معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید،از هر میوه ای که دوست دارند بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها دو,بعضی ها سه،و بعضی ها پنج,میوه بود معلم به بچه ها گفت: تا دو هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی میوه های گندیده. به علاوه،آن هایی که میوه های بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت دو هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. بچه ها از اینکه مجبور بودند ، میوه های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی،این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوی بد میوه ها را فقط برای دو هفته نتوانستید تحمل کنید... پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ با همدیگر دوست باشیم برای همیشه منبع :اینترنت [ جمعه 91/2/1 ] [ 5:54 صبح ] [ رضا اشرفی ]
[ جمعه 91/2/1 ] [ 5:52 صبح ] [ رضا اشرفی ]
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش رادر خانه خدا (مسجد) بخواند . لباس پوشید و راهی خانه خداشد در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد .در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید .
منبع :دل نوشته سمت خدا
[ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:7 صبح ] [ رضا اشرفی ]
از دوری تو غمین و نالان هستیم منبع :سمت خدا
[ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:6 صبح ] [ رضا اشرفی ]
هر روز سر ساعت مشخص می رفتیم دیدگاه، هر چه می دیدیم ثبت می کردیم و آنها را با روزهای قبل
مقایسه می کردیم. یک روز همین طور که شش دانگ حواسم به کار بود، کسی پرده سنگر را کنار زد و آمد تو: سلام کرد، برگشتم نگاهش کردم، دیدم کاوه است او هر چند روز یک بار می آمد می نشست پشت دوربین و راه کارها را نگاه می کرد. کنارش ایستادم، شروع کرد به دوربین کشیدن روی مواضع دشمن. کمی که گذشت یک دفعه دیدم دوربین را روی یک نقطه ثابت نگه داشت، دقت که کردم، دیدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدایی افتاده بود که بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند، دشمن آن ها را کنار هم ردیف کرده بود تا روحیه ما را ضعیف کند، چند لحظه گذشت، کاوه چشمش را از چشمی های دوربین برداشت، خیس اشک بود، گفت: یکی پاشه بریم این شهدا را بیاریم، اینا رو می بینم از زندگی بی زار می شم. این حرف ها همین طوری تو ذهنم بود تا شب دوم عملیات« کربلای 2 » که از قرارگاه حرکت کرد و رفت خط، هنوز یادم هست، آخرین تماسی که با بی سیم داشت، گفت: از بین لاله ها صحبت می کنم. ( برگی از زندگی شهید محمود کاوه) منبع :سمت خدا [ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:3 صبح ] [ رضا اشرفی ]
از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چهوضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه. با خنده گفتم: می دونم، برای این کهخیالش را راحت کنم، ادامه دادم: از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین وحق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم.گل از گلش شگفت. خندیدوصورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: آن شب آقاجان، امتحان اللهی اش را خوب پس داد.
( برگی از زندگی شهید محمود کاوه) منبع :سمت خدا [ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:2 صبح ] [ رضا اشرفی ]
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت : هر اتفاقی که رخ میدهد
به صلاح ماست. آنجا بود گفت : نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! داد… سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!! چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! منبع : سمت خدا [ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:1 صبح ] [ رضا اشرفی ]
شب عید بود و هوا سرد و برفی منبع :سمت خدا [ سه شنبه 91/1/29 ] [ 6:0 صبح ] [ رضا اشرفی ]
شخصی را به جهنم میبردند.
در راه بر میگشت و به عقب خیره میشد.
ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید.
فرشتگان پرسیدند چرا؟
پروردگار فرمود: او چند باربه عقب نگاه کرد ….. او امید به بخشش داشت
خـــــدا پـرسید: میخوری یا میبری!؟
گفتم: میخورم،
چه میدانستم حسرت ها را میخورند،
لـــذتها را میبــــرند .
دو نفر تصمیم گرفتن به خدا برسند
یکی رفت مکه اون یکی رفت فکه اونی که رفت مکه حاجی شد برگشت عکس دوستش رو بالای دیوار دید بالای عکس دوستش نوشته بود شهید نظر میکند به وجه الله... منبع :سمت خدا [ سه شنبه 91/1/29 ] [ 5:59 صبح ] [ رضا اشرفی ]
سوال – عوامل کاهش فشار قبر چیست ؟ منبع :سایت برنامه سمت خدا
[ دوشنبه 91/1/28 ] [ 6:51 صبح ] [ رضا اشرفی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |