط در خدمت افرادی که دارای انواع مختلف ناتوانی ها هستند به کار برده نمی شود، بلکه درشرایط مختلف پزشکی نیز سودمند است؛ از جمله کاهش فشار روانی یا درد، زایمان، توانبخشی بیماران سکته ای و مبتلایان به بیماری پایانه (بیماری هایی که علاج ناپذیرند و مرگبار هستند مانند ایدز و...) البته مسئله عمده ای که در اینجا برای درمانگر مطرح است کاهش درد و تحمل آن در شیوه درمان و یا کمک به بیمار برای دستیابی به کارکردهای بهینه است. قرآن درمانی در حال رشد فزاینده ای در کشورهای مختلف جهان و بویژه درسالهای اخیر است و همواره بر این امر تاکید گردیده است که اساساً قرآن در درمان اشخاص مبتلابه وضعیت های مختلف پزشکی کارایی بسیاری دارد. ( "چیستی قرآن درمانی" را در شماره آتی بخوانید) منبع: کیهان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:28 عصر ] [ علی فغانی ]
تأثیر محیط بر روح و روان انسان!
به طور قطع یکی از اموری که زمینه ساز سعادت و کمال انسان در دنیا و آخرت است، داشتن محیطی سالم و امن است، که انسان بتواند در پناه آن، به تربیت جسم و جان خویش بپردازد و اصولاً یکی از وظائف مهم بشر که حفظ جان است، جز با زیستن در محیط سالم و زیبا امکان پذیر نیست. بدین سبب شرط اولیه داشتن روحی سالم، جسم سالم است و جسم سالم نیز فقط زمانی حاصل می شود که انسان از محیط زیست طبیعی سالم و دلگشا بهره مند باشد.
محیط زیست طبیعی سالم تأثیر شگرفی بر روح و روان آدمی دارد. محیط پاک و آراسته و خرّم، زندگی را شاداب و معطر می سازد. شنیدن آواز روح بخش پرندگان، ترنم لطیف جویباران، آهنگ دلربای چشمه ساران، صفای سبز سبزه زاران، نسیم لطیف کوهستان، رقص دلنشین درختان و زیبایی شهر و دیار، همه و همه تأثیر اعجاب انگیزی بر زندگی و حیات انسان دارند. هر کسی از تماشای چنین منظره های زیبایی احساس آرامش و نشاط کرده و امنیت و آسایش را در حیات خویش لمس می کند. بر عکس، آسیب رساندن به محیط زیست و نابودی طبیعت باعث وارد آمدن صدمات و زیان های جبران ناپذیری به بشریت می شود. امیرمؤ منان على (علیه السلام) درباره نحوه زندگى عرب جاهلى و تأثیر محیط جغرافیایى و طبیعى بر اخلاق و رفتار انسان سخنى روشنگر دارد، چنانکه فرموده است : «ان الله بعث محمدا - صلى الله علیه و آله و سلم - نذیرا للعالمین و اءمینا على التنزیل ، و اءنتم معشر العرب على شر دین ، و فى شر دار، منیخون بین حجاره خشن ، و حیّات صم ، تشربون الکدر، و تاءکلون الجشب ، و تسفکون دماءکم ، و تقطعون اءرحامکم ، الاصنام فیکم منصوبه ، و الاثام بکم معصوبه»1؛ همانا خداوند محمد (ص ) را برانگیخت ، تا مردمان را انذار کند و فرمان خدا را چنان که باید برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سراى خزیده بودید. منزلگاهتان سنگستان هاى ناهموار، همنشینتان گرزه مارهاى زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلوآزار، خون یکدیگر را ریزان ، از خویشاوند بریده و گریزان ، بتهایتان همه جا برپا و پاى تا سر آلوده به خطا. بى گمان زندگى در محیطى خشن و همراه با درگیرى و جنگ ، روحیه فرد را به سوى خشونت و جمود و خودمحورى مى کشاند،2 چنانکه عرب جاهلى به هیچ وجه خود را پایبند قانون و مقررات نمى دید و به زندگى مدنى و آداب و مقررات آن به دیده بى اعتنایى و حتى ریشخند مى نگریست. 3 امیرمؤ منان على (علیه السلام) محیط جغرافیایى و طبیعى عرب جاهلى را بدترین محیط معرفى کرده است . آنان در میان سنگستان هاى سخت و بیابان هاى بى آب و علف و در کنار مارهاى گزنده اى مى زیستند که زهرشان را علاجى نبود. آب آشامیدنى آنان چنان تیره و بدرنگ بود که حتى انسان تشنه رغبتى به نوشیدن آن نداشت ، مگر آنجا که بیم مرگش مى رفت ؛ و این به دلیل عدم سکونت عرب هاى بادیه نشین در محلى خاص بود که سبب مى شد چاهى حفر نکنند و آبى جز به اندازه نیاز فورى خود فراهم نسازند. بى ثباتى زندگى خود در روحیه و رفتار آنان تأثیر مى گذاشت . همچنین سختى و ناگوارى خوراکشان در روحیات و خلقیاتشان نقشى بسزا داشت . بیشتر آنان هر جنبنده و موجودى را مى خوردند. قرآن کریم درباره اثر محیط زیست می فرماید: «و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربّه و الذی خبث لایخرج الاّ نکدا...؛سرزمین پاکیزه، گیاهش به فرمان پروردگار می روید؛ اما سرزمین های بدطینت و شوره زار، جز گیاه ناچیز و بی ارزش، از آن نمی روید» امیرمؤمنان على (علیه السلام) تأثیر محیط جغرافیایى و طبیعى را درباره مردم "بصره " نیز مطرح نموده است و اینکه چگونه تن دادن به ناگواری هاى محیط جغرافیایى و طبیعى و عوامل ناشى از آن ، بر تربیت انسان تأثیر مى گذارد. آن حضرت در نکوهش مردم بصره فرمود: أرضکم قریبه من الماء، بعیده من السماء؛ خفت عقولکم ، و سفهت حلومکم ، فاءنتم غرض لنابل ، و أکله لآکل ، و فریسه لصائل .4 سرزمین شما به آب نزدیک است ، و دور از آسمان ، خردهایتان اندک است و سفاهت در شما نمایان ؛ نشانه تیر بلایید و طعمه لقمه ربایان و شکار حمله کنندگان . پستى زمین و آلودگى منطقه زندگى و گندیدگى آب در آن محیط و عدم تلاش مردمان براى تغییر محیط جغرافیایى و طبیعى خویش ، تأثیرات خود را در اخلاقیات و روحیات مردمان به جا مى گذاشت . همچنین امام على (علیه السلام) در این باره فرموده است: بلادکم أنتن بلاد الله تربة : أقربها من الماء، و أءبعدها من السماء؛ و بها تسعه أعشار الشر، المحتبس فیها بذنبه ، و الخارج بعفو الله .5 خاک شهر شما گندترین خاک است و زمین آن مغاک. نزدیکترین به آب و دورترین شهرها به آسمان ؛ و نُه دهم شر و فساد و نهفته در آن . آن که درون شهر است زندانى گناه ، و آن که برون است ، عفو خدایش پناه . اخلاقکم دقاق ، و عهدکم شقاق ، و دینکم نفاق ، و ماؤ کم زعاق ، و المقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه ، و الشاخص عنکم متدارک برحمته من ربه. 6 خوى شما پست است و پیمانتان دستخوش شکست . دورویى تان شعار است ، و آبتان تلخ و ناگوار. آن که میان شما به سر برد، به کیفر گناهش گرفتار، و آن که شما را ترک گوید مشمول آمرزش پروردگار.
نقش آب بر روحیات افراد: قرآن کریم درباره اثر محیط زیست می فرماید: «ووَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا ...؛7سرزمین پاکیزه، گیاهش به فرمان پروردگار می روید؛ اما سرزمین های بدطینت و شوره زار، جز گیاه ناچیز و بی ارزش، از آن نمی روید.» از این آیه شریفه استفاده می شود همان طور که طبیعت و سرزمین پاک در رشد و پرورش بهینه گیاهان مؤثر است، در رشد و تکامل انسان نیز مؤثر می باشد، و همان گونه که از زمینهای شوره زار، جز گیاهان بی ارزش نمی روید، محیط آلوده نیز تأثیر منفی و اثرات زیانباری بر تربیت انسان دارد. براین اساس، امام علی(ع) در مذمت اهل بصره می فرماید: «اخلاق شما پست، پیمان های شما سست، سیره و روشتان دورویی و آب شهرتان شور(بدطعم) است.»8 و در بیانی دیگر فرمود: خاک سرزمین شما بدبوترین خاکهاست؛ از همه جا به آب(سطح دریا) نزدیکتر و از آسمان دورتر است (منطقه پست و پایین) که 9دهم بدیها در محیط شماست.9 آب تأثیر شگرفی بر جسم و روح انسان دارد، به تعبیر قرآن کریم «مایه حیات» همه چیز آب است.10 و به بیان امام صادق (ع) طعم آب، طعم زندگی است: از امام صادق (ع) در باره طعم آب پرسیدند، حضرت فرمود: «برای یادگرفتن بپرس، نه برای به دشواری انداختن؛ طعم آب، طعم زندگی است.»11 علامه مجلسی (ره) در تشریح این حدیث می نویسد: «مراد از (طعم زندگی) این است که طعم آب با سایر مزه ها قابل مقایسه نیست و از بالاترین وسایل برای ایجاد و بقای حیات است؛ پس مزه آب، مزه حیات است.»12 نگاه مسلمانان به آب، نگاهی سرشار از قداست و پاکیزگی و عظمت است، آب وسیله ای است که زمینه ارتباط آنان با معبودشان را فراهم می سازد. در شریعت اسلام هیچ کس نمی تواند به راز و نیاز با خدا بپردازد و در آستان مقدس او به نماز ایستد، مگر این که با آب خود را شستشو دهد8 و این شستشو با آب دارای خصوصیات ویژگی ه ای است که اگر درست انجام شود، نام وضو و غسل به خود می گیرد. امام علی(ع) در مذمت اهل بصره می فرماید: «اخلاق شما پست، پیمان های شما سست، سیره و روشتان دورویی و آب شهرتان شور(بدطعم) است.» و در بیانی دیگر فرمود: خاک سرزمین شما بدبوترین خاکهاست؛ از همه جا به آب(سطح دریا) نزدیکتر و از آسمان دورتر است (منطقه پست و پایین) که 9دهم بدیها در محیط شماست
به او تقدس می بخشد.14 و زمینه ساز راه یافتن به حریم مقدسات دینی می شود. قرآن کریم می فرماید: «وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء طَهُورًا ؛15 ما از آسمان، آبی طهور فرو فرستادیم.» مفسران در تشریح طهور گفته اند: طهور یعنی، بسیار پاکیزه که خود به خود پاک است و غیر خود را پاکیزه می کند، چرک را از جسم شستشو می دهد و پلیدی های روحی را از روان می زداید.»16 در روایات اسلامی به مسلمانان توصیه شده است که هرگاه برای تطهیر یا وضو نگاهشان به آب افتاد بگویند: «الحمدلله الذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا؛17 سپاس خدای را که آب را (طهور) قرار داد (پاک و پاک کننده) و آن را پلید قرار نداده است.» بدین سان، آب با وصف پاک کنندگی، چهره ای مقدس به خود می گیرد که رفتن به حضور خالق یکتا بدون آن میسر نمی شود و (و آن گاه که آب یافت نشود و یا به دلیلی برای شخص مضر باشد، باید به جای آن بر خاک پاک تیمم کرد.)18 و تماشای آب، شکر و سپاس الهی را می طلبد. افزون بر این، در روایات نگاه به آب جاری توصیه شده و آن را سبب جلای چشم و افزودن روشنایی آن دانسته اند. چنان که از امام صادق (ع) نقل شده است: «چهار چیز چهره را روشن و نورانی می کند که یکی از آنها نگاه کردن به آب جاری است.»19 و نیز امام کاظم (ع) فرمود: نگاه به آب جاری چشم را جلا داده و به روشنایی آن می افزاید.20 بر اساس این روایات نگاه کردن به آب جاری، خود نقشی به سزا در شادی و انبساط روحی داشته و علاوه بر روشن کردن چشم دل و افزایش بصیرت انسان، دارای تأثیر قابل توجهی در تقویت نور چشم ظاهری است.
تأثیر هوا بر روح و روان : امام علی (ع) درباره اثر هوای هر فصل بر انسان فرموده است: «از سرما در آغاز آن (فصل خزان) پرهیز کنید و در پایان آن (فصل بهار) به اسقبال آن بشتابید (در پاییز خود را بپوشانید و در آغاز بهار از لباس های خود کم کنید)؛ زیرا تأثیر سرما بر بدنها و درختان یکسان است. اوّل سرما درختان را می سوزاند (باعث ریزش برگها و خشکاندن درختان می شود و پایان آن می رویاند درختان را به برگ و بار می آورد).»21
[ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:26 عصر ] [ علی فغانی ]
چیستی و چگونگی تربیت دینی مفهوم تربیت«تربیت، عبارت است از پرورش دادن، یعنی استعدادهای درونی را که بالقوه در یکی شیء موجود است به فعلیت در آوردن و پروردن. و لهذا تربیت فقط در مورد جاندارها یعنی گیاه و حیوان و انسان صادق است و اگر در مورد غیر جاندار این کلمه را به کار ببریم مجازاً به کار برده ایم نه اینکه به مفهوم واقعی، آن شیء را پرورش داده ایم. یعنی یک سنگ و فلز را نمی شود پرورش داد، آن طور که یک گیاه یا یک حیوان و یا یک انسان را پرورش می دهند.» (تعلیم و تربیت، مرتضی مطهری، ص 56)
تربیت تابع فطرت «تربیت باید تابع و پیرو فطرت، یعنی تابع و پیرو طبیعت و سرشت باشد.»(همان، ص 56) ... برای شکوفایی یک موجود زنده باید تلاش کرد تا همان استعدادهایی که در آن هست بروز و ظهور یابد، به طور مثال نمی توان یک مرغ را وادار به یادگیری ریاضیات کرد، چرا که استعداد مذکور، در مرغ وجود ندارد. در مورد انسان هم مربیان به دنبال از قوه به فعل رساندن استعدادهای درونی و پرورش و شکوفایی گرایشات فطری او می باشند.
ترس و تنبیه موانع تربیت انسان ها آیا ترس و تهدید و فشار از لوازم قطعی تعلیم و تربیت است؟ آیا می توان تنها با نرمش و ملایمت و بدون استفاده از تنبیه و تهدید به تربیت فرزندان پرداخت؟ تنبیه و ترس کی و کجا لازم است؟ بطور اجمال در پاسخ سوالات مذکور می توان گفت: «ترس و ارعاب و تهدید، در تربیت انسان ها عامل تربیت نیست (تربیت به همان معنی پرورش). یعنی استعدادهای هیچ انسانی را از راه ترساندن، زدن، ارعاب و تهدید نمی شود پرورش داد.» (همان، ص 57) تربیت، عبارت است از پرورش دادن، یعنی استعدادهای درونی را که بالقوه در یکی شیء موجود است به فعلیت در آوردن و پروردن. و لهذا تربیت فقط در مورد جاندارها یعنی گیاه و حیوان و انسان صادق است و اگر در مورد غیر جاندار این کلمه را به کار ببریم مجازاً به کار برده ایم نه اینکه به مفهوم واقعی، آن شیء را پرورش داده ایم. یعنی یک سنگ و فلز را نمی شود پرورش داد، آن طور که یک گیاه یا یک حیوان و یا یک انسان را پرورش می دهند. غنچه با زور گل نمی شود «همانطور که یک غنچه گل را نمی شود به زور به صورت گل در آورد، مثلاً غنچه را بکشیم تا گل بشود، یا نهالی را که به زمین کرده ایم و می خواهد رشد بکند، با دست خودمان بگیریم به زور بکشیم تا رشد بکند. رشد آن به کشیدن نیست. اعمال زور آنجا مفید نیست. فقط از راه طبیعی که احتیاج دارد به قوه زمینی و خاک، آب، هوا، نور و حرارت [رشد می کند]. همان هایی را که احتیاج دارد باید به او بدهیم، خیلی هم با لطافت و نرمش و ملایمت - یعنی از راه خودش - تا رشد بکند. ولی اگر بخواهیم به زور گیاهی را رشد بدهیم [نتیجه نمی گیریم] ... از نظر تربیت انسان ها هم ترس و ارعاب عامل پرورش نیست... [از نظر اسلام] حتی عبادت هم اگر بر روح انسان جنبه زور و تحمیل داشته باشد علاوه بر این که اثر نیک نمی بخشد اثر سوء نیز می بخشد.» (همان، صص 57 و 59)
تربیت خرس مآبانه! برتراندراسل تعبیر جالبی در مورد تربیت مبتنی بر زور و ارعاب دارد مرور آن در این اجمال خالی از لطف نخواهد بود. وی در کتاب "زناشویی و اخلاق" تربیت های مبتنی بر ترس و ارعاب را به "تربیت های خرس مآبانه" تعبیر می کند و می نویسد: [برخی از متولیان امر تربیت] چه بسا که تربیت را مانند تعلیم خرس ها در سیرک شمرده اند. می دانید چطور به این خرس ها رقص می آموزند، آنها را روی یک صفحه آهنین داغی می گذارند و به ایشان فلوت می زنند، آنها هم می رقصند، زیرا اگر دائماً بایستند کف پایشان می سوزد. نظیر این وضع برای کودکان پیش می آید که مورد ملامت بزرگتران قرار می گیرند. این ملامت ها بعدها آنان را مشوّش کرده و در زندگی ... بدبخت می سازد.»
موارد استفاده از ترس و تنبیه در تربیت همانطور که ذکر شد ترس و زور عامل پرورش و شکوفایی استعدادها نمی شود. باید زمینه و فضا و فرصت بروز استعدادهای بالقوه انسان فراهم شود. تا تربیت صحیح براساس فطرت پاک الهی تحقق یابد. اما نباید فراموش کرد که بعد از طی کردن بستر آموزش و پرورش صحیح و تدارک تمهیدات لازم تربیتی، برای فرو نشاندن طغیان ها و لج بازی ها و سرکشی ها می توان گاهی از ابزار ترس و تنبیه بهره جست. «عامل ترس نه برای رشد دادن و پرورش دادن استعدادها، بلکه برای باز داشتن روح کودک با روح بزرگسال در اجتماع از برخی طغیان ها [به کار می رود]. یعنی عامل ترس عامل فرو نشاندن است... عامل جلوگیری [از رشد] استعدادهای پست و پایین و عامل جلوگیری از طغیان هاست.»(همان، ص 60) برای شکوفایی یک موجود زنده باید تلاش کرد تا همان استعدادهایی که در آن هست بروز و ظهور یابد، به طور مثال نمی توان یک مرغ را وادار به یادگیری ریاضیات کرد، چرا که استعداد مذکور، در مرغ وجود ندارد. تربیت و شفاف سازی ضوابط نکته بسیار مهم در خصوص مساله تنبیه و تشویق در فرآیند تربیت دینی این است که علت تشویق و یا تهدید و تنبیه باید کاملاً شفاف و روشن برای همه، بخصوص برای کودکان طرح و تبیین شده و ضوابط و مقرراتی که می بایست مورد توجه و عمل قرار گیرند تعیین و تفهیم گردد. «اگر کودک نفهمد که برای چه تشویق می شود و بالخصوص اگر نفهمد برای چه تهدید می شود روحش به کلی مشوّش می گردد، و امروز به این نکته پی برده اند که بسیاری از بیماری های روانی در اثر ترساندن ها یا کتک زدن ها و ارعاب های بیجا در کودکی پیدا می شود... فرض کنید مادری بچه اش در مجلسی روی دامن دوستش نشسته است، بچه که نمی فهمد نباید ادرار بکند. برای این بچه ادرار کردن مثل آب خوردن است و دیگر فرق نمی کند که در دامن مادر ادرار می کند یا در دامن دوست مادر... مادر ناراحت و عصبانی می شود و کتکش می زند. بدیهی است این بچه نمی فهمد که معنای این کتک [چیست؟]... آنچه که در روح او وارد می شود، این است که نباید ادرار بکند و نتیجه این است که هر وقت بخواهد ادرار بکند یک حالت اضطراب و هیجان به او دست می دهد، یک ترس در روحش وارد می شود از ادرار کردن، و بعد از آن، همیشه از عمل طبیعی خودش ترسناک است، و این ممکن است عوارض جسمانی و عصبی و عقده های روانی ایجاد کند و ایجاد هم می کند.» (همان، ص 60 و 61) کودک مورد و توجه و تاکید قرار گیرد، تا از بروز اختلالات جسمی و روانی و تربیتی کودک پیشگیری به عمل آید.
ابعاد استعدادهای انسان کدامند؟ در تعریف تربیت بر این نکته مهم تاکید شد که تربیت از قوه به فعل در آوردن استعدادهای درونی انسان است. در اینجا بازشناسی استعداهای درونی مورد تامل قرار می گیرد. تا برای شکوفایی آنها برنامه ریزی، کار و کوشش لازم به عمل آید. ترس و ارعاب و تهدید، در تربیت انسان ها عامل تربیت نیست (تربیت به همان معنی پرورش). یعنی استعدادهای هیچ انسانی را از راه ترساندن، زدن، ارعاب و تهدید نمی شود پرورش داد. در یک تقسیم بندی کلان روح آدمی(با تأملی بر حروف های یونگ) در پنج بُعد اصلی مورد مطالعه و بازکاوی قرار گرفته است: 1- استعداد عقلی (علمی و حقیقت جویی) 2- «استعداد اخلاقی (وجدان اخلاقی)، و این را امر اصلی در انسان می دانند که انسان در عمق سرنوشت و فطرت خود، اخلاقی خلق شده، یعنی [طوری] خلق شده که دیگران را دوست بدارد و خدمت کند و احسان نماید، و از اینکه کار بدی انجام دهد مثلاً ظلمی به کسی بکند رنج می برد. خلاصه وجدانی که انسان، دیگران را از خود و خود را از دیگران بداند در هر کسی وجود دارد »... (همان- ص 68) 3- «بُعد دینی. استعداد دینی، استعدادی اصیل در انسان است، و آن به حس تقدیس و حس پرستش تعبیر می شود... حس پرستش یک حقیقت مافوق و منزه است که انسان می خواهد در مقابل او خضوع و خشوع کند. با او مناجات نماید و او را تقدیس کند. 4- بعد هنری و ذوقی یا بعد زیبایی. انسان زیبایی را از آن جهت که زیبایی است دوست دارد.»(همان، ص 69) 5- «استعداد خلاقیت، انسان آفریننده و مبتکر و مبدع آفریده شده و از جمله چیزهایی که هر کس داراست و از آن لذت می برد قدرت ابداع و ابتکار و نوآوری است.» (همان، ص 69) آیا اسلام هیچ عنایتی به بعد چهارم روح انسان یعنی استعداد هنری نموده و در اسلام به زیبایی و جمال عنایتی شده یا نه؟ بعضی چنین تصور می کنند که اسلام از این نظر خشک و جامد و بی عنایت است، و به عبارت دیگر اسلام ذوق کُش است. اسلام و پرورش استعدادها حال باید دید که اسلام در زمینه پرورش ابعاد پنج گانه روح انسان و در واقع شکوفایی استعدادهای درونی او چه دستورهایی داده است. «قبلاً گفته شد که اسلام در زمینه علم و عقل فرو گذار نکرده در زمینه استعداد دینی هم شکنی نیست که دستورات زیادی دارد. عبادت ها، تذکرها، دعاها، خلوت ها و انس ها همه در این زمینه است.» ولی آنچه که شاید بیشتر از همه نیاز به واکاوی دارد این است که «آیا اسلام هیچ عنایتی به بعد چهارم روح انسان یعنی استعداد هنری نموده و در اسلام به زیبایی و جمال عنایتی شده یا نه؟ بعضی چنین تصور می کنند که اسلام از این نظر خشک و جامد و بی عنایت است، و به عبارت دیگر اسلام ذوق کُش است.» (همان، ص 70) در حالی که اگر در اسلام منعی برای بعضی از فعالیت های به اصطلاح هنری مقرر شده برای مقابله با آثار و عوارض مخرب آنهاست. هنر نباید با روح نیایش و پرستش و تعالی روح انسان در تعارض باشد. مثلا موسیقی مورد نظر و تایید اسلام، موسیقی یی نیست که موجب "خفّت عقل" و ساقط شدن(حتی) موقتی حکومت عقل بشود. همان طور که شراب و قمار چنین خاصیتی دارند. اسلام خواسته است از عقل انسان حفاظت و حراست کند اینکه در حدیث داریم که خدا زیباست و زیبایی ها را دوست دارد و یا اینکه قرآن و نهج البلاغه در زیبایی بیان بی نظیرند و ... حاکی است از عنایت اسلام عزیز به رشد متوازن و چند بعدی استعدادهای درونی انسان دارد... رشد یک بعدی رشدی کاریکاتوری است. و در واقع رشد نیست. فلج شدن است. درماندگی و واماندگی از بالندگی، بندگی و سازندگی است. در پایان این مقاله لازم به ذکر است که از نظر اسلام پرورش جسم و توجه بر بهداشت و سلامت جسمی نیز مورد تاکیدات جدی واقع شده و از مهمترین پیش نیازهای زندگی دینی به شمار می آید. کسی که به بهداشت جسمی و نظافت بدنی خود بی توجه باشد از نظر ایمانی نیز زیر سوال واقع می شود. نظافت جزئی از ایمان مذهبی تلقی شده است...
نوشته سید صالح زاهدی – گروه دین و اندیشه تبیان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:24 عصر ] [ علی فغانی ]
هر کسی حق ندارد مربی شود !
امروزه تعلیم تربیت با گسترش و افزایش رو به رشد جمعیت از جایگاه ویژه ایی برخوردار گشته . جمعیت حاضر نیز همچون گذشتگان نیاز به تعلیم و تربیت دارد و در این راستا باید افرادی باشند که این امر خطیر را بر عهده گیرند لذا تعداد مربیان نیز با افزایش جمعیت، روند رو به رشد را در پیش گرفته و از نظر کمی تعداد شان بسیار می باشد امّا آیا کیفیت این مربیان نیز روندی رو به رشد دارد ؟ چه کسی لایق امر تربیت و مربی گری است؟ ویژگی یک معلم خوب چیست؟ حضرت علی (علیه السلام) در این باره کلامی دارند که اشاره به این موضوع دارد : «کسی که خود را رهبر مردم قرار داد باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران بپردازد، به تعلیم خویش پردازد و باید تأدیب او به علمش پیش از تأدیب او به زبانش باشد . کسی که معلّم و ادب کننده خویش است به احترام سزاوارتر است از کسی که معلم و مربی دیگران است.» ( نهج البلاغه ، حکمت 73) این کلام دو مطلب اساسی که در بردارنده ویژگی های یک معلم و مربی نیکوست را بیان می دارد: 1)مربی و معلّم باید قبلاً خودش دانش آموخته و تربیت شده باشد آنگاه مربی و معلم دیگران شود. سخن گفتن و خطابه و وعظ بدون آگاهی به جز انحراف، اضلال و گمراهی نتیجه ایی ندارد. امام در فرمایش خود می فرمایند که کسی که به تربیت خود پردازد بیشتر شایسته احترام است از کسی که به تربیت مردم پرداخته و از خود غافل است ، امّا شخصی که هم خودسازی کرده و هم مردم را تربیت می کند مسلماً برتر است از کسی که تنها گلیم خود را از آب می کشد.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کاردیگر می کنند مشکلی دارم ز دانشمندان مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند گوییا باور نمی دارند روز داوری کاین همه قلب و نحل در کار داور می کنند در مسیر تربیت انسان ها به کسانی می توان اعتماد نمد و آنها را مربی قرار داد که تحت تربیت خدای عالم به مدارج عالی انسانیت رسیده باشند . تنها چنین افرادی می توانند کاروان انسانیت را به مقصد نهایی برسانند. حضرت امیر می فرمایند: ما پرورش یافته و تربیت شده پروردگار خویش هستیم و مردم تربیت شده مایند
واعظ و مربی باید با عمل خود دیگران را تربیت و هدایت نماید . گفتار بدون عمل نه تنها موجب هدایت نمی شود بلکه گاهی ممکن است موجب سلب اعتماد و گمراهی شخص گردد. قرآن کریم می فرماید: چگونه شما مردم را به نیکی دستور می دهید ، خود را فراموش می کنید در صورتی که شما کتاب خدا را می خوانید چرا در آن اندیشه نمی کنید؟( بقره ) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: شب معراج مردمی را دیدم که لب هایشان را با قیچی های آتشین چیده و به دور انداخته می شد از جبرئیل پرسیدم: اینها کیستند؟ گفت: خطیبان امّت تو هستند که مردم را به نیکی دعوت می کنند در حالیکه خود را فراموش نموده اندو به گفته خود عمل نمی کنند و ایشان قرآن را تلاوت می کنند آیا در آن تعقل نمی کنند؟ انسان های شایسته رهبری:در مسیر تربیت انسان ها به کسانی می توان اعتماد نمود و آنها را مربی قرار داد که تحت تربیت خدای عالم به مدارج عالی انسانیت رسیده باشند. تنها چنین افرادی می توانند کاروان انسانیت را به مقصد نهایی برسانند. حضرت امیر می فرمایند: ما پرورش یافته و تربیت شده پروردگار خویش هستیم و مردم تربیت شده مایند. ( نهج البلاغه ، نامه 28). شبستری در گلشن راز می گوید: در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و رهنما ی کاروانند وز ایشان سید ما گشته سالار همو اول همو آخر در این کار ز احمدتا احد یک میم فرق است جهانی اندر آن یک میم غرق است در او ختم آمده پایان این کار در او منزل شده ادعو الی الله مقام دلگشایی جمه جمع است جمال جان فزایش شمع جمع است شده او پیش و دل ها جمله در پی گرفته دست و جان ها دامن وی واعظ و مربی باید با عمل خود دیگران را تربیت و هدایت نماید . گفتار بدون عمل نه تنها موجب هدایت نمی شود بلکه گاهی ممکن است موجب سلب اعتماد و گمراهی شخص گردد. قرآن کریم می فرماید: چگونه شما مردم را به نیکی دستور می دهید ، خود را فراموش می کنید در صورتی که شما کتاب خدا را می خوانید چرا در آن اندیشه نمی کنید؟ چنین رهبرانی در پیشوایان دین منحصرند که از طرف خدا منصوب گشته اند یعنی پیامبران و امامان معصوم. حضرت امیر در این باره می فرمایند: ای مردم چراغ دل را از شعله گفتار گویندگان با عمل روشن سازید و ظرف های خویش را از آب زلال چشمه های که از آلودگی پاک است پر کند. امام غیر از آنچه از طرف خدا مأمور است وظیفه ای ندارد ، وظیفه او بدین قرار است: 1. با پند و اندرز فرمان خدا را ابلاغ نماید 2. در خیر خواهی مردم کوشش نماید 3. سنت خدا را احیا کند 4. بر مستحقان کیفر اقامه حدود کند 5. حق مظلومان را به آنان باز گرداند. حضرت می فرایند: در فراگیری دانش بکوشید پیش از آنکه درخت آن بخشکد و پیش از آنکه به خود مشغول گردید ؛ از معدن علم ، دانش استخراج کنید . مردم را از منکر باز دارید و خود هم مرتکب نشوید زیرا شما موظفید اول خود مرتکب گناه نشوید آن گاه مردم را از آن نهی کنید. ( نهج البلاغه، خطبه 105) با این مواردی که ذکر شد کمی مشخص می گردد که چه کسانی لایق امر تربیت هستند تا فرزندان، که آینده آنان در گرو تربیتی است که در دوران کودکی بدانها اختصاص پیدا می کند را تربیت نموده و آنان را برا ی زمان خویش آماده سازد و همچنین دیگر افراد را در سنین مختلف مورد هدایت و رهبری قرار دهند. فرآوری : مریم پناهنده بخش نهج البلاغه تبیان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:23 عصر ] [ علی فغانی ]
جایگاه موعظه در نهج البلاغه
موعظه تذکر و یادآوری است . واعظ مطالبی را که طرف مقابل می داند یادآوری می کند . اگر هم شنونده جاهل باشد هدف از موعظه توجیه احساسات شنونده است . سروکار واعظ با عقل و اندیشه مخاطب نیست بلکه با احساسات ، عواطف و تذکرات و توجیهات ذهنی اوست.
موعظه در نهج البلاغه
سخن گفتن و گفت و گوی ما انسان ها با یکدیگر سبک و سیاق خاصی دارد . گاهی سبک سخن گفتن جدال آمیز و گاهی آمرانه، گاهی دوستانه و گاهی خصمانه و زمانی نیز آکنده از پند و اندرز است . در کلام حضرت علی (علیه السلام) نیز اضداد با یکدیگر جمع شده است ، عرفان و عبادت ، تزکیه نفس ، حماسه ، پند و اندرز و حکمت از جنبه های سخن آن حضرت هستند . یکی دیگر از وجوه کلام آن امام ، موعظه است و این سبک و سیاق با سایر سبک ها تفاوت ظریفی دارد.
موعظه چیست؟در قرآن کریم موعظه در مقابل حکمت و جدل قرار داده شده است « مردم را با حکمت و موعظه به راه پروردگارت دعوت کن» معلوم می شود حکمت با موعظه تفاوت دارد. تفاوت این دو در این است که حکمت تعلیم است به این معنی که گاهی انسان در صدد آموزش چیزی است که طرف مقابل نمی داند ، معلم نیز در صدد آموزش چیزی است که طرف مقابل نمی داند. معلم مطالبی را که متعلمان نمی دانند به آنها می آموزد جاهل را عالم می کند و خاصیت علم این است که با دلیل و برهان همراه است . موعظه تذکر و یادآوری است . واعظ مطالبی را که طرف مقابل می داند یادآوری می کند . اگر هم شنونده جاهل باشد هدف از موعظه توجیه احساسات شنونده است . سروکار واعظ با عقل و اندیشه مخاطب نیست بلکه با احساسات ، عواطف و تذکرات و توجیهات ذهنی اوست. در قرآن کریم موعظه در مقابل حکمت و جدل قرار داده شده است « مردم را با حکمت و موعظه به راه پروردگارت دعوت کن» معلوم می شود حکمت با موعظه تفاوت دارد. تفاوت این دو در این است که حکمت تعلیم است به این معنی که گاهی انسان در صدد آموزش چیزی است که طرف مقابل نمی داند ، معلم نیز در صدد آموزش چیزی است که طرف مقابل نمی داند. معلم مطالبی را که متعلمان نمی دانند به آنها می آموزد جاهل را عالم می کند و خاصیت علم این است که با دلیل و برهان همراه است
رسالت موعظهموعظه ضرورت دارد و هیچ کس نمی تواند خود را از موعظه و پند بی نیاز بداند و بگوید: مطالب را که شما می گویید من می دانم و احتیاج ندارم. زیرا موعظه برای دانستن نیست بلکه برای تذکر و یادآوری است . حتی امام علی(علیه السلام) به بعضی از افراد خود می فرمود برخیز و موعظه کن؛ وقتی عرض می کردند چگونه ما چنین جسارتی را در در محضر شما مرتکب بشویم؟ فرمود: در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست؛ موعظه برای دانستن نیست. امام علی(علیه السلام) و موعظه موعظه به معنایی که عرض شد در عصر جاهلیت نمی توان یافت ولی در جهان اسلام خطابه های موعظی فراوانی وحود دارد که در خطابه از نوع موعظه شخصی مثل علی بن ابی طالب نیامده است . موعظه ایی موثرتر از موعظه آن حضرت وجود ندارد . خطابه های آن حضرت از نوع نثر است . در زمان امام علی (علیه السلام) تأثیر مواعظ او داستان ها دارد یکی از آنها ماجرای همام بن شریح است که در پایات خطبه متقین نهج البلاغه نقل شده است که حضرت پس از اصرار فروان او دو جمله جامع درباره متقین بیان فرمودند، امّا همام عرض کرد کافی نیست متقین را برایم به تفصیل مجسم کن ، گویا حضرت برای تیز کردن آتش او ابتدا از توصیف تفصیلی و شرح و بیان گسترده اجتناب کرد سپس به بیان تفصیلی صفات متقین پرداخت ، همام لحظه به لحظه برافروخته می شد تا آنکه تمام شدن سخن علی همان و فریاد کشیدن همام و جان به جان آفرین تسلیم کردن همان ، وقتی بر بالینش رفتند دیدند از دنیا رفته است آنگاه حضرت فرمود: من از ابتدا نسبت به وضع این مرد نگران بودم سپس فرمود : آیا موعظه بلیغ و بالغ اینگونه بر افراد اثر می گذارد؟! موعظه ضرورت دارد و هیچ کس نمی تواند خود را از موعظه و پند بی نیاز بداند و بگوید: مطالب را که شما می گویید من می دانم و احتیاج ندارم. زیرا موعظه برای دانستن نیست بلکه برای تذکر و یادآوری است . حتی امام علی(علیه السلام) به بعضی از افراد خود می فرمود برخیز و موعظه کن؛ وقتی عرض می کردند چگونه ما چنین جسارتی را در در محضر شما مرتکب بشویم؟ فرمود: در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست؛ موعظه برای دانستن نیست
موعظه در جامعه امروزامروزه منابر موعظه ایی در جامعه کم شده و باید بیشتر شود ، اما این امر علتی دارد و آن این است که در عصر ما یک بحران مذهبی در بعضی طبقات هست ، در چندین سال قبل کسی در اعتقادات تشکیک نمی کرد ، درباره معاد، خدا ، نبوت و احکام اجتماعی تشکیک نمی کرد ولی امروزه موضوعات و سوالات در این زمینه فراوان شده است بنابراین عالمان دینی باید علاوه بر پرداختن به مواعظ ، از بحث ها و معارف دینی و روشن کردن شبهات در این زمینه غافل نباشند. بنابراین یکی از رسالت های مهم عالمان دینی می بایست پرداختن به این شبهات و سوالات باشد امّا در این میان نباید از منبرهای موعظه و خطابه غافل بود زیرا این امر نیز یکی از نیازهای آدمی می باشد و پرداختن به یک امر نباید باعث غفلت از سایر امور شود، ولی عالمان دینی امروز در میدان دیگری مشغول اند گرچه نباید منابر موعظه ایی به کلی متروک شود. فرآوری : مریم پناهنده بخش نهج البلاغه تبیان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:21 عصر ] [ علی فغانی ]
ما چقدر انسانیم ،چقدر حیوان؟!
وقتی انسان برخی تمایلات و خواسته های خود را ترجیح داد و برگزید و برای تأمین آنها اقدام کرد از دیگر تمایلات خویش محروم مانده و فرصت و توان تأمین آنها برای او نمی ماند در نتیجه باید با محاسبه دقیق دست به انتخابی زند که به سعادت او بینجامد.
هیچ یک از ما در انسان بودنش شکی ندارد که اگر در این باره به خود شک کند جای بسی تعجّب است. خواسته یا ناخواسته انسان هستم و انسان خواهیم ماند، امّا نکته چیز دیگری است. بله شکل و ظاهر ما حکایت از انسان بودن ما دارد ولی انسانیت چیز دیگری است. گاه با انسان هایی مواجه می شویم که انسان اند امّا از حیوان هم پست ترند. آیا از انسانیت برخورداریم؟ هنگام قضاوت درباره خودمان، به انسانیتمان چه نمره ای می دهیم؟
مرز انسان و حیوانانسان خلاصه و بهتر بگویم چکیده هستی و جهان است. تمام ویژگی های جمادات ( زمین ) نباتات ( گیاهان ) و حیوانات را در انسان می توان یافت. جماد از این نظر که عناصر آلی در انسان یافت می شود، نبات ، چرا که انسان همچون گیاهان رشد و نمو دارد و حیوان از این وجه دارای احساس و شعور است. اما تفاوتی اساسی میان انسان و حیوان وجود دارد . هر دوی اینها از میل و گرایش برخوردارند به این معنا که اگر حیوان میل به کاری یا چیزی پیدا نکند به آن سمت نیز گرایش نخواهد داشت برای مثال تا گرسنه نشود میل به غذا پیدا نمی کند. انسان نیز از این مقوله جدا نیست، اگر قدم میزند این قدم زدن شاید به نظر خود او بی هدف باشد ولی تحصیل آرامش و رفع خستگی علت نهایی قدم زدن اوست. تفاوت اصلی حیوان و انسان در برخورد با این گرایشات و امیال در این نکته است که امیال اساسی و روحی در انسان قابل تقویت و تضعیف و تعدیل هستند و آدمی به دست خود مقدمات این تغییرات را فراهم می سازد ولی حیوان به هیچ وجه از این قابلیت برخوردار نیست. برای اینکه به میزان انسانیت خود پی ببریم باید بررسی کنیم که در تعارض بین خواسته های انسانی و حیوانی کدام یک را انتخاب می کنیم؛ پیرو عقل ، اعتقادات و ایمان خود هستم یا دنباله رو خواسته های گذرای مادی و حیوانی؟ آیا می توانیم خود را از چنگال قدرتمند خواسته های غریزی و حیوانی نجات دهیم ؟ مرز حیوانیت و انسانیت از همین مسیر می گذرد و این جاست که حیوانیت و انسانیت انسان رقم می خورد
تفاوت دیگر در این است که انسان علاوه بر امیال حیوانی دارای خواسته های اختصاصی نیز هست که آن را خواسته های الهی یا معنوی می نامیم که گاه او در تزاحم میان این دو خواسته و یا به بیان دیگر در دشواری انتخاب یکی از آنها قرار می گیرد.
تزاحم میان تمایلاتانسان خواسته ها و تمایلات فراوانی دارد که در نتیجه محدود بودن انتخاب انسان در مقام عمل با یکدیگر تزاحم می یابند . وقتی انسان برخی تمایلات و خواسته های خود را ترجیح داد و برگزید و برای تأمین آنها اقدام کرد از دیگر تمایلات خویش محروم مانده و فرصت و توان تأمین آنها برای او نمی ماند در نتیجه باید با محاسبه دقیق دست به انتخابی زند که به سعادت او بینجامد . اگر بر اثر عواملی در پی بهترین ها و اموری که همیشه خوشایند انسانند و لذت ماندگار دارد رفت سعادتمند بوده ولی اگر به دنبال لذت های زودگذر و ناپایدار رفت که از آن می توان به لذت های حیوانی تعبیر کرد ؛ به دست خویش فرجام بدی را برای خود رقم زده است . میزان انسانیت برای اینکه به میزان انسانیت خود پی ببریم باید بررسی کنیم که در تعارض بین خواسته های انسانی و حیوانی کدام یک را انتخاب می کنیم؛ پیرو عقل ، اعتقادات و ایمان خود هستم یا دنباله رو خواسته های گذرای مادی و حیوانی؟ آیا می توانیم خود را از چنگال قدرتمند خواسته های غریزی و حیوانی نجات دهیم ؟ مرز حیوانیت و انسانیت از همین مسیر می گذرد و این جاست که حیوانیت و انسانیت انسان رقم می خورد. صد افسوس که گاه ممکن است برخی حیوانات از خواسته های حیوانی و دنیای خود دست بشویند ولی انسان نه! برخی حیوانات وقتی وارد مزرعه ی دیگران می شوند به محض اینکه مشاهده می کنند صاحب مزرعه می خواهد با چوب بر سرشان بکوبد فرار می کنند و دیگر وارد آن مزرعه نمی شوند و همان یک تجربه همیشه آنها را تربیت می کند ولی برخی انسانها علی رغم هزاران بار تجربه تلخ درس نمی گیرند و تربیت نمی پذیرند و هم چنان مرتکب خطا می شوند. اگر می خواهید پای از مرز حیوانیت فراتر بگذارید و به جایگاه انسان متعالی نزدیک شوید باید سعی کنید تار بر هوای نفس و خواسته های حیوانی خویش غالب شوید و از طریق موعظه و پند ناصحان و انس با حضرت دوست و اولیای خدا به کوی سعادت و هدایت قدم بگذارید مبادا همانند حیوانات باشید که فقط با تازیانه راه می یابند که انسان عاقل به کمک نیروی عقل و تربیت پذیری به سر منزل مقصود می رسد
باید توجه کرد که اگر انسان بعد از تجربه کردن تربیت شود و به سمت گرایش های الهی حرکت کند برتر از حیوان نیست و اگر آدمیزاد به گونه ای باشد که بعد از ابتلا به درد و بلا دست از گناه بشوید باز هم از حیوان برتر نیست چه حیوان بارکش هم اگر روزی پایش در گِل فرو رود دیگر از آن منطقه عبور نخواهد کرد . انسان حقیقی، کسی است که رفتار خود را بر اساس محبت و انس با خدا شکل دهد نه بر پایه تجربه های تلخ و گرفتاریهایی که دامن گیر او شده است. اینجاست که انسانیت انسان رقم می خورد. امام علی (علیه السلام) در این باره می فرمایند:« از کسانی مباش که جز در مواردی که به آنان الزام شوند از پند و موعظه بهره ای نمی برند که همانا عاقل به ادب پند می پذیرد و چهارپا نمی پذیرد مگر با تازیانه.» (نهج البلاغه ، نامه 31) « پس نیکوترین اندوخته تو باید اعمال درست و صالح باشد . هوای نفس را در اختیار گیر و از آنچه حلال نیست خویشتن داری کن زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش به آن است که در آنچه دوست دارد یا برای او ناخوشایند است راه انصاف پیمایی.» ( همان، نامه53 ) در توضییح کلام امام می توان گفت : اگر می خواهید پای از مرز حیوانیت فراتر بگذارید و به جایگاه انسان متعالی نزدیک شوید باید سعی کنید تار بر هوای نفس و خواسته های حیوانی خویش غالب شوید و از طریق موعظه و پند ناصحان و انس با حضرت دوست و اولیای خدا به کوی سعادت و هدایت قدم بگذارید مبادا همانند حیوانات باشید که فقط با تازیانه راه می یابند که انسان عاقل به کمک نیروی عقل و تربیت پذیری به سر منزل مقصود می رسد. مریم پناهنده بخش نهج البلاغه تبیان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:18 عصر ] [ علی فغانی ]
آخرین سخنان امیر المومنین(علیه السلام) با ابوذر
سید رضی «ره» در نهجالبلاغه سخنان امام علیهالسلام و همراهانش را به هنگام وداع با ابوذر چنین آورده است: یا اباذر، انک غضبت لله فارج من غضبت له، ان القوم خافوک علی دنیاهم و خفتهم علی دینک، فاترک فی ایدیهم ما خافوک علیه، و اهرب منهم به ما خفتهم علیه، فما احوجهم الی ما منعتهم، و ما اغناک عما منعوک! …؛ ای ابوذر، تو به خاطر خدا خشم گردی، پس به همان کسی که برایش غضب کردی، امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، پس آن چه را که آنان برایش در وحشتند به خودشان واگذار و از آن چه که میترسی ایشان گرفتارش شوند (عذاب الهی) فرار کن. عجبا! که چه محتاجند به آن چه از آن منعشان کردی و چه بی نیازی از آن چه که از تو دریغ کردند. به زودی خواهی یافت که پیروزی برای کیست و چه کسی بیشتر مورد حسرت قرار میگیرد. ای ابوذر! اگر درهای آسمانها و زمین به روی بنده ای بسته شود و او از خدای خود بترسد، خداوند راهی برای وی خواهد گشود. ای ابوذر! آرامش خویش را تنها در حق جست و جو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیفکند، بدان اگر دنیایشان را میپذیرفتی، دوستت داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص میدادی (و با آنان کنار میآمدی) دست از تو برمی داشتند. (نهجالبلاغه، خطبه 130) سپس حضرت علی علیهالسلام به برادرش عقیل فرمود: «با برادرت ابوذر وداع کن.» سپس عقیل، امام حسن، امام حسین و عمار یاسر هر کدام درباره فضایل ابوذر و اندوه خود به خاطر جدایی از او سخنانی گفتند. (شرح ابن ابی الحدید، ج 8، ص 253) ابوذر در پاسخ گفت: ای خاندان رحمت، خدایتان رحمت کند! هرگاه شما را میبینم، رسول خدا صلی الله علیه و آله را به یاد میآورم، من در مدینه دلبستگی و آرامشی جز شما نداشته و ندارم. ابوذر در سال 32 هجری، دو سال قبل از خلافت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در دیار غربت و سرزمین بی آب و علف «ربذه» به ملکوت اعلی پیوست و برای همیشه این زبان گویا و کوبنده ظالمان خاموش شد و قلب دنیاپرستان را شاد و دل مؤمنان را در غم و اندوه فراوان فرو برد
اینک در حجاز بر عثمان گران بار شدم آن گونه که بر معاویه در شام بودم، عثمان نمیخواست که در جوار برادر و پسر خالهاش در یکی از دو شهر (بصره و مصر) (حاکم بصره، عبدالله بن عامر پسر خاله عثمان و در مصر عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی عثمان بوده است. ) باشم تا مبادا مردم را بر آنان بشورانم. او مرا به سرزمینی (ربذه) فرستاد که در آن هیچ دفاع کننده و ناصری جز خدا برایم نیست. به خدا سوگند، که همنشینی جز خداوند نمیخواهم و زمانی که با او هستم، از هیچ چیزی بیم ندارم. در ادامه مطلب ماجرای تبعید و وفات غریبانه ابوذر را بخوانید : پس از این سخنان، ابوذر به تبعیدگاه برده شد و علی علیهالسلام و همراهان به مدینه بازگشتند. (شرح ابن ابی الحدید، ج 8، ص 254). آری، ابوذر غفاری به جرم حق گویی و امر به معروف و نهی از منکر از جانب خلیفه سوم به ریگ زار بی آب و علف «ربذه» تبعید شد و پس از مدتی رنج و داغ از دست دادن فرزندش «ذر» (ابن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 44، از محمد بن کعب نقل میکند: «ابوذر در موقع جان دادن، همسر و نیز پسرش (ذر)، در کنارش بودند. ) خود با مرگ دسته و پنجه نرم کرد. همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود: «یعیش وحده، و یموت وحده، و یبعث وحده، و یدخل الجنه وحده؛ به تنهایی زندگی میکند و به تنهایی میمیرد و به تنهایی مبعوث میشود و به تنهایی وارد بهشت میگردد». وی به تنهایی در ربذه زیست و به تنهایی جان سپرد و روحش به عالم ملکوت پرواز کرد.
ام ذر (همسر ابوذر) نقل میکند: هنگامی که ابوذر در حال جان دادن بود، نگاهی به من کرد و اشک را بر گونههایم جاری دید، قلبش سوخت؛ پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفتم: چگونه گریه نکنم در حالی که گذشته از رنجهایی که کشیدهام، و اینک هم در سرزمین این چنینی از دنیا میروی، من پس از مرگت، باید تو را کفن کنم، و حال آن که پارچه ای برای کفن تو ندارم. ابوذر گفت: گریه نکن، به زودی گروهی از مؤمنان بر جنازه من حاضر خواهند شد و مرا کفن خواهند کرد و بر من نماز خواهند خواند. همسرش به ابوذر گفت: اکنون ایام حج تمام شده و حاجیان همه رفتهاند، کسی باقی نمانده که از این راه گذر کند. ابوذر پاسخ داد: من آن چه گفتم از پیامبر شنیدهام، زیرا روزی من و چند نفر دیگر در خدمت پیامبر نشسته بودیم، حضرت رو به ما کرد و فرمود: «لیموتن رجل منکم بفلاه من الارض تشهده عصابه من المومنین؛ یکی از شما در بیابانی از دنیا میرود و گروهی از مؤمنان بر جنازه او حاضر میشوند.» همسرم، تمام کسانی که در آن مجلس بودند، در آبادی از دنیا رفتند و جز من که در این بیابان دست به گریبان مرگ هستم، کسی باقی نمانده است؛ مواظب راه باش که سخن پیامبر صحیح است. در همین حال بود که ناگاه قافله ای از دور پیدا شد و گروهی سر رسیدند. (طبق نقل برخی از مورخان در میان این گروه» مالک اشتر نخعی هم حضور داشت. ) و به محض مشاهده حالت اضطراب در روحیهام، پرسیدند چرا چنین مضطربی؟ گفتم: یکی از مسلمانان در حال احتضار است، برای تجهیز و تکفین او حاضر شوید و از خداوند پاداش بگیرید. پرسیدند او کیست؟ گفتم: ابوذر غفاری. همه پیاده شدند و خود را به بالین ابوذر رساندند. چشم وی که به آنان افتاد، سخنی که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ایشان گفته بود، به آنان بشارت داد و سپس گفت: وضع مرا میبینید، اگر جامه ای داشتم مرا در همان کفن میکردید، ولی چون جامه ای ندارم، لذا مرا با پارچه های خود کفن کنید؛ شما را به خدا سوگند میدهم، کسی که امارت و یا ریاست قومی را به عهده دارد، کفنم نکند. (در بعضی از نقلها آمده است که: «ابوذر قبل از آمدن آن گروه، از دنیا رفته بود» ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 44) ابوذر غفاری به جرم حق گویی و امر به معروف و نهی از منکر از جانب خلیفه سوم به ریگ زار بی آب و علف «ربذه» تبعید شد و پس از مدتی رنج و داغ از دست دادن فرزندش «ذر» خود با مرگ دسته و پنجه نرم کرد
همسر ابوذر میگوید: این را گفت و با من خداحافظی کرد و چشمهایش را بر هم گذارد و برای همیشه دیده از جهان فرو بست.
راوی گوید: گروهی که بر جنازه او حاضر بودند، هر کدام از امارت و ریاست بهره ای برده بودند؛ لذا برای کفن کردنش با توجه به وصیتش به مشکل برخوردند. آن گاه جوانی از انصار پیش آمد و گفت: من دو جامه به همراه دارم که مادرم با دست خود آن را رشته و بافته است، یکی بر تنم هست و دیگری را در اختیار شما میگذارم که وی را با آن کفن کنید. آنان چنین کردند، و «عبدالله بن مسعود» بر او نماز خواند. سپس بدن پاک او را دفن کردند و بر قبرش اشکها ریختند. طبق نقل مورخان: مالک اشتر، حجر بن ادبر و حذیفه بن یمان (طبق نقل ابن اثیر در الکامل، ج 2، ص 265 اسامی آن گروه که کنار جنازه ابوذر در ربذه حاضر شدند، عبارتند از: مالک اشتر، عبدالله بن مسعود، بکر بن عبدالله تمیمی، ابو مفزر تمیمی، اسود بن یزید، علقمه بن قیس، حلحال ضبی، حرث بن سوید تمیمی، عمرو بن عتبه سلمی، ابن ربیعه سلمی، ابو رافع مزنی، سوید بن شعبه تمیمی، زیاد بن معاویه نخعی و… در این نقل نام حجر بن ادبر نیامده است. ) در میان آن جمع بودند و پس از وفات ابوذر آن گروه که هشت نفر بودند، همسر ابوذر و فرزندش را با خود به مدینه بردند و عثمان دیگر مزاحمتی برای آنان فراهم نکرد. ابوذر در سال 32 هجری، دو سال قبل از خلافت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در دیار غربت و سرزمین بی آب و علف «ربذه» به ملکوت اعلی پیوست و برای همیشه این زبان گویا و کوبنده ظالمان خاموش شد و قلب دنیاپرستان را شاد و دل مؤمنان را در غم و اندوه فراوان فرو برد. (ر. ک: اسد الغابه، ج 1، ص 302؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 173؛ معرفه الصحابه، ج 1، ص 462 تاریخ طبری، ج 4، ص 309؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 265) بخش نهج البلاغه تبیان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:14 عصر ] [ علی فغانی ]
امام علی علیه السلام، مردی فراتر از شعار
مولای متقیان علی علیه السّلام الگوی تمام نمای سیره رفتاری پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه وآله است. امـام عـلى عـلیـه السـّلام تـلاش مـى کـرد تـا چـونـان رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله بـخـورد و بـیـاشـامـد و زنـدگـى کـنـد.
سفره ای ساده و بی ریاامام على علیه السّلام تهیدست نبود، از دسترنج خود تولید فراوانى داشت وقتى فقراء و یـتـیـمـان را دعـوت مـى کرد، بر سر سفره انواع غذاهاى رنگارنگ مى گذاشت ، و همگان را دعوت به تناول غذاها مى کرد، امّا خود بر سر همان سفره ، نان خشک مى خورد. احنف بن قیس مى گوید: روزى بـه دربار معاویه رفتم ، وقت نهار آن قدر طعام گرم ، سرد، ترش و شیرین پیش من آوردند که تعجّب کردم . آنگاه طعام دیگرى آوردند که آنرا نشناختم . پرسیدم : این چه طعامى است ؟ معاویه جواب داد: ایـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهیّه شده ، آن را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و شکر نِیشکر در آن ریخته اند. احنف بن قیس مى گوید: در اینجا بى اختیار گریه ام گرفت و گریستم . معاویه با شگفتى پرسید: علّت گریه ات چیست ؟ گفتم : به یاد على بن ابیطالب علیه السّلام افتادم ، روزى در خانه او بودم ، وقت طعام رسید. فرمود : میهمان من باش .آنگاه سفره اى مُهر و مُوم شده آوردند. امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـک الگـوى کامل بود، کار مى کرد و زندگى را با کار روزانه اداره مى فرمود، مشک آب درماندگان راه را بر دوش مى کشید. درخت مى کاشت ، با دلوِ آب ، باغ دیگران را آبیارى مى کرد و مُزد مى گرفت گفتم : در این سفره چیست ؟ فرمود: آرد جو . گفتم : آیا مى ترسید از آن بردارند یا نمى خواهید کسى از آن بخورد ؟ فـرمـود: نـه ، هـیـچ کدام از اینها نیست ، بلکه مى ترسم حسن و حسین علیهماالسلام بر آن روغن حیوانى یا روغن زیتون بریزند. گفتم : یا امیرالم?منین مگر این کار حرام است ؟ حضرت امیرالم?منین علیه السّلام فرمود: نه ، بلکه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقرا نگردد. هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک ، سفره امیرالم?منین نیز مانند ماست . مـعـاویـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را یـاد کـردى کـه فـضـیـلت او قابل انکار نیست.(1) همچنین ابورافع مى گوید : روز عـیـدى خـدمت امام على علیه السّلام رسیدم ، دیدم که سفره اى گره خورده در پیش روى حضرت امیرالم?منین علیه السّلام است ، وقتى آن را باز کرد دیدم نان جوین است . گفتم : چرا گره مى زنى ؟ فرمود : براى اینکه بچه ها دوغى یا روغنى بر آن نیافزایند. امام على علیه السّلام بیشتر از سبزیجات استفاده مى فرمود و اگر غذاى بهترى مى خواست شیر شتر میل مى کرد. گوشت بسیار کم مى خورد و مى فرمود : «شکم ها را مدفن حیوانات نکنید». با این همه، از همه قدرتمندتر و قوى تر بود. (2) ساده زیستى در کمال توانائى امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـک الگـوى کامل بود، کار مى کرد و زندگى را با کار روزانه اداره مى فرمود، مشک آب درماندگان راه را بر دوش مى کشید. درخت مى کاشت، با دلوِ آب، باغ دیگران را آبیارى مى کرد و مُزد مى گرفت. هـیـزم جـمـع مـى کـرد و در بازگشت به منزل، پُشته هیزم را بر دوش مى کشید، تا با آن تنور را براى پختن نان آماده کنند. در کار خانه کمک مى کرد. خانه را جاروب مى زد، هر کس به حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام نزدیک مى گشت، مـى فـهمید که دور از هرگونه خود بزرگ بینى، چون دیگر اقشار جامعه، بلکه همچون محرومین زندگى مى کند.(3) اصبغ بن نباته مى گوید: امام على علیه السّلام خطاب به مردم کوفه فرمود: من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگى وارد شدم، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بیش از آنچه که با خود آورده ام ببرم خیانتکار خواهم بود.(4) در صورتى که قدرت داشت تا انواع امکانات را براى خود فراهم آورد.
پیراهن وصله دارامام على علیه السّلام الگوى کامل فرهنگ ساده زیستى بود. از لباس هاى معمولى که عموم مردم مى پوشیدند استفاده مى کرد. شـخـصـى در کوفه خدمت امام على علیه السّلام رسید، دید که لباس هاى حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام کم قیمت و ساده و وصله داراست ، با شگفتى به امام على علیه السّلام نگریست و گفت: چرا لباس شما وصله دارد؟ امام على علیه السّلام در جواب فرمود: «یَخشَعُ لَهُ القَلب ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفس وَیَقتَدى بِهِ المُ? مِنُونَ؛ با این لباس دل خاشع و نفس اماره، خوار مى گردد، و الگوى م? منان مى شود».(5) همچنین نقل شده است که علاء بن زیاد گفت: یا امیرالم?منین از برادرم عاصم بن زیاد به شما شکایت مى کنم. فرمود: چه شکایتى؟ عـرض کـرد: عـبـائى پـوشیده و کار عبادت و رهبانیّت پیشه کرده و دست از کار دنیا کشیده است . امام على علیه السّلام فرمود: او را پیش من بیاورید. لباس هاى على علیه السّلام در فرهنگ آن روز بد منظره نبود و انگشت نما نمى شد، اگر الان بود و همان لباس ها را مى پوشید، انگشت نما مى شد، گـرچـه قـائم مـا وقـتـى ظهور مى کند همان لباس على علیه السّلام را پوشیده به روش على علیه السّلام رفتار مى کند چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود: «اى دشـمـنـک جان خویش، شیطان سرگردانت کرده، آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمى کـنـى؟ تـو مـى پـنـدارى کـه خـداونـد نـعـمـتـهـاى پـاکـیـزه اش را حـلال کـرده امـّا دوسـت ندارد تو از آنها استفاده کنى ؟ تو در برابر خدا کوچک تر از آنى که اینگونه با تو رفتار کند». عاصم گفت: اى امیرم? منان، پس چرا تو با این لباس خشن ، و با آن غذاى ناگوار بسر مى برى ؟ حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام فرمود: واى بـر تـو، مـن همانند تو نیستم ، خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و ندارى ، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.(6)
جایگاه ساده پوشىامامان عادل هر قدر در ساده پوشى دقّت کنند ارزشمند است، امّا دیگران آزادند و مى توانند بـراى زن و فـرزنـد خـود لباس هاى قیمتى و نرم بخرند، که دیگر امامان معصوم علیهم السـّلام نـیـز چـون رهـبـرى امـّت را در دسـت نـداشـتند گرچه از انواع لباس ها استفاده مى کردند، امّا در ساده زیستى همواره الگو بودند. شخصى به امام صادق علیه السّلام اعتراض کرد که شـمـا کـه از سـاده پـوشـى حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام فرمودید، خودتان چرا لباس نرم و زیبا دارید؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: لباس هاى امام على علیه السّلام در فرهنگ آن روز بد منظره نبود و انگشت نما نمى شد، اگر الان بود و همان لباس ها را مى پوشید، انگشت نما مى شد، گـرچـه قـائم مـا وقـتـى ظهور مى کند همان لباس امام على علیه السّلام را پوشیده به روش امام على علیه السّلام رفتار مى کند.(7) [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:13 عصر ] [ علی فغانی ]
گریه ی ما یک زمان به کار می آید
مزرعه ی عاشقان به بار می آید گریه ی ما یک زمان به کار می آید این دل پاییزیَم علامت خوبی است بعد خزان نوبت بهار می آید پای برهنه کنار جاده نشستم منتظرم ، یعنی آن سوار می آید؟ اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند مطمئنم با دلم کنار می آید حرف بزرگان ما دو تا شدنی نیست او که بگوید ، سر قرار می آید بافتن شعر ما به خاطر یار است خب چه بگوییم جای (( یار می آید )) ؟ بخش مهدویت تبیان [ چهارشنبه 91/7/19 ] [ 11:10 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |