تا حالا شنیدین اگه آقا طلب کنه همه چی جور میشه . من هم شنیدم و هم دیدم .
می خوام از داستان کربلا رفتن خودم بگم . با همسایه ها مون تو محله هیئت داریم؛خانم ابراهیمی معلم هیئت ما گفت: قراره با هیئت یه محل دیگه بریم کربلا، ولی تعدادمون کمه هرکی دوست داره می تونه باما بیاد.
وقتی گفت کربلا دلها همه پر کشید هر کی پولشو داشت زود اسم نوشت ولی من که پولشونداشتم فقط حسرت رفتن به کربلا رو می خوردم. خانم ابراهیمی تمام اسمها رو جمع کرد که تحویل بده، تو راه برام زنگ زد که میای بریم کربلا؟ منم گفتم دلم می خواد ولی پول ندارم تازه بدون شوهرم نمی تونم برم؛
چون اون همیشه کار می کنه خدارو خوش نمیاد بخوام تنها برم. خانم ابراهیمی گفت: خوب هردو با هم بیاین. منم خندیدم گفتم شوخی می کنی با کدوم پول؟ گفت پولش با من ، اسمها تونو می نویسم.
از این که فقط اسمم تو لیست کربلایی ها بود از خوشحالی داشتم پر در می اوردم، تو دلم گفتم اگه این پول جور بشه پول پاسبورت ها رو از کجا بگیرم گفتم اشکال نداره حتی اگه نرفتم لااقل اسمم توکربلایی ها بود .
موقع گرفتن پاسبورت شد، همسایمون گفت بیا بریم، گفتم پول ندارم گفت با من اتفاقاً زودتر از همه پاسبورت ما آماده شد.
موقع رفتن شد، ولی اصلا پول نداشتیم . شب رفتن فامیلهای خودم و شوهرم اومدن خونه ی ما، همه بهم خرجی دادن پول رفتن جور شد ورفتیم سر مرز حدود چند ساعتی موندیم، یعنی بین ایران و عراق . قرار شد بریم نجف، گرمای هوا بحدی بود که طاقت آدم تموم می شد.
من تمام این چندساعت رو گریه کردم همه فکرمی کردن دلم برای بچه ام تنگ شد، ولی یاد گرمای ظهر عاشورا افتادم، یاد بچه های امام حسین، یاد تشنگی ...
آخر شب بود رسیدیم نجف، رفتیم حرم از بیرون در حرم، چشمهامو بستم، وقی داخل حیاط اصلی حرم شدم چشمهامو باز کردم دیدم یه چیزی مثل مه همه جارو گرفته، مثل بهشت بود، عطری بود که از پنکه ها به همه جا می بارید؛ مثل مه شده بود بهترین لحظه زندیگیم بود.
بعد سه روز رفیم کربلا، تقریباً ظهر رسیدیم.بعد نماز آماده ی نهار شدن ولی غذا از گلو پایین نمی رفت. منودوستم فقط غذا رو می دیدیم و گریه می کردیم، یاد گرسنگی بچه های امام حسین (علیه السلام) نمی ذاشت غذا از گلوت پایین بره. چقدر اونجا آب خوردن سخته، غذا خوردن سخته.
رفتیم حرم نمی دونم از چی بگم، از خیمه ها که دلم اونجا جا موند یا از تل زینبیه، از حرم آقام بگم یا قتل گاه ، از ابوالفضل(علیه السلام) بگم یا عشق بازی این دو برادر.
فقط تو حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) یه چیز یادم بود، اسم سکینه رو نیارم.
این سفر فقط عشق بود و من عاشق شدم، عاشق نجف، مسجد کوفه ، کربلا، کاظمین، سامرا و.... .
حسین جان تو را دارم چه کم دارم.
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)