بهشت خاک... و من آن نیشابور خشکم که برای زندگی به دستهای سبز دعا دل بستهام. شاید که دستهایش، پیچک عاشقی شود و از پنجرههای دعا بالا رود و دست در دست آسمان، باران احساس را به دامن این برهوت تکیده بپاشد. فرشتههای سلام، از دهانم جان میگیرند و به سمت دستهایت جاری میشوند. شکوفههای تهیت، به ذکر نام بلندت، گل میکنند در دهانم. ... و من ایستادهام. ایستادهام در بلندای خواستنها و رسیدنها، آنگاه که چشمهایت، چتر مهربانی هر آهوی رمیده است. از زلال جاری شمس، کاسه کاسه نور مینوشم و فاصلههای نرسیدن را به پای دل، در طرفه العینی زیر پا میگذارم. در دهانم یاختههای بهشتی، به او میخوانندم. باید که پنجرهای به حضور بگشایم! ... و «یثرب» تو را خندید تا آمدنت را منارهها به مناجات بنشینند و کوهها و کرانهها، قامت کشند. میادین و مضامین، در خودشان نگنجند و سکوتی دلانگیز، آمدنت را فریاد زند. با شب بگویید که بام سرزمین ما را دامن بتکاند که شمس دلها طلوع کرده است. هلا سیل خروشان ملائکه! نازل شوید بر بهشت خاک و بالهایتان را به نسیم گلدستهها متبرک سازید که بر رواق منارهها طوافتان اجابت شود و هبوطتان به زمین، عروجی به عرش مقربین باشد. مدینه در گرماگرم خویش قدم میزند و از عطر گامهایش، بغل بغل گل مینا و سبد سبد گل مریم میروید. مدینه در خودش قدم میزند و این پروانهها عاشق هستند که از جای پاهایش برمیخیزند. مدینه میخندد و توس غرق در نور است. مدینه میرقصد و شانههای خاک گرفته توس، عطر ترنم باران میگیرد. ... و همچنان، من آن نیشابور خشکم که برای زندگی به دستهای سبز رضا دل بستهام، شاید که دست هایش...
بخش عترت و سیره تبیان [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 3:2 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |