سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Live Traffic Feed

1- غیبت  
((غیبت )) چنانکه از اسمش پیداست ، این است که در غیاب کسى سخنى گویند، منتها سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى ، در اعمال او باشد یا در سخنش و حتّى در امورى که مربوط به او است ، مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنا بر این اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند، غیبت نخواهد بود، مگر اینکه قصد مذمّت و عیبجویى داشته باشد که در این صورت حرام است ، مثل اینکه در مقام مذمّت بگوید آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاه رنگ یا کوسه ! به این ترتیب ذکر عیوب پنهانى به هر قصد و نیّتى که باشد غیبت و حرام است .
و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمّت باشد آن نیز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه .
اینها همه در صورتى است که این صفات واقعاً در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد، داخل در عنوان ((تهمت ))
خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است ...
و از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى که بعضى براى غیبت مى آورند، مسموع نیست ، مثلاً گاهى غیبت کننده مى گوید این غیبت نیست ، بلکه صفت او است ! در حالى که اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غیبت .
یا اینکه مى گوید: این سخنى است که در حضور او نیز مى گویم ، در حالى که گفتن آن پیش روى طرف نه تنها از گناه غیبت نمى کاهد بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین ترى را به بار مى آورد)).
(388)
بعضى براى توجیه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گویند:
غیبتش نباشد، آنگاه شروع مى کنند به غیبت کردن ! خیال مى کنند این جمله ((غیبتش نباشد)) مجوّز غیبت است ! و آن را حلال مى کند. بعضى دیگر با ژست مقدّس مآبى غیبت مى کنند، مثلاً مى گویند: فلانى چه آدم خوب و درستکارى است ، ولى افسوس ! دلم آنقدر برایش مى سوزد که چرا آدم به این خوبى با زن و بچّه اش سازگار نیست ! آنگونه مقدمه چینى و تظاهر به دلسوزى مى کند تا این گونه به او نیش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: این نوع غیبت خطرناکترین غیبت هاست و گناهش شدیدتر است ، زیرا با ریاکارى و تظاهر به دین دارى شنونده را فریب مى دهد که دلسوزى و درد دین مرا واداشت که پشت سر او حرف بزنم ! و این در حقیقت دو گناه مرتکب شده : گناه ((ریا و خودنمایى )) و گناه ((غیبت ))
.
این نکته نیز قابل توجّه است که نه تنها غیبت کردن حرام است ، گوش دادن به غیبت و در مجلس غیبت حضور یافتن نیز حرام و گناه کبیره است ، بلکه طبق پاره اى از روایات بر شنونده واجب است که ردّ غیبت کند و از حیثیّت برادر مسلمانى که غیبتش شده ، دفاع نماید و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نکند، گناهش از گناه غیبت کننده بیشتر است .
(389)
با کمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى کنند، بلکه با سخنى و ذکرى طرف را بیشتر تشویق به ادامه غیبت مى کنند؛ مثلاً: وقتى سخنى از غیبت کننده مى شنوند، مى گویند: ((سبحان اللّه !))، ((لا إِله الاّ اللّه ))، ((اءَسْتَغْفِرُ اللّهَ)) و ....
2- چرا غیبت به شدّت تحریم شده ؟ 
((سرمایه بزرگ انسان در زندگى ، حیثیّت و آبرو و شخصیّت او است و هر چیز آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ((ترور شخصیّت )) از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است .
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیّت آنها را لکه دار نسازد و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیّت بسیار تلقّى مى کند. نکته دیگر این که ((غیبت )) ((بدبینى )) مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد))
(390) و در نتیجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را که اسلام اهمیّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، تضعیف مى کند.
((از اینها گذشته ((غیبت ))
بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده ، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است )).
(391)
3- عوامل و انگیزه غیبت  
علماى علم اخلاق عوامل متعدّدى براى انگیزه غیبت ذکر کرده اند، مانند: ((غضب ))، ((کینه توزى ))، ((حسد))، ((دلقک بازى )) و امثال اینها. بعضى از محقّقان معاصر، عامل دیگرى براى انگیزه غیبت بر شمرده و آن عبارت از ((بیکارى )) است و گفته اند: بیکارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسیارى از گناهان ، از جمله غیبت کردن است و به تجربه هم ثابت شده که افراد بیکار و تنبل بیشتر به فساد اخلاقى ، مانند غیبت و تهمت و سخن چینى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر این ((بیکارى ))
از عوامل غیبت کردن است .
آیت اللّه مطهرى (ره ) در این باره مى گوید:
((
زنها در قدیم مشهور بودند که زیاد غیبت مى کنند. شاید این به عنوان یک خصلت زنانه معروف شده بود که زن طبیعتش این است و جنساً غیبت کن است ؛ در صورتى که چنین چیزى نیست ، زن و مرد فرق نمى کنند. علّتش این بود که زن مخصوصاً زنهاى متعیّنات ، زنهایى که کلفت داشته اند و در خانه ، همه کارهایشان را کلفت و نوکر انجام مى دادندهیچ شغلى و هیچ کارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ کارى نکند، کتاب هم که مطالعه نمى کرده و اهل علم هم که نبوده ؛ باید یک زن هم شاءن خودش پیدا کند؛ با آن زن چه کند؟ راهى غیر از غیبت کردن به رویشان باز نبوده ، و این برایشان یک امر ضرورى بوده ؛ یعنى اگر غیبت نمى کردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند ...
در یکى از شهرها یا ایالات آمریکا در خانواده ها قمار آنقدر رایج شده بود که زنها به آن عادت کرده بودند و در خانه ها به صورت یک بیمارى رواج یافته بود، و شکایت همه این بود که زنها دیگر کارى غیر از قمار ندارند. اوّل این را به عهده واعظها گذاشتند که آنها این بیمارى را از سر مردم بیرون ببرند. ولى آخر بیمارى علّت دارد؛ تا علّتش از میان نرود که بیمارى از بین نمى رود. واعظها شروع کردند به موعظه در زیانهاى قمار و آثار اخروى آن ؛ ولى اثر نداشت . یک شهردار پیدا شد و گفت که من این بیمارى را معالجه مى کنم . آمد و کارهاى دستى از قبیل بافتنى را تشویق کرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جایزه هاى خوب تعیین کرد. طولى نکشید که زنها دست از قمار کشیده و به این کارها پرداختند.
آن مرد علّت را تشخیص داده و فهمیده بود که علّت پرداختن زنها به قمار، بیکارى و احتیاج آنها به سرگرمى است . کار دیگرى برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد یعنى در واقع یک خلا روحى در میان آنها وجود داشت و آن خلا منشاء این گناه بود؛ آن آدم فهمید که این خلا را باید پر کرد تا بشود قمار را از بین برد و تا آن خلا
به وسیله دیگرى پر نشود نمى توان آن را از میان برداشت )).
(392)
خلاصه این که یکى از عوامل آلوده شدن به ((غیبت )) و گناهان دیگر ((بیکارى )) است و یکى از راههاى مهم جلوگیرى از آن ((اشتغال )) به کار و پرهیز از بیکارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترین کار این است که انسان به بررسى عیوب خویش ‍ بپردازد تا بدین وسیله از عیب جویى دیگران در امان بماند، چنانچه امیر المؤ منین علیه السّلام مى فرماید: ((یا ایّها النّاس طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النّاس ؛(393) اى مردم خوشا به حال کسى که اشتغال به عیب خودش او را از عیبجویى دیگران باز دارد)).
4- علاج غیبت و توبه آن  
((غیبت )) مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجاً به صورت یک بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى که غیبت کننده از کار خود لذّت مى برد و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد، احساس رضا و خوشنودى مى کند و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است .
اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگیزه هایى همچون ((بخل )) و ((حسد)) و ((کینه توزى )) و ((عداوت )) و ((خود برتر بینى ))
.
باید از طریق خود سازى و تفکّر در عواقب سوء این صفات زشت و نتایج شومى که به بار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد.
سپس در مقام ((توبه )) برآید و از آنجا که غیبت جنبه ((حق الناس ))
دارد، اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشکل تازه اى ایجاد نمى کند، از او عذر خواهى کند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلاً بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غیبت کرده ام ، مرا ببخش ، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف
ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است ، براى او استغفار کند و عمل نیک انجام دهد، شاید به برکت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد)).
(394)
5- موارد استثنا در غیبت  
((آخرین سخن در باره غیبت اینکه قانون غیبت ، مانند هر قانون دیگر استثناهایى دارد، از جمله اینکه گاه در مقام ((مشورت )) مثلاً براى انتخاب همسر، یا شریک در کسب و کار و مانند آن کسى سؤ الى از انسان مى کند، امانت در مشورت که یک قانون مسلّم اسلامى است ، ایجاب مى کند اگر عیوبى از طرف سراغ دارد بگوید، مبادا مسلمانى در دام بیفتد و چنین غیبتى که با چنین نیّت انجام مى گیرد، حرام نیست . همچنین در موارد دیگرى که اهداف مهمّى مانند هدف مشورت در کار باشد، یا براى احقاق حقّ و تظلّم صورت گیرد. البتّه کسى که آشکارا گناه مى کند و به اصطلاح ((متجاهر به فسق ))است از موضوع غیبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو کنند ایرادى ندارد، ولى باید توجه داشت این حکم مخصوص گناهى است که نسبت به آن متجاهر است )).(395) و علنى آن را انجام مى دهد نه گناهانى که به طور غیر علنى و در خفا از او سر مى زند.
35- مَثَل زندگى دنیا و آب باران 
( اعْلَمُوَّاْ اءَ نَّمَا ا لْحَیَوا ةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِى ا لاَْمْوَا لِ وَا لاَْوْلَدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ اءَعْجَبَ ا لْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَمًا وَفِى ا لاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٌ وَمَا ا لْحَیَوا ةُ الدُّنْیَآ إِلا مَتَعُ ا لْغُرُورِ ).(396)
((بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخر فروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است ، همانند بارانى که محصولش ‍ کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشک مى شود به گونه اى که آن را زرد رنگ مى بینى ؛ سپس تبدیل به کاه مى شود! و در آخرت ، عذاب شدید است ، یا مغفرت و رضاى الهى ؛ (به هر حال ) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست )).
این حیات دنیوى جز لعب و لهو


[ شنبه 89/5/23 ] [ 9:6 صبح ] [ علی فغانی ]

34- مَثَل خوردن گوشت برادر مرده 
( ... وَلاَ یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا اءَیُحِبُّ اءَحَدُکُمْ اءَن یَاءْکُلَ لَحْمَ اءَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ...).(380)
((و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین ) همه شما از این امر کراهت دارید))

.

از شما بعضى که باشد عقل مند

غیبت بعضى نباید تا کنند

دوست دارد از شما آیا چو مرد

مر برادر لحم او را تا که خورد

پس شما اکراهتان باشد از این

پس کنید اکراه از غیبت چنین (381)

وجه تشبیه  
در این آیه ، ((غیبت )) به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبیه شده است ! یعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست .
تعبیر به ((مَیْتا)) (مرده ) به خاطر آن است که ((غیبت )) در غیاب افراد، صورت مى گیرد، که همچون مردگان قادر به دفاع از خویشتن نیستند، و این ناجوان مردانه ترین ستمى است که ممکن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
((وجه شباهت )) در این تشبیه ((شدّت زشتى عمل )) است و بیانگر فوق العاده قبیح بودن غیبت و گناه عظیم آن مى باشد
(382) و کمتر گناهى است که در اسلام به اندازه غیبت زشت و قبیح شمرده شده باشد.
در حقیقت غیبت کنندگان به سگها و لاشخورها تشبیه شده اند! یعنى همانگونه که سگها و لاشخورها دور لاشه اى جمع مى شوند و آن را تکه تکه مى کنند و مى خورند، افرادى هم که دور هم جمع مى شوند و پشت سر مؤ منى حرف مى زنند و سرّ او را فاش و آبرویش را مى ریزند، در حقیقت همانند لاشخورى هستند که گوشت بدن او را دریده و قطعه قطعه مى کنند و مى بلعند!
هر چند ظاهر عمل غیبت کنندگان حرکت زبان و دهان و فک است ، ولى باطن آن مردار خوارى است که اگر بدون توبه بمیرند، بعد از مرگ و روز (تُبْلَى السَّرائِر) آن حالت آشکار مى شود.
صاحب کتاب ((جامع السعادات )) از رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى کند که آن حضرت فرمود:
((کَذِبَ مَنْ زَعَمَ اءَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلالٍ وَهُوَ یَاءْکُلُ لُحُومَ النّاسِ بِالْغیبَةِ، فَاجْتَنِبِ الْغیبَةَ فَإِنَّها إِدامُ کِلابِ النّارِ؛
(383) دروغ مى گوید کسى که خودش را حلال زاده مى پندارد، در حالى که گوشت مردم را به وسیله غیبت کردن مى خورد. پس از غیبت اجتناب کن ، زیرا غیبت خوراک (یا خورش ) سگان جهنّم است )).
در حدیثى از امام حسین علیه السّلام نقل شده که شخصى در حضور آن حضرت از کسى غیبت مى کرد، امام خطاب به او فرمود:
((یا هَذا کُفَّ عَنِ الْغیبَةِ فَإِنَّها إِدامُ کِلابِ النّارِ؛
(384) اى مرد! از غیبت خوددارى کن ، زیرا غیبت خوراک سگان جهنّم است )).
در بعضى از روایات ، غیبت به ((بیمارى خوره )) تشبیه شده که دین غیبت کننده را مى خورد.
چنانکه ((مرحوم کلینى )) از امام صادق علیه السّلام و آن حضرت از رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى کند که فرمود:
((اَلْغِیْبَةُ اءَسْرَعُ فى دینِ الْرَّجُل الْمُسْلِمِ مِنَ الاَّْکِلَةِ فى جَوْفِهِ؛
(385) اثر سوء غیبت در دین مسلمان از بیمارى خوره اى که داخل جسم او وارد شود، سریعتر است )).
((آکله )) که در فارسى به آن ((جذام )) گفته مى شود یک نوع بیمارى مُسرى خطرناک بى دردى است که گوشت بدن را از داخل مى خورد و این مرض به گونه اى است که فرد مریض در آغاز متوجه آن نمى شود، چون درد ندارد و پس از آن که عضوى را خورد و نابود کرد، آنگاه کشف مى شود که دیگر کار از کار گذشته است . شاید ((تشبیه غیبت )) به این بیمارى خطر ناک همان ((بى درد بودن )) باشد، زیرا غیبت هم از امراض روحى خطرناک بى درد است .
امام خمینى قدّس سرّه در کتاب ((جهاد اکبر)) مى فرماید:
((خدا نکند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد. مرضهایى که درد دارد انسان را وادار مى کند که در مقام علاج بر آید، به دکتر و بیمارستان مراجعه کند، لیکن مرضى که بى درد است و احساس نمى شود بسیار خطرناک مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد که کار از کار گذشته است ...
مرض ((غرور)) و ((خودخواهى )) و ((غیبت )) بى درد است معاصى دیگر بدون ایجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد این مرضها نه تنها درد ندارد، بلکه ظاهر لذّت بخشى نیز دارد، مجالس و محافلى که به غیبت مى گذرد، خیلى گرم و شیرین است ! حُبّ نفس و حُبّ دنیا که ریشه همه گناهان است لذّت بخش ‍ مى باشد. مستسقى از آب تلف مى شود ولى تا آخرین نَفَس از آشامیدن آن لذّت مى برد و قهراً اگر انسان از مرض لذّت برد و درد هم نداشت ، دنبال معالجه نخواهد رفت و هرچه به او اعلام خطر کنند که این کشنده است ، باور نخواهد کرد)).
(386)
در بعضى از روایات ، غیبت به ((آتش )) تشبیه شده است ، همانگونه که آتش هیزم را مى خورد، غیبت نیز اعمال نیک آدمى را مى خورد و نابود مى سازد.(387)
نکته ها:  
1- غیبت  
((غیبت )) چنانکه از اسمش پیداست ، این است که در غیاب کسى سخنى گویند، منتها سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى ، در اعمال او باشد یا در سخنش و حتّى در امورى که مربوط به او است ، مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنا بر این اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند، غیبت نخواهد بود، مگر اینکه قصد مذمّت و عیبجویى داشته باشد که در این صورت حرام است ، مثل اینکه در مقام مذمّت بگوید آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاه رنگ یا کوسه ! به این ترتیب ذکر عیوب پنهانى به هر قصد و نیّتى که باشد غیبت و حرام است .
و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمّت باشد آن نیز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه .
اینها همه در صورتى است که این صفات واقعاً در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد، داخل در عنوان ((تهمت )) خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است ...
و از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى که بعضى براى غیبت مى آورند، مسموع نیست ، مثلاً گاهى غیبت کننده مى گوید این غیبت نیست ، بلکه صفت او است ! در حالى که اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غیبت .
یا اینکه مى گوید: این سخنى است که در حضور او نیز مى گویم ، در حالى که گفتن آن پیش روى طرف نه تنها از گناه غیبت نمى کاهد بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین ترى را به بار مى آورد)).
(388)
بعضى براى توجیه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گویند:
غیبتش نباشد، آنگاه شروع مى کنند به غیبت کردن ! خیال مى کنند این جمله ((غیبتش نباشد)) مجوّز غیبت است ! و آن را حلال مى کند. بعضى دیگر با ژست مقدّس مآبى غیبت مى کنند، مثلاً مى گویند: فلانى چه آدم خوب و درستکارى است ، ولى افسوس ! دلم آنقدر برایش مى سوزد که چرا آدم به این خوبى با زن و بچّه اش سازگار نیست ! آنگونه مقدمه چینى و تظاهر به دلسوزى مى کند تا این گونه به او نیش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: این نوع غیبت خطرناکترین غیبت هاست و گناهش شدیدتر است ، زیرا با ریاکارى و تظاهر به دین دارى شنونده را فریب مى دهد که دلسوزى و درد دین مرا واداشت که پشت سر او حرف بزنم ! و این در حقیقت دو گناه مرتکب شده : گناه ((ریا و خودنمایى )) و گناه ((غیبت )).
این نکته نیز قابل توجّه است که نه تنها غیبت کردن حرام است ، گوش دادن به غیبت و در مجلس غیبت حضور یافتن نیز حرام و گناه کبیره است ، بلکه طبق پاره اى از روایات بر شنونده واجب است که ردّ غیبت کند و از حیثیّت برادر مسلمانى که غیبتش شده ، دفاع نماید و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نکند، گناهش از گناه غیبت کننده بیشتر است .
(389)
با کمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى کنند، بلکه با سخنى و ذکرى طرف را بیشتر تشویق به ادامه غیبت مى کنند؛ مثلاً: وقتى سخنى از غیبت کننده مى شنوند، مى گویند: ((سبحان اللّه !))، ((لا إِله الاّ اللّه ))، ((اءَسْتَغْفِرُ اللّهَ)) و ....
2- چرا غیبت به شدّت تحریم شده ؟ 
((سرمایه بزرگ انسان در زندگى ، حیثیّت و آبرو و شخصیّت او است و هر چیز آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ((ترور شخصیّت )) از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است .
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیّت آنها را لکه دار نسازد و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیّت بسیار تلقّى مى کند. نکته دیگر این که ((غیبت )) ((بدبینى )) مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد))
(390) و در نتیجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را که اسلام اهمیّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، تضعیف مى کند.
((از اینها گذشته ((غیبت )) بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده ، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است )).
(391)
3- عوامل و انگیزه غیبت  
علماى علم اخلاق عوامل متعدّدى براى انگیزه غیبت ذکر کرده اند، مانند: ((غضب ))، ((کینه توزى ))، ((حسد))، ((دلقک بازى )) و امثال اینها. بعضى از محقّقان معاصر، عامل دیگرى براى انگیزه غیبت بر شمرده و آن عبارت از ((بیکارى )) است و گفته اند: بیکارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسیارى از گناهان ، از جمله غیبت کردن است و به تجربه هم ثابت شده که افراد بیکار و تنبل بیشتر به فساد اخلاقى ، مانند غیبت و تهمت و سخن چینى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر این ((بیکارى )) از عوامل غیبت کردن است .
آیت اللّه مطهرى (ره ) در این باره مى گوید:
((زنها در قدیم مشهور بودند که زیاد غیبت مى کنند. شاید این به عنوان یک خصلت زنانه معروف شده بود که زن طبیعتش این است و جنساً غیبت کن است ؛ در صورتى که چنین چیزى نیست ، زن و مرد فرق نمى کنند. علّتش این بود که زن مخصوصاً زنهاى متعیّنات ، زنهایى که کلفت داشته اند و در خانه ، همه کارهایشان را کلفت و نوکر انجام مى دادندهیچ شغلى و هیچ کارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ کارى نکند، کتاب هم که مطالعه نمى کرده و اهل علم هم که نبوده ؛ باید یک زن هم شاءن خودش پیدا کند؛ با آن زن چه کند؟ راهى غیر از غیبت کردن به رویشان باز نبوده ، و این برایشان یک امر ضرورى بوده ؛ یعنى اگر غیبت نمى کردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند ...
در یکى از شهرها یا ایالات آمریکا در خانواده ها قمار آنقدر رایج شده بود که زنها به آن عادت کرده بودند و در خانه ها به صورت یک بیمارى رواج یافته بود، و شکایت همه این بود که زنها دیگر کارى غیر از قمار ندارند. اوّل این را به عهده واعظها گذاشتند که آنها این بیمارى را از سر مردم بیرون ببرند. ولى آخر بیمارى علّت دارد؛ تا علّتش از میان نرود که بیمارى از بین نمى رود. واعظها شروع کردند به موعظه در زیانهاى قمار و آثار اخروى آن ؛ ولى اثر نداشت . یک شهردار پیدا شد و گفت که من این بیمارى را معالجه مى کنم . آمد و کارهاى دستى از قبیل بافتنى را تشویق کرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جایزه هاى خوب تعیین کرد. طولى نکشید که زنها دست از قمار کشیده و به این کارها پرداختند.
آن مرد علّت را تشخیص داده و فهمیده بود که علّت پرداختن زنها به قمار، بیکارى و احتیاج آنها به سرگرمى است . کار دیگرى برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد یعنى در واقع یک خلا روحى در میان آنها وجود داشت و آن خلا منشاء این گناه بود؛ آن آدم فهمید که این خلا را باید پر کرد تا بشود قمار را از بین برد و تا آن خلا
به وسیله دیگرى پر نشود نمى توان آن را از میان برداشت )).
(392)
خلاصه این که یکى از عوامل آلوده شدن به ((غیبت )) و گناهان دیگر ((بیکارى )) است و یکى از راههاى مهم جلوگیرى از آن ((اشتغال )) به کار و پرهیز از بیکارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترین کار این است که انسان به بررسى عیوب خویش ‍ بپردازد تا بدین وسیله از عیب جویى دیگران در امان بماند، چنانچه امیر المؤ منین علیه السّلام مى فرماید: ((یا ایّها النّاس طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النّاس ؛(393) اى مردم خوشا به حال کسى که اشتغال به عیب خودش او را از عیبجویى دیگران باز دارد)).
4- علاج غیبت و توبه آن  
((غیبت )) مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجاً به صورت یک بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى که غیبت کننده از کار خود لذّت مى برد و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد، احساس رضا و خوشنودى مى کند و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است .
اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگیزه هایى همچون ((بخل )) و ((حسد)) و ((کینه توزى )) و ((عداوت )) و ((خود برتر بینى )).
باید از طریق خود سازى و تفکّر در عواقب سوء این صفات زشت و نتایج شومى که به بار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد.
سپس در مقام ((توبه )) برآید و از آنجا که غیبت جنبه ((حق الناس )) دارد، اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشکل تازه اى ایجاد نمى کند، از او عذر خواهى کند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلاً بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غیبت کرده ام ، مرا ببخش ، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف
ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است ، براى او استغفار کند و عمل نیک انجام دهد، شاید به برکت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد)).
(394)

 

 

 

 

 

 

 

 


[ شنبه 89/5/23 ] [ 9:2 صبح ] [ علی فغانی ]

وجه تشبیه  
خداوند متعال به دنبال مَثَل پیش که براى کافران ، همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را مثال زده بود، در اینجا براى مؤ منان ، دو زن دیگر تاریخ را که هر دو اسوه مقاومت و پاکدامنى هستند، مثل مى زند. یکى ((همسر فرعون )) است که در دستگاه جبّار آن جرثومه کفر به خداى یکتا ایمان آورد و قدرت همسرى چون فرعون و کفر او نتوانست به ایمان وى خدشه اى وارد سازد، و دوّمى ((مریم ))، دختر عمران است که الگوى پاکدامنى است .
((معروف این است که نام همسر فرعون ((آسیه )) و نام پدرش ((مزاحم )) بوده است ، گفته اند هنگامى که معجزه موسى علیه السّلام را در مقابل ساحران مشاهده کرد، اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه به ((موسى ))
ایمان آورد. او پیوسته ایمان خود را مکتوم مى داشت ، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست که بتوان آن را همیشه کتمان کرد، هنگامى که فرعون از ایمان او باخبر شد، بارها او را نهى کرد، و اصرار داشت که دست از دامن آیین موسى علیه السّلام بردارد، و خداى او را رها کند، ولى این زن با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.
سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخها بسته ، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفکنند، هنگامى که آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذراند، دعایش این بود:
((پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهایى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده !))
.
خداوند نیز دعاى این زن مؤ من پاکبازِ فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان ، مانند مریم قرار داد. چنانکه در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است .
در روایتى از رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى خوانیم :
((افضل نساء اهل الجنّة خدیجه بنت خویلد، وفاطمة بنت محمّدصلّى اللّه علیه و آله و سلّم ، و مریم بنت عمران ، و آسیة بنت مزاحم ، امراءة فرعون ...؛
(458) برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند ((خدیجه )) دختر خویلد و ((فاطمه )) دختر محمّدصلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ((مریم )) دختر عمران و ((آسیه )) دختر مزاحم همسر فرعون )).
جالب اینکه همسر فرعون با این سخن کاخ عظیم فرعون را تحقیر مى کند و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هیچ مى شمرد، و به این وسیله به آنها که او را نصیحت مى کردند که این همه امکانات چشمگیرى که از طریق
((ملکه مصر بودن ))
در اختیار توست با ایمان به مرد شبانى همچون موسى از دست نده ! پاسخ مى گوید:
و با جمله (نَجِّنى مِنْ فِرْعَونَ وَعَمَلِهِ) بیزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش ، اعلام مى دارد.
و با جمله (وَنَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ) ناهمرنگى خود را با محیط آلوده و بیگانگى خویش را از جنایات آنها برملا مى کند، و چقدر حساب شده است این جمله هاى سه گانه اى که این زن با معرفت و ایثارگر در واپسین لحظه هاى عمرش ‍ بیان کرد، جمله هایى که مى تواند براى همه زنان و مردان مؤ من جهان ، الهام بخش باشد، جمله هایى که بهانه هاى واهى را از دست تمام کسانى که فشار محیط، یا همسر را، مجوّزى براى ترک اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گیرد.
مسلّماً زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت ، همان طور که فشار و شکنجه اى فراتر از شکنجه هاى فرعون جنایتکار نبود، ولى نه آن زرق و برق ، و نه این فشار و شکنجه ، آن زن مؤ من را به زانو در نیاورد و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا ادامه داد تا جان خویش را در راه معشوق حقیقى فدا کرد.
قابل توجّه اینکه تقاضا مى کند خداوند خانه اى در بهشت و در نزد خودش ، براى او بنا کند، که در بهشت بودن جنبه جسمانى آن است ، و نزد خدا بودن جنبه روحانى آن ، و او هر دو را در یک عبارت کوتاه جمع کرده است
))
(459).
حضرت
((مریم ))
، دختر عمران دوّمین زن با شخصیّت که الگوى افراد با ایمان محسوب مى شود، بانویى پاکدامن ، و معتقد به پیامبران و کتب آسمانى آنان و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده است .
در خصوص حضرت مریم نام مبارکش ذکر شده ، در صورتى که نام همسر فرعون تصریح نشده است . اصولاً در قرآن جز حضرت مریم نام هیچ زنى با صراحت برده نشده ؛ تنها اوست که نامش در حدود
((بیست و چند سوره )) و متجاوز از ((سى آیه )) آمده است و کراراً او را به پاکدامنى و عفّت ستوده است ؛ شاید این به خاطر رفتار ناپسندى باشد که یهودیان نسبت به وى روا داشته و به آن جناب تهمت بزرگ ناپاکدامنى زده اند که قرآن آن را ((بهتان عظیم ))
نامید و خداوند متعال از حیثیّت وى دفاع و از ساحت آن جناب رفع تهمت نموده است .
فهرست منابع 
((آ))
آشنایى با علوم اسلامى ، شهید مطهّرى ، انتشارات اسلامى ، ش 1.
آشنایى با قرآن ، شهید مطهّرى ، انتشارات صدرا.
((الف ))

استعاذه ، آیت اللّه شهید سیّد عبدالحسین دستغیب ، چاپ انتشارات صبا.
اسرار عبادات ، آیة اللّه جوادى آملى ، انتشارات الزهرا، چاپ چهارم ، تابستان 1372.
اسرارى از زندگى حیوانات ، عباسعلى محمودى ، با مقدّمه سیّد محمّد صحفى ، انتشارات اهل بیت (علیهم السلام )، چاپ ششم .
اصول کافى ، محمّد بن یعقوب کلینى رازى ، دارالکتب الاسلامیه .
امثال قرآن ، على اصغر حکمت ، بنیاد قرآن ، چاپ دوّم .
((ب ))

بحارالا نوار، علاّمه محمّدباقر مجلسى ، موسّسة الوفاء، بیروت لبنان .
بلاغة الحسین ، مصطفى آل اعتماد، ترجمه على کاظمى ، مؤ سّسه مطبوعاتى اسماعیلیان ، چاپ دوّم .
((پ ))

پیشواى شهیدان ، سیّد رضا صدر، انتشارات 22 بهمن ، سازمان چاپ مهر، قم .
((ت ))

تفسیر مجمع البیان ، ابوعلى امین الاسلام فضل بن حسن طبرسى ، چاپ بیروت .
تفسیر روح الجنان ، شیخ ابوالفتوح رازى به تصحیح و حواشى حاج میرزا ابوالحسن شعرانى و على اکبر غفّارى ، انتشارات اسلامیه ، تهران .
تفسیر صافى ، ملا محسن فیض کاشانى ، به تصحیح ابوالحسن شعرانى ، انتشارات اسلامیه ، چاپ ششم .
- تفسیر منهج الصادقین ، ملاّ فتح اللّه کاشانى ، با مقدّمه و پاورقى مرتضوى و تصحیح على اکبر غفّارى ، انتشارات اسلامیه ، چاپ حیدرى .
تفسیر نورالثقلین ، شیخ عبد على بن جعفر حویزى ، به تصحیح و تعلیق سیّد هاشم رسولى محلاتى ، چاپ علمیه قم .
تفسیر روح البیان ، شیخ اسماعیل حقّى بروسوى ، مکتبه جعفرى تبریزى ، تهران .
تفسیر گازر، ابوالمحاسن حسین بن حسن جرجانى ، به تصحیح و تعلیق میرجلال الدین حسینى ارموى ، چاپ اوّل 1337 ش .
تفسیر المیزان ، علاّمه محمّد حسین طباطبائى ، چاپ بیروت .
تفسیر نمونه ، جمعى از نویسندگان ، زیر نظر استاد مکارم شیرازى ، چاپخانه مدرسه امیرالمؤ منین قم .
تفسیر الکشّاف ، جاراللّه محمود بن عمر زمخشرى ، چاپ بیروت .
تفسیر صفى ، حاج میرزا حسین ، ملقّب به صفى على شاه ، چاپخانه ارتش ، 1328 ش .
تفسیر کشف الاسرار و عدّة الابرار، منسوب به خواجه عبداللّه انصارى ، تاءلیف ابوالفضل میبدى ، انتشارات امیرکبیر، چاپ سپهر، تهران .
تفسیر امثال القرآن ، دکتر اسماعیل اسماعیلى ، انتشارات اسوه ، چاپ سوّم .
تحف العقول ، حسین بن شیعه حرانى ، انتشارات اسلامیه ، چاپ تابش .
تعلیم وتربیت در اسلام ، شهید مطهّرى ، انتشارات صدرا، چاپ بیست و چهارم .
((ث ))

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ابوجعفر محمّد بن بابویه قمّى معروف به صدوق ، با ترجمه على اکبر غفّارى ، کتابخانه صدوق .
((ج ))

جامع السعادت ، ملا مهدى نراقى ، چاپ مؤ سّسه مطبوعاتى اسماعیلیان .
جهاد اکبر، امام خمینى (رضوان اللّه تعالى علیه )، واحد تحقیقات اسلامى بنیاد بعثت .
((خ ))

خصال صدوق ، محمّد بن بابویه قمّى ، انتشارات اسلامیه ، چاپ تابش .
((س ))

سفینة البحار، حاج شیخ عبّاس قمّى ، مؤ سّسه انتشارات فراهانى ، چاپ اوّل .
((ش ))

شرح صد کلمه قصار از کلمات امیرالمؤ منین (علیه السلام )، حاج شیخ عبّاس ‍ قمّى ، انتشارات مؤ سّسه در راه حق ، قم ، چاپ مکرّر، بهار 1370.
شرح زندگانى محمّد تقى بافقى ، موسوى گرمارودى ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، چاپ اوّل 1368.
((د))

الدّر المنثور، جلال الدّین سیوطى ، دارالفکر، بیروت لبنان
((ص ))

صحیفه نور، امام خمینى (قدس سره )، چاپ وزارت ارشاد اسلامى و سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى .
((ع ))

علل الشرایع ، محمّد بن بابویه قمّى ، انتشارات حیدریه ، چاپ نجف .
((ف ))

فروغ ابدیت ، استاد جعفر سبحانى ، چاپ انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم .
فوائد الرضویه ، حاج شیخ عباس قمى .
((ک ))

کشف الاسرار، امام خمینى رحمه اللّه ، چاپ انتشارات آزادى .
کلیّات سعدى ، با مقدمه عباس اقبال آشتیانى ، چاپ دنیاى کتاب .
کنزالعُمّال ، على المتقىّ الهندى ، مؤ سّسة الرسالة .
الکنى و الا لقاب ، حاج شیخ عباس قمى ، انتشارات بیدار، قم ایران .
((گ ))

گفتار فلسفى ، بزرگسال و جوان ، چاپ هیاءت نشر معارف اسلامى .
((ل ))

لئالى الاخبار، شیخ محمّد نبى تویسرکانى ، مکتبه محمّدیّه ، قم .
((م ))

معارفى از قرآن ، شهید دستغیب ، تفسیر سوره حدید، انتشارات فقیه .
محجة البیضاء، ملامحسن فیض کاشانى ، به تصحیح و تعلیق على اکبر غفّارى ، دفتر انتشارات اسلامى ، چاپ دوم .
مستدرک الوسائل ، میرزا حسین نورى ، انتشارات اسلامیّه ، تهران .
میزان الحکمه ، محمّدى رى شهرى ، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم ، 1362.
مقتل خوارزمى ، ابى المؤ یّد الموفّق احمد بن الملکى اخطب خوارزم ، به تحقیق و تعلیق محمّد سماوى ، انتشارات مکتبه مفید، قم .
مثنوى معنوى ، جلال الدین محمّد بلخى ، انتشارات نگاه و نشر علم ، چاپ حیدرى ، نوبت دوّم ، 1371.
مفاتیح الجنان ، حاج شیخ عبّاس قمى .
مجلّه مکتب انقلاب ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ، ش 1.
مهر تابان ، آیت اللّه سید محمدحسین حسینى طهرانى ، انتشارات باقر العُلوم علیه السّلام .
((ن ))

نهج البلاغه ، فیض الاسلام ، چاپ کتابفروشى اسلامیّه .
نهج الفصاحة ، ابوالقاسم پاینده ، انتشارات جاویدان .


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:58 صبح ] [ علی فغانی ]

((شهید مطهرى )) مى گوید:
((اسلام هر وقت با کفر روبرو شده شکست داده و هر وقت که با نفاق روبرو شده است شکست خورده است . چون نفاق از نیروى خود اسلام استفاده کرده و بر ضدّ آن به کار برده است ، یعنى لباس اسلام به تن نموده و با آن جنگیده است )).
(443)
((این که در تاریخ مى بینیم پیامبر جنگید و پیروز شد ولى على علیه السّلام نتوانست مانند رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم پیش ببرد؛ جهتش همین است که پیامبر با کفّار جنگید و على با منافقین )).(444)
39- مَثَل زنان بد و شوهران خوب 
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَلِحَیْنِ فَخَانَتَا هُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیًْا وَقِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّا خِلِینَ ).(445)
((خداوند براى کسانى که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده که آنها تحت سر پرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط آنان با این دو (پیامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى ) نداشت ، و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى شوند!)).
حق تعالى خود مثالى را بیان
کرده در معنى زبهر کافران
بود زوجه نوح و لوط این دو هله
نام آن یک واعله (446) وین واهله
این دو زن بودند هر دو بالیقین
تحت عبدین از عباد صالحین پ
س خیانت هر دو کردند آن دو زن
با دو عبد سر فراز ممتحن
آن دو پیغمبر ز دو زن هیچ دفع
مى نکردند از عذاب حقّ به نفع
زوجه نوح او به طوفان گشت غرق
سنگ ، زوجه لوط باریدش به فرق
وقت مردن گفته شد با داخلین
اندر آئید اندر آتش این چنین
این مثل شک نیست در نزد عقول
هست بر تحذیر زنهاى رسول
حاصل این که نیست این وصلت سبب
ایمنى را از عذاب و قهر ربّ(447)
خداوند متعال در این آیه ((وضعیت کافران )) را به حالت دو زن تاریخ تشبیه مى کند که هر دو همسر دو پیامبر بزرگوار به نامهاى ((نوح )) و ((لوط)) بودند و چون این دو زن به آن دو پیامبر خیانت نمودند، در زمره کافران قرار گرفتند. بنا بر این ((وجه شباهت )) در این تشبیه ((خیانت کردن )) است ، یعنى خیانت به خدا و رسول از هر کس سر بزند، نتیجه اش آتش دوزخ است ، هر چند وابسته و متّصل به پیامبران باشد. لذا در پایان آیه مى گوید:
(قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّا خِلِینَ)؛ ((به آن دو (زن ) گفته شد با سایر دوزخیان وارد جهنّم شوید))، یعنى میان شما و کافران که به خدا و رسول خیانت کردند، از این نظر هیچ فرق و امتیازى نیست !
البته خیانت این دو ((زن )) این بود که با دشمنان آن دو پیامبر همکارى مى کردند و اسرار خانه آن دو بزرگوار را به دشمنان مى سپردند، نه خیانت انحراف از جادّه عفّت ، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبرى آلوده به بى عفّتى نشده است ، چنانکه در حدیثى از پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم صریحاً آمده است : ((ما بغَت امْراءَةُ نبی قَطُّ؛
(448) همسر هیچ پیامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفّت نشد)).(449)
زمخشرى مى گوید:
((... وفى طىّ هذین التمثیلین تعریض باُمّى المؤ منین المذکورتین فى اوّل السورة و مافرط منهما من التظاهر على رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم بما کرهه و تحذیر لهما على اءغلظ وجه و اءشده ، لما فى التمثیل من ذکر الکفر)).
(450)
((این آیه به دو همسر پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم ((عایشه )) و ((حفصه )) که در ماجراى (451) افشاى اسرار آن حضرت دخالت داشتند، تعریضى دارد و به آن دو به شدّت هشدار مى دهد که گمان نکنند همسرى پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم به تنهایى مى تواند مانع کیفر آنها باشد، همان گونه که رابطه همسران نوح و لوط، به خاطر خیانت ، از خاندان نبوّت و وحى قطع شد، و گرفتار عذاب الهى شدند)).
همچنین این آیه ((هشدارى است به همه مؤ منان در تمام قشرها که پیوندهاى خود را با اولیاء اللّه در صورت گناه و عصیان مانع عذاب الهى نپندارند)).
(452)
به هر حال این آیه انتظارهاى بى مورد کسانى را که گمان مى کنند تنها ارتباط با شخص بزرگى همچون پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم مى تواند مایه نجات آنها گردد (هر چند در عمل آلوده باشند) قطع مى کند، تا هیچ کس از این نظر براى خود مصونیّتى قائل نشود.(453)
اصولاً گناه از هر کس صادر شود، زشت است ، ولى اگر از افراد نسبى و سببى و مکتبى پیامبران و جانشینان آنان سر زند، زشت تر است . لذا خداوند متعال خطاب به زنان پیامبر مى فرماید:
( یَنِسَآءَ النَّبِىِّ مَن یَاءْتِ مِنکُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَعَفْ لَهَا ا لْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ ...).
(454) ((اى زنان پیامبر! هرکدام از شماگناه ومعصیت آشکارى مرتکب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود))؛ یعنى گناه شما علاوه بر زشتى ذاتى خودش به حیثیّت پیامبر و مکتب او نیز لطمه مى زند و این خود گناه دیگرى است و مستوجب عذابى دیگر.
40- مَثَل دو زن الگو و نمونه 
(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ امْرَاءَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَکَ بَیْتًا فِى ا لْجَنَّةِ وَنَجِّنِى مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِى وَنَجِّنِى مِنَ ا لْقَوْمِ الظَّلِمِینَ وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَا نَ الَّتِىَّ اءَحْصَنَتْ فَرْجَهَا(455) فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِى وَکَانَتْ مِنَ ا لْقَنِتِینَ).(456)
((و خداوند براى مؤ منان ، به همسر فرعون مثل زده است ، در آن هنگام که گفت : پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ستمکاران رهایى بخش ! و همچنین به مریم دختر عمران (مثل زده ) که دامان خود را پاک نگه داشت ، و ما از روح خود در او دمیدیم ، او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد، و از مطیعان فرمان خدا بود)).
هم مَثَل کرد او ز بهر مؤ منان
زوجه فرعون را اندر بیان
یاد کن چون گفت او رَبِّ ابنِ لى
نزد خود بیتى به جنّت معتلى
ده ز فرعونم وز اعمالش نجات
همچنین از اهل ظلم و سیّئات
حق دعایش کرد در دم مستجاب
رفع گشت از پیش چشم او حجاب
پیش از آن کاید برون روحش ز تن
جاى خود دید او به جنّت در زَمَن
گفته بُد فرعونِ دون از کینه اش
سنگ بگذارند روى سینه اش
پیش از آن کاو را رسد بر سینه سنگ
رفته بُد روحش به جنّت بى درنگ
باز مریم دختِ عمران کونگاه
دامنِ خود داشت از فحش و گناه
پس دمیدیم اندر او از روح خویش
بارور شد بر مسیحِ خوب کیش
داشت باور گفتهاى ربِّ خود
آنچه دادش وعده جبریل از ولد
داشت هم تصدیق بر جمله کتاب
هم بُد از فرمانبران در هر حساب
خواستم شرحى ز فضل فاطمه علیها السّلام
در بیان آرم به خیر خاتمه
لب گزیدم مرتضاى رشک ناک
کاو برون است از شمار خلق و پاک
او ز افراد خلایق فرد بود
نیست جفت اورا که جفت مرد بود(457)


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:57 صبح ] [ علی فغانی ]

38- مَثَل چوب خشک (منافقان ) 
(وَإِذا رَاءَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ اءَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَاءَ نَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ ا لْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ اءَ نَّى یُؤْفَکُونَ(435)).(436)
((هنگامى که آنها (منافقان ) را مى بینى (ظاهر آراسته و) قیافه هاى آنان تو را در شگفتى فرو مى برد (و جذّاب سخن مى گویند که ) وقتى حرف مى زنند تو نیز به حرفهایشان گوش فرا مى دهى ! (و اما از نظر باطن چنان بى محتوى هستند که ) گویى چوبهاى خشکى هستند که به دیوار تکیه داده شده اند، هر فریادى از هر جا بلند شود، آنرا بر ضدّ خود مى پندارند، آنها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنان بر حذر باش ، خداوند آنها را بکشد، چگونه از حقّ منحرف مى شوند؟!)).
چونکه بینى آن دورویان را به نام
دو شگفت آرندت از جسم و کلام
گر سخن گویند بر گفتارشان
گوش بدهى بس طلیقند(437) از بیان
مى کنى باور ز حسن ظنّ خویش
آنچه مى گویند کذب از دین و کیش
وانگهى کایشان چو چوب خشک پشت
هشته بر دیوار و در هیکل درشت
یا خُشُب چوبیست کش در مغز بر
کِرم افتاده است و دور است از ثمر
بر گمانشان هر صدایى که بلند
مى شود واقع بر ایشانست چند
مى شوند از هر صدایى ترسناک
تا نباشد بهر ایشان بیم و باک
دشمنانند این گروهت کن حذر
پس ز مکر و حقد ایشان سر بسر
بکشد ایشان را خدا گردانده چون
مى شوند از راه حقّ در آزمون
یؤ فکون یا مشتق از افک است پس
بین دروغ ایشان چسان گویند بس (438)
وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه ، ((منافقان )) را که ظاهرى جذّاب و فریبنده و باطنى بى روح و پوچ دارند، تشبیه کرده است به ((چوبهاى خشکى )) که بر دیوار تکیه داده شده است ؛ یعنى منافقان هر چند ظاهرى آراسته و قیافه و هیکلى فریبنده دارند، ولى در باطن سست و توخالى و فاقد هرگونه استقلال و اراده هستند.
((مُسَنَّدَة ))، یعنى بر دیوار تکیه داده شده . این قید ممکن است ناظر به چوبهاى توخالى و پوسیده اى باشد که به کار ساختمان سازى نمى آید و آنها را جدا نموده و کنار دیوار مى نهند. این چوبها در ظاهر سالم به نظر مى آیند، ولى از داخل پوسیده و پوک شده اند که جز براى آتش کردن و سوزاندن ، به کار دیگرى نمى آیند.
منافقان نیز چنین هستند، چون از درون مریضند، جز فتنه انگیزى و فساد و آتش ‍ افروزى ، هیچ خاصیّت دیگرى براى جامعه ندارند.
بعضى گفته اند: شاید مراد از (خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ)؛ ((چوبهاى خشک بر دیوار تکیه داده شده ))، بتهاى تراشیده باشد که بر دیوار تکیه داده شده اند، که در این صورت تشبیه منافقان به آنها در حسن صورت و بى فایده بودن آنان است .
جمعى دیگر گفته اند: ((خشب )) جمع خشباء است و آن چوبى است که در اندرونش کرم افتاده و از داخل آن را خورده باشد که ظاهر آن صحیح و سالم وانمود مى شود، در این صورت معنایش آن است که منافقان در حسن ظاهر و خبث باطن و فساد عقیده مانند این چوبها هستند.
(439)
از امام باقرعلیه السّلام در تفسیر جمله (کَاءَ نَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ) روایت شده که فرمود: ((مراد این است که آنها نه مى شنوند و نه تعقّل مى کنند))؛(440) یعنى آنان همچون چوب خشک ، مرده و بى روح هستند و هیچ گونه تفکّر و شعور انسانى ندارند.
خلاصه این تشبیه بیانگر تو خالى بودن و تزلزل درونى آنهاست لذا به دنبال آن مى فرماید:
(یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ)؛ ((هر فریادى از هر جا بلند شود آن را بر ضدّ خود مى پندارند)).
یعنى یک حالت سوء ظنّ و بدبینى جانکاه سر تا سر روح آنها را فرا گرفته و به حکم ((الخائن خائفٌ)) از همه چیز، حتى از سایه خود مى ترسند.
در پایان به پیامبرصلى اللّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان هشدار مى دهد و همه را از شرّ مکر و فریب و چرب زبانى آنان بر حذر مى دارد و مى فرماید:
(هُمُ ا لْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ اءَ نَّى یُؤْفَکُونَ)؛ ((اینها دشمنان واقعى تو (و دین حق ) هستند پس از (شرّ) آنان بر حذر باش ، خداوند این گونه افراد را بکشد چگونه از حق منحرف مى شوند؟!)).
قرآن در ((سوره بقره )) (آیه 204) در این باره نیز مى فرماید:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِى ا لْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَافِى قَلْبِهِى وَهُوَ اءَلَدُّ ا لْخِصَامِ)؛
((و از مردم ، کسانى هستند که گفتار آنان ، در زندگى دنیا مایه اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبّت شدیدى مى کنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گیرند. (این در حالى است که )، آنان ، سرسخت ترین دشمنانند)).
جایى که پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم را ظاهرا تحت تاءثیر جذّابیت سخنان خود قرار دهند، تکلیف دیگران روشن است .
خطر دشمنان چرب زبان  
حضرت على علیه السّلام حدود چهل صفت براى منافقان بر شمرده ، از جمله در باره چرب زبانى و تلوّن سخنان آنها مى فرماید:
((... وَقَوْلُهُمْ شِفاءٌ وَفِعْلُهُمُ الدّاءُ الْعَیاءُ حَسَدَةُ الرَّخاءِ وَمُؤَکِّدُوا الْبَلاءِ وَمُقْنِطُوا الْرَّجاءِ لَهُمْ بِکُلِّ طَریقٍ صَریعٌ وَإ لى کُلِّ قَلْبٍ شَفیعٌ وَلِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ ...؛
(441) گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، امّا کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و خوشى مردم حسد مى ورزند و بر بلا وگرفتار شدن (آنها) تاءکید و پافشارى دارند و امیدواران را ماءیوس مى کنند، در هر راهى کشته اى دارند و در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشکى ...)).
((شجو)): یعنى مصیبت و غم اندوه .
((دُمُوع )): یعنى اشکها، جمع دمع .
معناى ((لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ)) این است که آنها همواره در پى سوژه اى هستند و براى هر حادثه اشک ساختگى مى ریزند، و با ((نچ ، نچ )) و ((آخ و آخ ))و گریه دروغین ، مردم ساده لوح و سطحى نگر را بر ضدّ رهبران راستین دین و پیروانشان تحریک مى کنند: چنانکه ((معاویه )) که خود قاتل واقعى ((عثمان )) بود مدّتها پیراهن خون آلود عثمان را در مسجد شام آویزان کرده بود و گاه و بیگاه در انظار عموم در پاى آن اشک مى ریخت و در سوگ خلیفه پیامبر بر سر و سینه مى زد! و بدین وسیله مردم ساده لوح را فریب مى داد و آنان براى خدا و به خاطر خدا تحریک مى شده و در راه خدا خون مى دادند و کشته مى شدند.
این است که قرآن منافقان را دشمن اصلى مى شمارد و مسلمانان را از خطر هولناک آنان بر حذر مى دارد.
آرى ، خطر دشمن دوست نما، به مراتب از خطر دشمن صریح بیشتر است ، زیرا مسلمان در برابر دشمن آشکار آمادگى دارد، ولى در برابر دشمنى که در ظاهر اظهار
دوستى و دلسوزى نموده و اشک تمساح مى ریزد، نه تنها آمادگى ندارد، بلکه انبوهى از افراد سطحى نگر به نفع او تحریک شده و توانشان را در جهت تقویت او به کار مى برند! چنانکه سعدى مى گوید:
هرگز ایمن ز مار ننشستم
تا بدانستم آنچه خصلت او است
زخم دندان دشمنى بتر است
که نماید به چشم مردم دوست (442)


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:55 صبح ] [ علی فغانی ]

4- مَثَل چوپان و گوسفندان 
(وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بِمَا لاَیَسْمَعُ إِلا دُعَآءً وَنِدَآءً صُمُّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَیَعْقِلُونَ).(40)
((مثال (تو در دعوت ) کافران مثال کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند؛ (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند. این کافران ، در واقع ) کر و لال و نابینا هستند؛ از این رو چیزى نمى فهمند!)).
بر مثل این کافران بر داعیند(41)
آنچنان که هر رمه (42) بر راعیند(43)
مر بهائم (44) را کند ناعق صدا
بشنوند امّا نفهمند آن ندا
بل ز حیوانند بى ادراک تر
خواندن ایشان بود دور از ثمر
زان که آنها بشنوند آواز را
لیک نتوانند فهم راز را
وین گُرُه را غیر از آن که نیست هوش
هم زبهر استماعى نیست گوش
از حجر در عقل و دانش کمترند
نه همین گنگ اندیا کور و کرند
با بتانى که پرستند از غلط
گوییا هم دانش اند و هم نَمَط(45) (46)
وجه تشبیه  
طبق نظر بیشتر مفسّران ، خداوند متعال در این آیه کافران متعصّب را که از سنّتهاى غلط پیشینیان خود، کور کورانه تقلید مى کنند، به گوسفند و دیگر حیوانات تشبیه کرده است که از نهیبهاى چوپان خیرخواه جز سر و صدا چیزى نمى فهمند؛ مثلاً: چوپان از راه دلسوزى به گوسفندانى که از گله جدا شده اند، نهیب مى زند و مى گوید: از گله دور نشوید که طعمه گرگ مى گردید، ولى گوسفندان از محتواى کلمات و جمله ها چیزى نمى فهمند و اگر گاهى عکس ‍ العملهایى نشان مى دهند، بیشتر به خاطر تن صدا و طرز اداى کلمات است . بنا بر این وجه شباهت در این تشبیه ((نفهمى و گنگى شنونده )) است .
البتّه مطابق این تفسیر، آیه نیاز به تقدیر دارد و در اصل چنین است : ((مَثَلُ الدّاعِى لِلَّذینَ کَفَرُوا إِلَى الاْ یمانِ؛ مثال کسى که کافران را به سوى ایمان دعوت مى کند، مثل چوپان دلسوز است ...)).
(47) در این صورت جمله (صُمُّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَیَعْقِلُونَ) توصیفى است براى افرادى که تمام ابزار درک و شناخت را عملاً از دست داده اند، نه این که چشم و گوش و زبان ندارند، دارند ولى چون از آن استفاده نمى کنند، گویى ندارند!
شاید بتوان گفت : وجه شباهت میان کافران و گوسفندان از یک جهت همان ((تقلیدهاى کور کورانه و پیروى هاى بى دلیل )) است زیرا در میان گوسفندان تقلید و پیروى چشم و گوش بسته امر طبیعى است ، چنان که گفته اند:
چون ز تلّى بر جهد یک گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند
((نقولا الحدّاد)) مى گوید:
((اگر در گذرگاه تنگى عصایى را به طور افقى نصب کنیم و چند گوسفند را یکى یکى و پشت سر هم از آن راه باریک عبور دهیم ، مشاهده مى کنیم که گوسفند اوّل وقتى به عصا مى رسد براى گذشتن از آن مانع ، جهش مى کند و گوسفندان بعد نیز از روى چوب مى پرند و خود را به آن طرف مى رسانند اگر پس از عبور نیمى از گوسفندان ، چوب را برداریم ، اوّلین گوسفندى که مانع از سر راهش ‍ برداشته شده چون ناظر پریدن گوسفند پیش از خود بوده وقتى به آن نقطه مى رسد، جهش مى کند و گوسفندان بعد نیز یکى پس از دیگرى در آن محل از جا مى جهند. پرش نیمه اول گوسفندان روى ضرورت و براى گذشتن از مانع است ولى نیمه دوّم این عمل را بر اثر منابهه و محاکات (تقلید) تکرار مى کنند)).
(48)


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:50 صبح ] [ علی فغانی ]

شاءن نزول و وجه تشبیه  
جمعى از مفسّران از ((ابن عباس )) درباره شاءن نزول آیه فوق چنین نقل کرده اند:
هنگامى که خداوند در آیات گذشته پیرامون اوصاف منافقین ، دو مثال (آتش و باران ) را بیان کرد، منافقین گفتند: خداوند برتر و بالاتر از این است که چنین مثالهایى بزند، و به این طریق در
((وحى ))
بودن قرآن اظهار تردید کردند. در این موقع ، آیه بالا نازل شد و به آنها پاسخ داد.
بعضى دیگر گفته اند: هنگامى که در آیات قرآن ، مثالهایى به
((ذباب )) (مگس ) و ((عنکبوت )) نازل گردید، جمعى از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده ، زبان به اعتراض گشودند و مسخره کردند که این چگونه ((وحى )) آسمانى است که سخن از ((عنکبوت )) و((مگس )) مى گوید؟ آیه فوق نازل شد و با تعبیراتى زنده به آنها جواب داد.
(27)
بعضى از مفسران مى گویند، تعبیر به ((یستحیى )) در آیه ، احتمال دارد در مقابل سخن کافران باشد که مى گفتند:((اءَما یَسْتَحْیى رَبُّ مُحَمَّدٍ اءَن یضربَ مثلاً بِالذُّبابِ وَالْعَنْکَبوُتِ؛ آیا خداى محمّد شرم نمى کند که در کتاب خود به مگس و عنکبوت مثال بزند)).
خداوند در جواب آنان فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لاَیَسْتَحْىِى اءَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ).
کافران و بهانه جویان خُردى پشه یا مگس را وسیله استهزاى قرآن و اعتراض به آن قرار داده بودند، در صورتى که :
اولاً:
در مثال مناقشه نیست ، آنهم مثلى که از ناحیه خدا صادر شود. زیرا همه کائنات مخلوق او هستند و براى او کوچک و بزرگ ندارد. ممکن است گاهى مصلحت در این باشد که به یکى از موجودات بسیار کوچک طبیعت ، همانند پشه و یا حتى کوچک تر از آن و یا کمى بزرگتر از آن مانند مگس و عنکبوت مثال بزند، و گاهى به موجودات بزرگ .
ثانیاً:
هنگامى که گوینده درمقام
((تحقیر)) و بیان ((عجز))
و ناتوانى مدّعیان است ، بلاغت سخن ایجاب مى کند که براى نشان دادن ضعف و زبونى آنان به موجودهاى ضعیفى مَثَل بزند و آنها را از جهت ضعف به پشه ، مگس ، عنکبوت و امثال آن تشبیه کند. لذا در این گونه موارد، اگر به جاى این مثالهاى کوچک ، از مثالهاى بزرگى همچون آفرینش کواکب و آسمانهاى پهناور استفاده شود، بسیار نامناسب است و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نخواهد بود.
زمخشرى مى گوید:
((تعجب آور است از اینها که چگونه این مثلها را انکار کردند در حالى که مردم همواره به ((چهار پایان ))، ((پرندگان ))، ((مار و افعیهاى زمین ))، ((حشرات ))، ((کرم )) و ((جانوران کوچک ))
مثال مى زنند و این گونه مثلها در میان عرب شهرنشین و بیابان گرد معروف است و آنان گاهى به حقیرترین چیزها مثل مى زنند و مى گویند:
اجمع من ذرّة :
((جمع کننده تر از مورچه ))
،
و اءجراءُ مِن الذّباب :
((و گستاخ تر از مگس ))
،
و اءسمع من قراد:
((و شنونده تر از میمون ))
،
و اءصرد من جرادةٍ:
((و ضعیف تر از ملخ (در مقابل سرما، ) ))
و اءضعف من فراشة :
((و ضعیف تر از پروانه ))
،
و آکل من السوس :
((و خورنده تر از موریانه ))
،
و اعراب اگر بخواهند کسى را به پشه تشبیه کنند، این گونه مى گویند:
اءضعف من بعوضةٍ:
((ضعیف تر از پشه ))
،
وَ اءعزُّ مِنْ مُخّ البَعوض (28):
((نایابتر از مغز سر پشه ))
.
علامه طبرسى به نقل از
((ربیع بن انس ))
مى گوید:
پشه تا وقتى که گرسنه باشد زنده است و همین که سیر و فربه شد، مى میرد. همچنین مردمى که این مثل در باره آنان زده شده است ، وقتى که همه چیز دنیا برایشان فراهم مى گردد و موقع کامیابى فرا مى رسد، ناگاه دست حق گریبان آنها را مى گیرد چنانکه خداوند مى فرماید:
(فَلَمَّا نَسُواْ مَاذُکِّرُواْ بِهِى فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ اءَبْوَا بَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّىَّ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ اءُوتُوَّاْ اءَخَذْنَهُم بَغْتَةً...).
(( (آرى ) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشید و) آنچه را به آنها یادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمتها) را به روى آنها گشودیم ؛ تا (کاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ؛ ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم ) )).
(29)
نکته ها:  
الف - معناى (فَما فَوْقَها): 
در این که منظور از کلمه (فَما فَوْقَها) چیست ؟ مفسران دو گونه تفسیر کرده اند: گروهى گفته اند منظور ((بالاتر از آن در کوچکى )) است ، زیرا آیه در مقام بیان کوچکى مثال است و برترى از این نظر مى باشد.
بنا بر این معناى آیه چنین خواهد بود:
(( (خداوند از مثال زدن ) به پشه و کوچک تر از آن (همانند بال پشه ) شرم ندارد))
. چنانکه از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود:
((إِنَّ الدُّنْیا لا تَعْدِلُ عِنْدَ اللّهِ بِجَناحِ بَعُوضَةٍ؛
(30) دنیا در نزد خدا به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد)).
در حدیثى دیگر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى فرماید:
((لَوْ کانَتِ الدُّنْیاتَعْدِلُ عِنْدَاللّه جَناحَ بَعُوضَةٍ ما سقى کافِراً مِنْها شَرْبَةَ ماءٍ؛
(31) اگر دنیا پیش خدا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت ، هرگز به کافران قطره اى آب نمى داد)).
بعضى دیگر گفته اند: مراد
((بالاتر از نظر بزرگى )) است . در این صورت ، جمله (فما فوقها) به معناى ((مازاد علیها)) است ؛ یعنى خداوند از مثل به موجود کوچکى همچون پشه ابا ندارد، چه رسد به موجود بزرگتر از آن مانند مگس و عنکبوت . خلاصه این که خداوند متعال براى ارشاد بندگان ، هم به موجودات کوچک مثال مى زند و هم به مخلوقات بزرگ ؛ هر کدام بر طبق مقتضاى حال و به تناسب موضوع .
(32)
ب - معناى اضلال الهى  
در جمله (یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهدى بِهِ کَثیراً) نیز، میان مفسّران دو نظریه است : گروهى مى گویند این جمله ، نقل گفتار کافران است که در اعتراض به مثلها مى گفتند: ((خدا چه منظورى از این مثلها دارد که مایه تفرقه شده ، گروهى را به وسیله آن هدایت کرده ، و گروهى را گمراه ساخته است ؟!)).
جمعى دیگر از مفسّران احتمال داده اند که جمله مذکور سخن خدا باشد، نه نقل گفتار کافران . در این صورت معناى آیه چنین خواهد بود که خداوند در جواب آنان که مى گفتند: (ماذا اءَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً)؛
((هدف خدا از این مثلها چیست ؟)) مى فرماید: ((هدف این است که گروه زیادى را هدایت و گروه دیگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان گمراه نمى شوند))
.
خلاصه این که خداوند به وسیله این گونه مثالها بندگانش را آزمایش مى کند، و در نتیجه مؤ منان درآن تفکّر واندیشه مى کنند وهدایت مى شوندوکافران وفاسقان چون وچرا و اعتراض مى نمایند و گمراه مى گردند؛ یعنى آنچه که باعث گمراهى آنان شده ، کفر و فسق و لجاجت آنهاست ، نه این نوع مثالها.
مثلاً: اگر کسى طلا یا نقره اى را براى آزمایش به کوره بیندازد و معلوم شود طلا یا نقره فاسد و قلاّبى بوده ، به او مى گویند،
((اءَفْسَدْتَ فِضَّتَکَ؛ نقره ات را فاسد کردى ))
. منظور این است که طلا و نقره ات در آزمایش ، بى عیار و قلابى از کار در آمد، نه این که تو آن را فاسد کردى .
همچنین اگر شتر کسى گم شود، مى گویند:
((فلانٌ اءضَلَّ ناقَتَهُ؛ فلانى شترش را گم کرد))
. مراد این است که شترش گم شده است ، نه این که عمدا و از روى قصد آنرا گم کرده است .
با توجه به دو مثال فوق ، معناى (یُضِلُّ بِهِ کَثیراً) این است که چون کافران و فاسقان کفر و فسق پیشه کرده اند، خداوند هم عنایت خاصّ و دستگیرى ویژه اش را از آنان بر مى دارد و به حال خود رهایشان مى سازد. به قول شاعر:
راه هست و چاه و دیده بینا و آفتاب
تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود
بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش
ج - تابلوى حشره شناسى  
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:
((علّت این که در قرآن به پشه مثال زده شده این است که خداوند تمام آنچه را که در جثّه بزرگ فیل آفریده ، در بدن این حشره کوچک نیز قرار داده به اضافه دو عضو دیگر (که در پشه وجود دارد و فیل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخکها و بالها) )).
(33)
خداوند مى خواهد با این مثال ظرافت آفرینش را براى مؤ منان بیان کند، تفکّر در باره این موجود ظاهراً ضعیف که خدا آن را شبیه فیل آفریده است ، انسان را متوجه عظمت آفریدگار مى سازد. براى اینکه خرطوم پشه همانند خرطوم فیل ، تو خالى است و با نیروى مخصوصى خون را به خود جذب مى کند؛ این لوله ظریفترین سرنگهاى دنیاست و سوراخ درون آن فوق العاده باریک است .
بعضى از محققان مى گویند: ((نیش پشه همانند متّه اى است که وقتى آن را در بدن انسان یا حیوانات فرو مى برد، در هر ثانیه سه هزار بار مى گردد! درست مثل این که به یک دستگاه فشار قوى برق متّصل است و در یک چشم به هم زدن مقدار لازم از خونى که روزى اوست ، از بدن مى کشد!)).
(34)
((خدا نیروى جذب و دفع و هضم و همچنین دست و پا و گوش مناسب به او داده ، بالهایى به او مرحمت کرده تا در طلب غذا پرواز کند، این بالها آنچنان به سرعت بالا و پایین مى شود که حرکت آن با چشم قابل رؤ یت نیست ، این حشره به قدرى حسّاس است که به مجرّد تکان خوردن چیزى ، احساس خطر مى کند و به سرعت ، خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب این است که در عین ناتوانى بزرگترین حیوانات را عاجز مى کند)).(35)
صاحب تفسیر ((کشف الاسرار)) مى گوید: ((پیل و شیر و نهنگ و مار و کژدم ازو گریزان و بر حذر)).(36)
نویسنده کتاب ((اسرارى از زندگى حیوانات )) مى نویسد: ((حشره شناسان تا کنون براى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخیص داده اند، صداى خشم ، صداى کمک و صداى طلب معشوق .
دانشمندان آمریکایى براى از بین بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به هنگامى که ماده را به سوى خود مى طلبد، ضبط کرده و در نقاط معیّنى پخش ‍ مى کنند. وقتى پشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا که ((زبان پشه )) نامیده شده ، جمع مى شوند آنها را به وسیله ((دِدِتِ)) یا سمهاى دیگر معدوم مى نمایند.
تقلید از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سمپاشى مزارع و کشتزارها بهتر و به صرفه تر است ، زیرا سم تنها حشره موذى را از بین نمى برد بلکه میلیونها حشره مفید مانند ((زنبور عسل )) را نیز نابود مى سازد و از میزان میوه ها و حبوبات هم مى کاهد زیرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقیح گلها میوه ها را فراوان مى کنند.
از طرف دیگر هزینه سمپاشى مزارع خیلى بیشتر و سنگین تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى باشد)).
(37)
به طور کلّى مطالعه در جهان حشرات و آگاهى از آیات و دقایقى که در آفرینش آنها به کار رفته ، یکى از مهمترین رشته هاى دانش بشر است .
در دنیاى کنونى ، دانشکده هاى حشره شناسى در سراسر کشورهاى پیشرفته بسیار است .
اسلام در چهارده قرن قبل با مثل زدن به پشه ، مگس و عنکبوت و نامگذارى بعضى از سوره هاى قرآن مجید به اسم بعضى از حشرات ، مانند نحل (زنبور) و نمل (مورچه )، در حقیقت تابلو ((حشره شناسى )) را بالابرده و افکار پیروان خود را به مطالعه در آفرینش حیرت زاى حشرات جلب کرده است .
در تاریخ نوشته اند که : طغیان و سرکشى ((نمرود)) به حدّى رسیده بود، که با کمال گستاخى به جنگ با خدا برخاسته و لشگر انبوهى را براى این نبرد آماده کرده بود! خداوند متعال پشه هاى کوچکى را به جنگ آنان فرستاد و لشگر او را از پاى درآوردند و پشه اى هم به درون مغز نمرود رفت و پس از چهل روز شکنجه و ناراحتى ، سرانجام توسط این پشه کشته شد؛ (...فَاعْتَبِرُواْیا اءُوْلِى الاَْبصارِ).
(38)
((شعبى را پرسیدند که هیچ چیز از حکمت خالى نیست در آفرینش آن ، در این پشه و عنکبوت آفریدن چه حکمت است ؟ جواب داد که حکمت اندر آفرینش ‍ آن اگر خود آن بودى که نمرود طاغى به پشه اى هلاک کرد و مصطفى را به خانه عنکبوت که بر در غار ساخت از دشمن برهانید اگر همین بودى حکمت اندر آفرینش آن ، کفایت بودى )).(39)


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:48 صبح ] [ علی فغانی ]

2- مَثَلِ باران و رگبار 
(اءَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِیهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ اءَصَبِعَهُمْ فِىَّ ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّوَا عِقِ حَذَرَ ا لْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَفِرِینَ یَکَادُ ا لْبَرْقُ یَخْطَفُ اءَبْصَرَهُمْ کُلَّمَآ اءَضَآءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَإِذَ آ اءَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاءَبْصَرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ).(11)
((یا همچون بارانى از آسمان ، که در شب تاریک تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر کافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرت الهى هستند) (روشنایى خیره کننده ) برق ، نزدیک است چشم آنان را برباید، هر لحظه اى که (برق جستن مى کند و صفحه بیابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى که خاموش ‍ مى شود، توقف مى کنند و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بین مى برد، چرا که خداوند بر هر چیز تواناست )).
او کصیّب من سما ظلمات فیه
رعد وبرق افزون در آن تاریک تیه (12)
مى کنند انگشت در آذان که صوت
نشنوند از رعدها از بیم موت
بى خبر کز قدرت و علم بسیط
حق به جان کافران باشد محیط
بین یکادُ البَرقُ یَخطَف تا چه سان
مى رساند آن بصرها را زیان
ره چو روشن شد بر ایشان مى روند
بر ضلالت تا که دور از ره شوند
چون شود تاریک گردند از فتن (13)
ثابت اندر گمرهى خویشتن
ور خدا خواهد برد سمع و بصر
زین گروه کج نهاد کور و کر
کو بود قادر به کلّ ممکنات
ما سوى را کرده محوِ برد و مات (14)
وجه تشبیه  
به دنبال آیات گذشته که درباره منافقان بود، خداوند متعال در اینجا نیز بار دیگر صحنه زندگى آنان را با مثلى دیگر مجسّم مى سازد و آنان را به مسافرى تشبیه مى کند که در بیابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده ؛ ظلمتى که قوّه بینایى و تشخیص را از او ربوده است . در این هنگام از یک سو رگبار شدید او را وادار به فرار مى کندو از سوى دیگر تاریکى ظلمانى مانع فرارش مى شود و غرّش رعد و برق صاعقه وحشتناک نیز، مضطرب و هراسانش مى کند، به گونه اى که هیچ پناهگاهى نمى یابد و نمى داند چه کند!
مسافر گرفتار در تاریکى دهشت انگیز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه ، چاره اى جز این ندارد که از نور برق بهره بگیرد. برق هم لحظه اى مى آید و زود خاموش مى شود. همین که برق مى آید، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مى ایستد و در تاریکى ، وحشت زده و سرگردان مى ماند.
((وجه شباهت )) در این تشبیه ، ممکن است ((ترس و دلهره درونى )) آنان باشد، همچنانکه در آیات دیگر بر این مطلب تصریح شده است ؛ از جمله مى فرماید:
(... فَإِذ آ اءُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا ا لْقِتَالُ رَاءَیْتَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ ا لْمَغْشِىِّ عَلَیْهِ مِنَ ا لْمَوْتِ ...).
(15)
((هنگامى که سوره واضح و روشنى نازل مى شود که در آن نامى از جنگ و جهاد به میان آمده است ، منافقان بیمار دل را مى بینى که همچون کسى که در آستانه مرگ قرار گرفته ، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى که حدقه آنها از کار ایستاده ) به تو مى نگرند!))؛ یعنى منافقان از شنیدن نام جنگ ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گیرد که نزدیک است غالب تهى کنند! فکرشان از کار مى افتد، سیاهى چشم شان از حرکت باز مى ایستد و همچون کسانى که نزدیک است قبض روح شوند، نگاهى بى حرکت و خیره دارند، بى آن که پلکهاى چشم شان به هم بخورد. این گویا ترین تعبیرى است که قرآن از حال منافقان ترسو و بزدل مى کند.(16)
آرى ، منافقان درست به چنین مسافرى مى مانند، آنها در میان مؤ منان روز افزون که همچون سیل خروشان و باران پر برکتى به هر سو پیش مى روند، قرارگرفته اند. افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان ، پناه نبرده اند تا ازشرّ صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات یابند.
جهاد مسلّحانه مسلمانان در برابر دشمنان ، همانند خروش رعد و صاعقه ، بر سر منافقین فرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهایى براى پیدا کردن راه حقّ پیدا مى کردند و اندیشه هایشان بیدار مى گشت ، ولى افسوس که این بیدارى همچون برق آسمان دوام نمى یافت و آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش ‍ مى شد و تاریکى غفلت و سپس توقّف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پیشرفت سریع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خیره کرده بود وآیات قرآن که پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت ، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذا هر دَم احتمال مى دادندآیه اى نازل گردد وپرده ازرازهاى دیگرى بردارد ورسواترشوند ... .
امروز ما با چشم خود تمام این نشانه ها را یک به یک در وجود منافقان عصر خویش مى بینیم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سیه روزى و رسوایى آنها را همانگونه که قرآن کریم ترسیم نموده ، مشاهده مى کنیم .
(17)
در روایت است که چون منافقان نزد رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى آمدند، از ترس این که مبادا حکم الهى بر کشتن ایشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند. از این رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبیه نموده است که به هنگام شنیدن صداى صاعقه ، از ترس جان خود، انگشت به گوش مى نهند.
هرگاه آیات و بیّنات نورانى قرآن به دیده بصیرت منافقان مى رسید نزدیک بود دلهاى ایشان از توجّه به کیش خود برکنده شود و به ایمان گرایش یابد. خداوند این حالت را به برق تشبیه کرد که به خاطر روشنایى و درخشندگى زیاد، نزدیک است دیده هاى اصحاب باران را برباید.
همچنین هرگاه مسلمانان به غنایم فراوان و پیروزى دست مى یافتند، منافقان با شتاب به سوى آنان مى آمدند و دین اسلام را مى پسندیدند، ولى هنگامى که با مشکل و کمبودى روبه رو مى شدند، متحیر شده ، درکفر توقّف مى کردند (و مى گفتند: این بدبختیها و مشکلات و کمبودها همه از نکبت و نحوست دین محمّد است !) خداوند حالت ایشان را به حال اهل باران تشبیه کرد که چون برق جستن مى کند، چند قدمى در پرتو آن راه مى روند و هنگامى که خاموش ‍ مى گردد، مى ایستند.
(18)
بعضى از مفسّران براى تاءیید این وجه تشبیه ، به آیه ذیل استنادکرده اند که مى فرماید:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ اءَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَاءَنَّ بِهِى وَإِنْ اءَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ ...)؛
(19) ((بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند، همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و) خیرى به آنان رسد، حالت اطمینان پیدا مى کنند (و آن را دلیل بر حقّانیت اسلام مى گیرند) امّا اگر مصیبتى براى امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند (و به کفر رو مى آورند)) ).
از آیه فوق ، این طور استنباط مى شود که منافقین دین و ایمان را به عنوان وسیله اى براى نیل به مادیّات پذیرفته اند که اگر این هدف تاءمین شد، دین را حق مى دانند و گرنه بى اساس مى شمرند! البته این ویژگى منحصر به منافقان نیست ، بلکه بسیارى از افراد سست عنصر و ضعیف الا یمان که با کوچکترین چیزى ایمانشان به باد فنا مى رود، این گونه اند؛ همچنان که حضرت سید الشهدا سلام اللّه علیه در کربلا فرمود:
((فَاِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَالدّینُ لَعِقٌ عَلى اءَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِصُّوا بِالْبَلا ءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ
(20)؛ مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است ، تا آنجا دین را قبول دارند که به زندگى و رفاه شان آسیب وارد نشود! پس آنگاه که در بوته آزمایش قرار گیرند، از دین بر مى گردند، تنها افراد کمى از آزمایش پیروزمند بیرون مى آیند و پا برجا و ثابت قدم در دین مى مانند)).
یک نکته :  
((منافق )) از ماده ((نفْق )) به معناى نفوذ و پیشروى است ، و نفق به معناى کانالها و نقبهایى است که زیر زمین مى زنند تا براى استتار، از آن استفاده کنند.
بعضى از مفسران گفته اند: بسیارى از حیوانات مانند موش صحرایى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند یکى آشکار که از آن وارد و خارج مى شوند، و دیگرى پنهانى که اگر احساس خطرى کنند، از آن مى گریزند، این سوراخ پنهانى را ((نافقاء)) مى گویند.
(21)
با توجه به معناى ((نَفْق )) و آنچه بیان شد، ((منافق )) کسى است که طریقى مرموز و مخفیانه براى خود برگزیده ، تا با مخفى کارى و پنهانى در جامعه نفوذ کندو به هنگام خطر از طریق دیگر فرار نماید.
مساءله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد که پیامبرصلّى اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه هجرت فرمود و پایه هاى اسلام قوى و پیروزى آن آشکار شد، وگرنه در مکّه تقریباً منافقى وجود نداشت ، زیرا مخالفان قدرتمند هرچه مى خواستند، به طور آشکار بر ضدّ اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از کسى پروا نداشتند و نیازى به کارهاى منافقانه نبود. امّا هنگامى که نفوذ و گسترش اسلام در مدینه ، دشمنان را در موضع ضعف و ناتوانى قرار داد، دیگر اظهار مخالفت به طور آشکار مشکل ، و گاه غیر ممکن بود، لذا دشمنان شکست خورده براى ادامه برنامه هاى تخریبى خود، تغییر چهره داده ، ظاهراً به صفوف مسلمانان پیوستند، ولى در خفا به اعمال ضد اسلامى خود ادامه مى دادند.
اصولاً طبیعت هر انقلابى چنین است که بعد از پیروزى ، منافقان در صفوف انقلابیون قرار مى گیرند، و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر این مساءله نفاق و منافقان مخصوص عصر پیامبرصلّى اللّه علیه و آله و سلّم نبوده ، بلکه هر جامعه اى مخصوصاً جوامع انقلابى گرفتار آن مى شود، به همین دلیل باید تحلیلها و موشکافیهاى قرآن را روى این مساءله ، نه به عنوان یک مساءله تاریخى ، بلکه به عنوان یک مساءله مورد نیاز، مورد بررسى دقیق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
براى مبارزه با روح نفاق باید نشانه هاى آن را همچنان که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است ، دقیقاً شناخت ، زیرا تنها از طریق این نشانه ها مى توان به خطوط و نقشه هاى منافقین پى برد و آن را نابود کرد.
خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بیشتر است ، چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست ، و از سوى دیگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلى است . علاوه بر آنچه که گفته شد، روابط مختلف منافقان با سایر اعضاى جامعه ، کار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. به همین دلیل اسلام در طول تاریخ خود، بیشترین ضربه را از منافقان خورده ، و قرآن نیز سخت ترین حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنها را بیش از هر دشمن دیگر کوبیده است .
(22)
3- مَثَل پشه 
(إِنَّ اللَّهَ لاَیَسْتَحْىِى اءَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا(23) بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَاءَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعْلَمُونَ اءَنَّهُ ا لْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَاءَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَ آ اءَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاًیُضِلُّبِهِى کَثِیرًا وَیَهْدِى بِهِى کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِى إِلا ا لْفَسِقِینَ).(24)
((خداوند از این که (به موجودات ظاهراً کوچکى مانند) پشه و حتى کمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمى کند. (در این میان ) آنان که ایمان آورده اند، مى دانند حقیقتى است از طرف پروردگارشان ، و امّا آنها که راه کفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه کرده ،) مى گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زیادى را با آن گمراه و گروه بسیارى را هدایت مى کند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!)).
زد به لا یَسْتَحْیى آن شاه اجل
بر بعوضه اهل دنیا را مثل
پس به مافوقش که آن بال بقّ است (25)
نیست ممنوع آن مثالى کز حقّ است
کافران گویند زان مقصود چیست
غیر دنیا و اهل آن مقصود نیست
یعنى این دنیا کم از بال بقّ است
نزد حقّ وان کس که او اهل حقّ است
هست مغبون آن که او بربال بقّ
قانع آمد شد حسود اهل حقّ
گمرهان را زان فزاید اشتباه
یافت زان اهل هدایت انتباه
زان یضِلُّ گفت سلطان نصیر
بهر قومى هم به یَهْدى کثیر
زان نشد گمره کس اِلاّ فاسقون
که بود آن قلب دونشان واژگون
فاسق از دنیا نگیرد جز وبال
هم فزایدشان ز قرآن بر ضلال
سرکش از رحمان و با شیطان خوشند
وَز دَمِ شیطانى اندر آتشند
شد صفات نفسشان غالب به قلب
گشتشان نور قبول از قلب سلب
بعدشان بر بعد، از قرآن فزود
منظلم تر شد دل ظلمت نمود(26)


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:46 صبح ] [ علی فغانی ]

((اینها مثالهایى است که براى مردم مى زنیم ، شاید در آن بیندیشند!)).
پیشگفتار 
کتاب حاضر شامل چهل ((مثل )) از مَثل هاى تعلیمى و تربیتى قرآن مجید، در موضوعهاى مختلف ، عقیدتى ، اخلاقى ، تاریخى ، سیاسى و اجتماعى است که به ترتیب از سوره ((بقره )) تا سوره ((تحریم )) به شیوه نوینى استخراج شده است ؛ نخست پس از ذکر عنوان هر مثل در آغاز صفحه ، متن آیه (یا آیات ) مورد مثل ، همراه ترجمه آورده شده ، آنگاه وجه شباهت بین مثل و ممثَّل ذکر و در پایان تحت عنوان نکته (یا نکته ها) با استفاده از سخنان پیشوایان دین و نظرات مفسّران بزرگ قرآن کریم ، درسها، پند آموزیها و عبرت گیریهایى که هدف اصلى از آوردن مثلهاى قرآنى مى باشد، بیان گردیده است .
هدف از گردآورى این مثلها، تنبّه و بیدارى و عبرت آموزى است ، زیرا استفاده از مثل ، یکى از بهترین شیوه ها و مؤ ثّرترین روشها و ساده ترین و عمومى ترین راههاى تربیتى است .
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى  
در مثالهاى قرآن ، نوعاً مسائل معنوى ، عقلى و عقیدتى که غیر قابل دیدن با چشم سر است ، به محسوسات و چیزهاى قابل رؤ یت تشبیه شده تا آن مطالب معنوى ، در ذهن جایگزین و اطمینان بخش گردد. زیرا اُنس و اُلفت انسان بیشتر با محسوسات و اشیاى دیدنى است و حقایق پیچیده عقلى از دسترس افکار تا اندازه اى دورتر مى باشد، مثالها و تشبیهاى معقول به محسوس ، آنها را از فاصله دوردست نزدیک مى آورد و در آستانه حسّ قرار مى دهد.
گاه مى شود یک مثال به جا و مناسب و هماهنگ با مقصود، مطلب را براى همه قابل فهم مى سازد بسیارى از مسائل علمى که در شکل اصلى خودش تنهابراى خواصّ قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند، ولى هنگامى که با مثال آمیخته شد، براى همگان قابل درک مى گردد و هرکس در هر حد و پایه اى از معلومات باشد، مى تواند از آن بهره گیرد. علاوه بر این ، مثال هماهنگ و منطبق با مقصود، نقش به سزایى در مجاب کردن و خاموش ساختن افراد لجوج دارد. بنا بر این مثل در توضیح و تفهیم و اثبات حقایق و مغلوب کردن لجوجان نقش انکار ناپذیرى دارد.
سفره گسترده و غذاى آماده الهى  
رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم طى گفتارى ، قرآن کریم را به طعام گسترده الهى تشبیه نموده و فرمودند:
((اِنَّ هذَا الْقُرانَ مَاءْدُبَةُ اللّهِ فَتَعَلَّموا مِنْ مَاءْدُبَتِهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛
(1) این قرآن غذاى آماده الهى است ، لذا آنچه توان دارید، از خوان نعمت خداوند بهره جویید)).
آرى ، قرآن مجید طعام گسترده و سفره پر نعمت الهى است که هر کس به اندازه ظرفیت وجودى خودش ، از این خوان پر برکت برخوردار مى گردد؛ دانشمندان ، فیلسوفان ، عارفان و افراد عامّى هر کدام به اندازه توان و پیمانه تفکّر و معرفت خویش از آن بهره مند مى گردند.
نکته ظریفى که از این حدیث شریف نبوى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم استفاده مى شود، این است که مى فرماید: قرآن غذاى آماده الهى است ، نه سفره گسترده بدون غذا که هرکس غذاى خود را در آن نهد و بخورد. بنا بر این کسى که خواسته ها، برداشتها و تفسیرهاى شخصى خود رابر قرآن تحمیل نماید و به عنوان تفسیر و نظر قرآن عرضه کند، هیچ گاه از این خوان گسترده الهى بهره مند نخواهد شد.
شرط برخوردارى از این غذاى آماده معنوى این است که انسان ذهنش را از پیش داوریها و القائات جوّى محیط خالى کند و بسان گرسنه اى که خود را محتاج به غذا مى داند، بر خوان الهى مؤ دّب زانو زند و معارف قرآن را از اهلش ‍ و کسانى که این کتاب آسمانى بر آنها نازل شده است ، فرا گیرد.
ارکان مثل و تشبیه  
در این قسمت بى تناسب نیست که جهت آگاهى و یادآورى خوانندگان گرامى ، اختصاراً به ارکان مَثَل و تشبیه اشاره شود.
تمثیل و تشبیه داراى چهار رکن است :
1 ((مُشَبَّه ))
: چیزى که آن را تشبیه مى کنند.
2 ((مُشَبَّهٌ بِهِ))
: چیزى که به آن تشبیه مى گردد.
3 ((وجه شَبَه )): صفت و حالت مشترکى که میان ((مشبّه )) و ((مشبّه به ))
وجود دارد و سبب تشبیه مى شود.
4 ((ادات تشبیه ))
: کلماتى که در تشبیه به کار برده مى شود.
ادات تشبیه در عربى عبارتند از: کاف (ک )، کَاءَنَّ، مثل ، شبه و غیره و در فارسى عبارتند از: مثل ، مانند، چون ، همچون ، همچو، بسان ، بگونه ، همانند، همسان و... .
مثال عربى
((مَثَلُ نوُرِالْمُؤ مِنِ کَمِشْکوةٍ؛ مثل نور مؤ من ، همانند مشکات (چراغدان و نورافکن ) است ))
.
دراین تشبیه ((مشبّه )) نور مؤ من ، ((مشبّه به )) مشکات کاف (ک )، ((ادات تشبیه )) و ((وجه شباهت )) نور و روشنایى است . در این عبارت ((نور ایمان ))
که غیر محسوس ‍ و غیر قابل دیدن است ، به نور و روشنایى چراغ که محسوس و قابل رؤ یت مى باشد، تشبیه گردیده است . این گونه تمثیل ها را، تشبیه معقول به محسوس ‍ مى نامند.
مثال فارسى
سر از البرز بر زد قرص خورشید چو خون آلوده دزدى سر ز مَکْمَن در این بیت ، خورشید، ((مشبّه ))، دزد خون آلود، ((مشبّه به ))، کلمه چو، ((ادات تشبیه )) و ((وجه شباهت ))
قرمزى است که صفت مشترکى است میان خورشید به هنگام طلوع و رنگ دزد آنگاه که از کمینگاه بیرون آید.
تمثیل و تشبیه داراى اقسام زیادى است که در کتابهاى معانى و بیان به طور مبسوط پیرامون آن بحث شده است . علاقه مندان مى توانند جهت اطّلاع بیشتر به کتب مربوطه مراجعه نمایند.
در پایان امید وارم خداوند متعال تمثیلهاى این کتاب را مایه تدبّر، تفکّر و بیدارى خوانندگان قرار دهد (... وَتِلْکَ الاَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُونَ)
(2)؛ ((این مثلهایى است که براى مردم مى آوریم ، تا در آن تفکّر و اندیشه کنند)).
قم
29/11/ 1376
حسین حقیقت جو
1- مَثَل آتش 
(اءُوْلََّبِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَمَا کَانُواْ مُهْتَدِینَ مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ اءَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لا یُبْصِرُونَ صُمُّ(3) بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ).(4)
(( (منافقان ) کسانى هستند که هدایت را به گمراهى فروخته اند؛ و این (داد و ستد و) تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدایت نیافته اند. مثل آنان ، مثل کسى است که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کند) ولى هنگامى که آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى کند و آنها را در تاریکى وحشتناکى که چشم کار نمى کند، رها مى سازد. آنها کر و گنگ و کور، بنا بر این (از راه خطا) باز نمى گردند!)).

همچو آن کز بهر نور افروخت نار

روشنایى برد زان پروردگار

ترک ایشان کرد و در تاریکى اند

زان نمى بینند و دور از نیکى اند

صُمّ و بکم و عمى گشتند این حرون (5)

گفت از این معنى فهم لا یرجعون (6)

وجه تشبیه  
خداوند متعال طى هشت آیه قبل ، ویژگیهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاى دوچهره ، بى ایمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بین ، سفیه ، نادان ، همکار شیاطین ، استهزا گر، طغیانگر، و بالا خره مشترى و خریدار ضلالت و گمراهى معرفى مى کند، ولى در این آیه آنان را به مسافرى تشبیه کرده که در شب ظلمانى ، در بیابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بیراهه تشخیص دهد و در گودالهاى بیابان سرنگون نگردد. ولى همین که آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مى خیزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاریکى وحشت انگیز، سرگشته و حیران مى ماند و نمى داند چه کند. بنا بر این ، وجه شباهت در این تشبیه ((حیرت زدگى و سرگردانى )) است .
آرى ، کسى که با خدا و مؤ منان ، حیله گرى و نیرنگ بازى کند، ثمره کارش و نتیجه معامله و تجارتش جز تحیّر و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهیم مى دانند و مؤ منان راستین و یکدل را سفیه و نادان مى شمرند و روى همین پندار غلط، راه نفاق و دورویى را پیشه خود مى سازند تا از منافعى که به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته که غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پیروز شوند، در صف مؤ منان و اگر غلبه با کافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از ((توبره )) بخورند، و هم از ((آخور))!
آنان نمى دانند که نفاق و دورویى براى مدّت طولانى نمى تواند مؤ ثّر واقع شود. ممکن است چند صباحى از مصونیّتها و مزایاى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با کفار و شیاطین نیز بهره جویند، ولى این کار کوتاه مدّت است ، همانند آتشى است که در بیابان تاریک در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا دیرى نمى پاید که چهره واقعى نفاق آشکار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى کسب موفّقیت و محبوبیّت ، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون کسى که در بیابان ظلمانى ، راه گم کرده و چراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى کنند، که با کافران و همکیشان خود نیز نیرنگ روا مى دارند!
اینان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسیر مشخّصند و در حقیقت برده منافع خویش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به کیش کافران اعتماد!
قرآن مجید در آیه اى دیگر حالت تحیّر و دغدغه و آشفتگى فکرى و تزلزل درونى منافقان را چنین ترسیم مى کند:
(مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَا لِکَ لاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ وَلاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ ...)
(7)؛ ((آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند که نه سوى اینها و نه سوى آنهایند! (نه در صف مؤ منانند و نه در صف کافران !) )).
بعضى از مفسران از جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) این نکته را استفاده کرده اند که :
منافقان براى رسیدن به ((نور)) از ((نار)) استفاده مى کنند؛ آتشى که هم دود و سوزش دارد و هم خاکستر، در حالى که مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ایمان بهره مى گیرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند، امّا باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشد ضعیف و کوتاه مدّت است .
این نور مختصر یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدى است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که به تدریج بر اثر تقلیدهاى کور کورانه و تعصّبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاریک بر آن مى افتد نه تنها یک ظلمت بلکه به تعبیر قرآن ((ظلمات )).
(8)
بعضى دیگر گفته اند: اگر جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) (روشن کردن آتش ) را به معناى ظریف ادبى آن که ((فتنه انگیزى )) است ، در نظر بگیریم ، در این صورت باز مى توان گفت که منافق تشبیه شده است به ((فتنه انگیز)) و ((مفسد)). بنابراین وجه شباهتشان ایجاد فتنه و فساد است .(9)
جمله (صُمُّ بُکْمٌ عُمْىٌ)، در حقیقت تشبیه دیگرى از طرز تفکر و بینش منافقان است ؛ یعنى دنیاپرستى و زرق و برق مادیّات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنان مجذوب کرده که نیروى تفکّر و تعقّل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درک معارف و بیان حقایق الهى کور و کر و لالشان کرده است ، به گونه اى که همه چیز را از دیدگاه مادّیات و به قول ((مولوى )) با چشم ((آخور بین )) ارزیابى و تجزیه و تحلیل مى کنند:

چشم آخِر بین تواند دید راست

چشم آخُر بین غرور است و خطاست (10)

 

 

 

 

 

 

 

 


[ شنبه 89/5/23 ] [ 8:42 صبح ] [ علی فغانی ]

نظافت ظاهر انسان با پاکی روح او پیوندی عمیق دارد همان گونه که جمال ظاهر انسان حکایت از جمال باطن او می کند.
پیامبر اسلام(ص) خود پیام آور پاکی و نظافت بود. در هنگام ملاقات با او اولین ویژگی ای که چشم و دل هر بیننده را نوازش می داد، آراستگی، پاکی و زیبایی ظاهر آن حضرت(ص) بود. قرض کردن به خودی خود امری مکروه است، ولی آن حضرت(ص)  به خاطر اهمیتی که برای نظافت و بهداشت تن و خانواده قائل بود فرمود: «هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، ازاله موی عانه را چهل روز به تأخیر نمی اندازد، اگر امکان آن را نیافت قرض کند و بیش از این در این کار تأخیر نکند.»[3]
اگر چه هدف اصلی بعثت انبیاء الهی هدایت معنوی و روحانی بشر است ولی از آن جایی که معنویت انسان با زندگی طبیعی او در هم آمیخته است، هرگز ایشان از رعایت و فرمان دادن به زیبائی، بهداشت و پاکی غفلت نورزیده اند و به تمامی موارد حتی ازاله موئی که در بینی می روید، فرمان داده اند.
رسول اکرم(ص) شخصا به پاکیزگی علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بی نظیر بود. علاوه بر آداب وضو، اغلب روزها بدن خود را شستشو می داد و این هر دو را عبادت می دانست. نظافت تن و پاکی اندامش با قدس و طهارت روحش هماهنگ بود و به یاران و پیروان خود تأکید می کرد که سر و صورت، جامه و خانه هایشان راتمیز نگه دارند و وادارشان می ساخت خود را به ویژه در روزهای جمعه شستشو داده و معطر سازند که بوی بد از آنها استشمام نشود و آن گاه در نماز جمعه حضور یابند.
[4]
می فرمود: «هر چه قدر می توانید پاکیزه باشید، زیرا یزدان پاک اسلام را بر پاکیزگی بنیان نهاد و جز انسان های پاکیزه کسی به بهشت نمی رود.»
[5]
یکی از دستورات مهم بهداشتی اسلام، بهداشت دهان و دندان است. تمامی پیشوایان بزرگ دینی رد این باره تأکید فراوان فرموده اند. به خصوص در سیره عملی پیامبر بزرگ اسلام(ص) این مقوله نمود خاصی دارد. خود آن حضرت(ص) هر روز چند بار مخصوصا شب ها پیش از خواب و پس از بیداری و هنگام وضو دندان هایش را با دقت مسواک می کرد و حتی هنگامی که در بستر بیماری و در واپسین دقایق عمر خود بود مسواک خواست و دندانهای خویش را مسواک کرد.
به یاران خویش نیز می فرمود: «هرگز با دندان های زرد و نشسته در مجلس حاضر نشوید و از مسواک کردن و پاکیزه نگاه داشتن دندان های خود کوتاهی نکنید».
[6]
همچنین آن حضرت(ص) پیش از صرف غذا و بعد از ان دست و دهانش را می شست و از خوردن سبزی های بد بو پرهیز می کرد.
[7]
درباره مسواک می فرمود: «هیچ گاه جبرئیل نزدم نیامد، جز آن که مرا به مسواک سفارش نمود. اگر مردم از فواید مسواک آگاه بودند، آن را همیشه همراه خویش داشتند و به بستر می بردند».
«ای علی! با هر وضوئی که برای نماز می گیری مسواک بزن».
«دهان های شما راهی از راه های (گفت و گو) پروردگار است پس محبوب ترین دهان نزد پروردگار خوش بوترین آن است تا می توانید دهان های خود را خوشبو نمائید».
«دو رکعت نماز با مسواک برتر از هفتاد رکعت نماز بی مسواک است.»

برای بهداشت و سلامتی بدن اهمیت فراوانی قائل بود. از پرخوری پرهیز می کرد و به مسلمانان دستور می داد قبل از آن که از غذا سیر شوند آن را ترک گویند. عایشه می گوید: «رسول خدا(ص) در طول عمرش هرگز سیر غذا نخورد و می فرمود: معده خانه بیماری است و تحمل گرسنگی بهترین داروی امراض است».
از ماندن به مدت طولانی در معرض تابش آفتاب پرهیز می داد و می فرمود: «آفتاب چهار ویژگی منفی دارد:
-         رنگ را دگرگون می کند
-         بوی خوش بدن را به بوی بد تبدیل می کند
-         پارچه و لباس را می فرساید
-         و بیماری می آورد.»
تطهیر با دست راست را نمی پسندید و از غذا خوردن با دست چپ نهی می کرد.
اجازه نمی داد کسی ناخن های خود را با دندان کوتاه کند.
از لب ترک خورده و محل دسته کوزه آب نمی نوشید چون محل چرک و میکروب بود و دیگران را نیز از این کار بر حذر می داشت.
می فرمود: «آفریدگار از کسی که همنشینش از بوی بد او بینی اش را می گیرد تنفر دارد.»
بسیار غسل می نمود. افزون بر غسل های مستحب، تمام ده شب آخر رمضان را غسل می کرد.
[8]
در راستای تأکیدهای بهداشتی نسبت به بهداشت محیط زندگی نیز توجه خاصی داشت.
جاروب زدن و پاکیزه نمودن حیاط خانه را مستحب می دانست. دوست نداشت ظرف ها به صورت ناشسته رها شوند و می فرمود: شب ها پیش از خواب روی ظرف ها را بپوشانند.
اجازه نمی داد افراد کنار چاه آب آشامیدنی، زیر درخت میوه دار، میان قبرها، در جاده ها و حیاط خانه ها قضای حاجت کنند.
وقتی عطسه می کرد دست یا پیراهن اش را جلوی دهان می گرفت و آهسته عطسه می کرد.
می فرمود: «زباله را قبل از فرا رسیدن شب هنگام از خانه خارج نمائید زیرا جایگاه شیطان (میکروب) است.»
چون خمیازه می کشید دست اش را برابر دهانش می نهاد.
می فرمود: «(جاروب که می زنید) خاک آن را پشت درب حیاط نریزید و آستانه درب را جاروب کنید.»


[ پنج شنبه 89/5/21 ] [ 8:59 صبح ] [ علی فغانی ]
<      1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره استاد فغانی

مدیر وبلاگ : علی فغانی[467]
نویسندگان وبلاگ :
محمد مهدی فغانی[208]
محمدرضا محمدی[167]
رضا اشرفی[66]
مهدی احمدی[71]

علی فغانی هستم بچه خاک پاک ایران اسلامی عشق آباد طبس از توابع استان یزد . به ورزشهای رزمی علاقه دارم مربی ممتاز ملی ( کیو کوشین وآشی هارا کاراته) ودان 6 آشی هارا ، دان 5 کیوکو شین کاراته هستم. دنیا را دار مبارزه می دانم مبارزه با .... به عرض زندگی فکر می کنم نه به طول آن. عشق به همسر وفرزندانم دارم دین قرآن کریم ،ولایت ووطنم را با تمام وجودم دوست دارم .
آمار بازدید

 

بازدید امروز: 184
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 1479799
ابزار جستجو



در این وبلاگ
در کل اینترنت
تقدیم به روح پاک استاد