فرصت برای بالپلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست وقتی که در حیاط حرم می وزید هست بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست با شک نگاه کرد خودش را و دید هست پس بی خیال زردی پائیز شد و گفت : تا انبساط سبز شما هست عید هست هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست از سینه چاکهای شما کم نمیشود در دشت لاله خیز همیشه شهید هست با سنگهای فرش حرم حرف می زنم اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست ! دل را به دست پنجره فولاد می دهم اینجا برای هر دل بسته کلید هست من از کبوتران حرم هم شنیده ام فرصت برای بال اگر می پرید هست
بخش عترت و سیره تبیان [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 3:1 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |