گذری به وادی عشق وایثار ( اهداء اعضاء) به قلم استاد علی فغانی
روزی برحسب دلتنگی سری زدم به چند سایت ازجمله سایت اهداء عضو که راحت با سرچ چند کلمه فارسی می توان به آن راه پیدا کرد . سایت جالبی است . رد پای آسمانی ها را می توان درآنجا براحتی پیدا کرد . آنهایی که جلو جلو اعضا وتار پود وسلولهای بدن خود را برای همنوعان خود به حراج گذاشته اند . ما که لیاقت شهادت را نداشتیم تا به خون خود ببالیم که برای شرافت وحفظ انقلاب ناموس این ملت بر زمین همیشه جاودان ایرا اسلامی ریخت. به همین خاطر با حسادت به خوبانی که به این امر خداپسندانه قدم در وادی ایثار گران جان وجسم گذاشته اند . حقیر نیز پس از عمری استفاده از این جسم که خداوند مهربان ،رحمان ،رحیم ،به من ارزانی داشته بر خود لازم دانستم تا به همراه فرزند دلبندم سعادت حضور درکنار این عزیان را داشته باشم .اگر حمل بر خود ستایی نگذارید. حیفم آمد یادبود فرزندی از این مرز بوم (بهار)که با عشق اقدام به حضور در این دنیای معنوی زیبا نموده است بیان ننمایم . فلذا ذیلا به رؤیت شما خوبان مهربان می رسانم: [ سه شنبه 91/7/11 ] [ 11:59 عصر ] [ علی فغانی ]
بهشت خاک... و من آن نیشابور خشکم که برای زندگی به دستهای سبز دعا دل بستهام. شاید که دستهایش، پیچک عاشقی شود و از پنجرههای دعا بالا رود و دست در دست آسمان، باران احساس را به دامن این برهوت تکیده بپاشد. فرشتههای سلام، از دهانم جان میگیرند و به سمت دستهایت جاری میشوند. شکوفههای تهیت، به ذکر نام بلندت، گل میکنند در دهانم. ... و من ایستادهام. ایستادهام در بلندای خواستنها و رسیدنها، آنگاه که چشمهایت، چتر مهربانی هر آهوی رمیده است. از زلال جاری شمس، کاسه کاسه نور مینوشم و فاصلههای نرسیدن را به پای دل، در طرفه العینی زیر پا میگذارم. در دهانم یاختههای بهشتی، به او میخوانندم. باید که پنجرهای به حضور بگشایم! ... و «یثرب» تو را خندید تا آمدنت را منارهها به مناجات بنشینند و کوهها و کرانهها، قامت کشند. میادین و مضامین، در خودشان نگنجند و سکوتی دلانگیز، آمدنت را فریاد زند. با شب بگویید که بام سرزمین ما را دامن بتکاند که شمس دلها طلوع کرده است. هلا سیل خروشان ملائکه! نازل شوید بر بهشت خاک و بالهایتان را به نسیم گلدستهها متبرک سازید که بر رواق منارهها طوافتان اجابت شود و هبوطتان به زمین، عروجی به عرش مقربین باشد. مدینه در گرماگرم خویش قدم میزند و از عطر گامهایش، بغل بغل گل مینا و سبد سبد گل مریم میروید. مدینه در خودش قدم میزند و این پروانهها عاشق هستند که از جای پاهایش برمیخیزند. مدینه میخندد و توس غرق در نور است. مدینه میرقصد و شانههای خاک گرفته توس، عطر ترنم باران میگیرد. ... و همچنان، من آن نیشابور خشکم که برای زندگی به دستهای سبز رضا دل بستهام، شاید که دست هایش...
بخش عترت و سیره تبیان [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 3:2 عصر ] [ علی فغانی ]
شراباً طهوراشب است و منــادى نـــدا مى کند مــریدان حــق را صدا مى کند
که امشب در رحـــمت خویـــش را خــدا بر رخ خــلق وا مـى کند ز خمخانه شــــب شرابــــاً طهــورا بــه پیمــانه انّــما مـى کند ز رحمت به موسى بن جعفر خدا گران هدیه اى را عطا مى کند بــه نجمـــه عطا کرده حق آیتــــى که حق را ز باطل جدا مى کند قدم زد على بن موسى به عالــم که عالم بر او اقتـــدا مـى کند به شمس الضحى داده شمس الشموسى کز او شمس کسب ضیا مى کند درخشید رخشنده مهرى که مهرش مس قلب مــا را طلا مـى کند چو جدّش ز رفعت برد گوى سبـقت که صبــر بــلا در قضــا مــى کند ز نام على نام او گشتـــه مشتـــق که توصیف او هل اتى مى کند بــــود عصمت فاطمـى را دُر نـــــاب که شــرم از رخ او حیـا مى کند بـــود او حَسَن را علمــــدار صلحـى که پــاینده دیــن خــدا مـى کند بـــود وارث نهضـــت ســـرخ عاشور که کـاخ ستـــم را فنــا مى کند بـــود در عبــادت چو زیـــن العبـــاد که بر شیعیانـــش دعا مى کند چو بحرالعلوم است دریایى از علم که فکـــر بـــشر کیمیا مــى کند ز فقه الرضا زنده شد فقـه صــادق که تضمیــن آن بـــا ولا مى کند اگر اژدهــــا کرد موســى عصــا را رضا این عمل بى عصا مى کند کند زنــده در پرده تصویـر شیـــران ببین پور موسى چه ها مى کند اگر آهــــویى را به دامــى ببینـــد ز دام بلایـــش رهـــــا مــى کند بود او طبیبى که بى نسخه درمان ز مـــا دردهـــا را دوا مــى کند چو بابش بود مظهر جود و بخشش که حــاجــات مــا را روا مـى کند ز بس که رئوف است از ما خـدا را ز فـــرط رضایــش رضــــا مى کند رســـول خــــدا را بــــود پاره تــــن که وصفش رســول خـدا مى کند خــــدا را زیـــــارت کند هر که او را زیــارت به صــدق و صفــا مى کند به دیدار قبــرش رود هر که یک بار تـــلافى آن را سه جــا مـى کند به «ژولیده» او داده قولى که فردا به قـــولى که داده وفــا مى کند
بخش عترت و سیره تبیان [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 3:1 عصر ] [ علی فغانی ]
فرصت برای بالپلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست وقتی که در حیاط حرم می وزید هست بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست با شک نگاه کرد خودش را و دید هست پس بی خیال زردی پائیز شد و گفت : تا انبساط سبز شما هست عید هست هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست از سینه چاکهای شما کم نمیشود در دشت لاله خیز همیشه شهید هست با سنگهای فرش حرم حرف می زنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست ! دل را به دست پنجره فولاد می دهم اینجا برای هر دل بسته کلید هست من از کبوتران حرم هم شنیده ام فرصت برای بال اگر می پرید هست
بخش عترت و سیره تبیان [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 3:1 عصر ] [ علی فغانی ]
روزی لقمان به پسرش گفت : امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی . اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری ! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی . و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی . پسر لقمان گفت : ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم ؟ لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .
[ سه شنبه 91/5/10 ] [ 2:45 صبح ] [ علی فغانی ]
[ پنج شنبه 91/4/15 ] [ 4:23 عصر ] [ علی فغانی ]
اهل آسمان و زمین بنام فاطمه...
خلقت آفرینش بنام فاطمه.. [ شنبه 91/2/23 ] [ 11:7 عصر ] [ علی فغانی ]
شیعیان گوش ســپارید نـــدا میآیـــد
آسمان میخندد. زمین پایکوبی میکند. در زمین و آسمان هنگامهای برپاست. آسمانیان سردرگوش هم گذاشته، با شادی و سرور، سرود مقدم دلدار را زمزمه میکنند. ملائک زمان و زمین را گلباران میکنند. از خانه خدیجه نوری میدرخشد که عالم را روشن کرده است. فرشتگان صف به صف ایستادهاند تا...... [ شنبه 91/2/23 ] [ 11:3 عصر ] [ علی فغانی ]
طلوع گل محمدی
این جا مکه مکرمه است.. و امروز جمعه.. 20 جمادی الثانی..از سال هشتم قبل از هجرت. شب در سحرگاهان پنهان شد.. و فجر صادق به سوی کرانه روزی زیبا روانه گشت.خانه نبوت در این روز فرخنده که روز آدینه و عید است و روز شادی منتظرمهمان است.. آن هم چه مهمانی! محمد و خدیجه هر دو، لحظه شماری می کنند که باردرخت نبوت را برگیرند. ...... [ شنبه 91/2/23 ] [ 10:52 عصر ] [ علی فغانی ]
به پا خیزید یار دلبر آمد عزیز حضرت پیغمبر آمد
زمین فرش قدوم نازنینش جهان روشن شد ازنور جبینش
[ شنبه 91/2/23 ] [ 10:49 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |