(( با آرزوی سلامتی برای همه دردمندان وشفای مریض ها وموفقیت شما دوستان در شبهای قدر التماس دعا دارم. ))
خواجه حافظ شیرازی :
شب قدر است و طی شد نامه هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر
عارفان درباره شب قدر گفته اند که این شب ، شبی است که سالکان را به تجلی خاص مشرف گرداند تا بدان تجلی قدر و مرتبه خود را نسبت با محبوب بشناسند و آن وقت ابتدای وصول سالک باشد یعنی جمع و مقام اهل کمال در معرفت :
در شب قدر قدر خود را دان / روز در معرفت سخن میران
حکایت شب قدردر " ترجمان القرآن جرجانی " شب قدر ، شب اندازه کردن کارها ذکر شده است . صاحب " کشاف اصطلاحات الفنون " گوید : شب قدر ، شبی است با عزت و شرف که هر که در آن طاعت کند عزیز و مشرف گردد . در " التفهیم بیرونی " آمده است : " واندر ماه رمضان لیله القدر است ، آنک جلالت او راه به دهه پسین جویند و نیز گفتند به طاقهای این دهه ." لیله القدر شبی مهم و سرنوشت ساز است .شب نزول رحمت و برکات الهی و تعیین سرنوشت ابدی انسانهاست و درخصوص اهمیت این شب گفتنی است که از صدر اسلام واز عهد رسول اکرم حضرت محمد مصطفی (ص) رسم بر آن بوده است که شبهای قدر را " احیا " بگیرند و تا سپیده دم به آداب مخصوص آن منجمله دعا و نماز و استغفار بپردازند .
در فضیلت شب قدر آمده است شبی بهتر زا هزار ماه " لیله القدر خیر من الف شهر " و به احتمال قوی این شب ارجمند یکی از شبهای نوزدهم ، بیست ویکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان است .
در آیه نخست سوره مبارکه " قدر " نیز تصریح شده است به آن که قرآن کریم در شب قدر نازل شده است : " انا انزلنا فی لیله القدر " در " تفسیر ابولفتح رازی " پیرامون شب قدر آمده است : شب تقدیر است و فصل احکام و تقدیر قضایا آنچه خواهد بودن در سال از اجال و ارزاق واقسام همه در این شب کنند و گفتند قوله " فی لیله مبارکه " هم این شب است و ...
سخن در باب لیله القدر ( شب قدر ) بسیار است و در کتب تفاسیر درباره کیفیت و نزول رحمت و برکت در این شب استثنایی احادیث و روایات بسیار قابل تاملی ذکر شده است واما در نگاه شاعران سخن سنج مسلمان که میراث داران و پاسداران حریم فرهنگ و معارف عالیه اسلامی هستند ، حکایت شب قدر حکایتی بس شگفت و تفکر برانگیزی است .
حکایتی که با زبان عرفان و تعابیر رمزگونه ، مخاطب را به این شب بزرگ و اسرار آمیز رهنمون می کند .این اشعار که بر اساس آیات ، احادیث و روایات سروده شده است همچون بارقه های آسمانی بر دل و جان شیفتگان می تابد و ظلمت درون را به انوار الهی روشن می سازد . منبع : تبیان ************************ لیالی قدر از زبان شعر حسین هدایتیاز این پلکان جدایم نکن؛ راهی به آسمان می خواهم. تکاپوی انسان در قرن ها را بر شانه دارم و شتاب گرفته ام بر نعش خویش. جاری ام کن چون رودی در چشم ماه. هوای اشتیاق آبی است. هوای اجابت آبی است. خاک و آسمان آبی است. هزار سال تکاپوی انسان در قرن ها را قطره قطره از چشمانم سر می کشم. تمام شب را از تمام خاکسترم می شنوی. شب نزدیک است؛ آنچنان نزدیک که بر آخرین طاقچه اش می توانم دنبال چراغی برای افروختن باشم. شب نزدیک است و هیاهوی کلمات، گونه سنگ ها را می کاود. شب بر سنگ ها سنگین می شود و از گلوها و روزن ها، تحریر لبیک می آید. خانه دلم می لرزد؛ اما محکم تر می شود. از این پلکان جدایم نکن. از استغاثه ام آتشی افروخته ام، اگر سردت باشد. تکه های ویران روحم آرام آرام از هوایم می گذرد. شانه خالی کرده ام از اندوه سرگردانی خویش و به هوای پناهی برای گریستن، بی تابم. شب، آرام و شهر، بی تاب است؛ گویا فرشتگانی در تحریر، گویا پیامبرانی در تکبیر! شب ملائکه سنگین است. شب روح سنگین است. عاقبت شب در سنگ ها چون صدای خداوند است در آسمان. دستم را بگیر میان این همه هیچ. درهای و هوی خالی ها، از صدای آسمان سرشارم کن. دست هایم در پوست زمان می گریزد. فریادی از جان می کشم و با کلمات خداوند فرو می ریزم. بر طاقچه های روحم غوغایی ست؛ گویا پرندگانی در تکثیر، گویا دیوانگانی در زنجیر. بر رواق رنگ باخته خاک غوغایی است؛ گویا فرشتگانی در تحریر، گویا پیامبرانی در تکبیر. از این پلکان جدایم نکن! می خواهم سرم را سخت تر بکوبم بر حاشیه ماه؛ ماه بی تاب، ماه تیپاخورده مغرور. برمی خیزم از موج خاکستر خویش. سرمستم از خیال این پلکان شبانه باشد که امشب سرم را سخت تر بکوبم بر حاشیه ماه! سرم با کلمات، سنگین است. خداوند نوازشم می کند و آسمان کلمه خواهد شد. صدایی از آخرین پله ها می آید؛ «اقرأ» گویی برانگیخته شده ام! می شنوم که خداوند نوازشم می کند. بر پلکان آخر غوغایی است. از این پلکان جدایم نکن! می خواهم راهی آسمان شوم؛ آنجا که موج خاکستر خویش برخواهم خاست. مماس با آینهمحمد کاظم بدرالدیننوری از خود بروز بده! خورشید دیگری به روز بده! از حصارها برون آی! بیا به اتفاق تنهایی و عاشقانه ها را سر بده! بیا به سبک آبی آرام در این هزاره پرآشوب، در این شب های پررونق. باید همه با چراغی که دست این شب هاست، روشن شویم. معلوم نیست چند «جوشن کبیر» می توان زیست؛ پس بها باید داد. باید دل داد به این شب ها که ما را می برند تا روزهای مماس با آینه. باید به تماشا نشست تا کجا شب ناله ها به معراج می روند. آری! شب های قدر را باید قدر دانست. از بوی «بک یا اللّه» و «الغوث»، تبلوری تازه ریخته شده در مسجدها و مأذنه ها. انسان نکرده است مقدماتی فراهم آورد تا شب قدر. همیشه عادتی از سردرگمی و فراموشی در خاکستر روزها به جا می ماند؛ اما گویی انسان، تنها برای این شب های پر اردیبهشت معنوی، حرف هایش را نگه داشته است! می خواهی درد دل کنی، پیاله ای از مفاتیح را سر بکش. دریچه ای از خویش را بر قرآن بزرگ بگشا. هرکس به گوشه ای از این شب ها تمسک می جوید. مگر می توان نادیده گرفت پاداش های نهفته در لحظات فراسو را؟! وقتی صحبت از کران کران خورشیدهای ثواب است، دیگر خیره سری تاریکی به حساب نمی آید. باید الصاق کرد به کارنامه چرکین خویش، شفاعت های دامنه داری را که در این شب ها مقدر می شود. یک سو دست خالی ماست و سوی دیگر الطاف بی پایان حضرت دوست. غنیمت است اینکه بنشینی برای شروعی دوباره از خویش؛ ساختنی از نو. صدایی به زیبایی این شب ها زاده نشده است که عطر «جوشن کبیر» را به همراه داشته باشد. جهان این گونه در تغییر است که بیایند این شب ها تا اتاق شعر، به رنگ «ربّنا» درآید. شب اشک و توبهخدیجه پنجیدارم از دست می روم. کسی هست به فریاد دل من برسد؟ تا خدا راه درازی دارم. جاده ای می خواهم که قدم های گریزانم را به در خانه آن «دوست» برد؛ یک «میان بُر» به حریم بالا نکند مرگ مجالم ندهد. نکند زنده نباشم، نرسم! نکند عمر کفافم ندهد! شانه ام خرد شده از بار گناه. فرصتی می خواهم تا زمین بگذارم. همه پل های پشت سر من ویران است. راه برگشتی نیست. من ماندم و یک سال غم دربه دری؛ غم خانه به دوشی، شانه ای می خواهم تا یک دل سیر بگریم از درد. من شنیدم که خدا نردبانی دارد. به بلندای سعادت، شبی از این شب ها، یک شب می نهد روی زمین. من شنیدم که شبی از شب ها می شود یک شبه پیمود ره صد ساله. من پی روزی خود آمده ام. من شنیدم که ملائک تا صبح می برند آن بالا عطر اندوه بنی آدم را من به دنبال خودم می گردم. شب قدر است آیا؟ شب تسبیح و مناجات و سلام. شب اشک و توبه شب ویرانی من، شب مهمانی «او» شب بیزاری من از دنیا. شب دلجویی او از مهمان شب قدر است آیا؟ من همان بنده از «دوست» فراری هستم من همان چهره غمگین پریشان حالم، من همان آدم خاطی و گنه آلوده ام شب قدر است آیا؟ چه کسی می گوید: «شب دراز است و قلندر بیدار»؟ شب، کوتاه است این دقایق همگی نایابند. لحظه ها می گذرند. چشم بر هم بزنی، سحر از راه رسید و تو هنوز در خوابی.ها، مبادا که بگویند به تو سحر از راه رسید است و قلندر در خواب! جامه را از تن خود خواهم کند جوشنی می پوشم، بند بندش از نور جوشنی می پوشم. همه از جنس عطوفت، احسان شب قدر است امشب! تا سحر بیدارم تا سحر دانه به دانه، غم خود می بارم تا سحر، سر به زانوی «تو» می گریم زار، تا سحر، توبه به درگاه خدا شب قدر است امشب حیف اگر در شب قدر، قدر خود نشناسیم! قلم آمرزشحورا عوسیآمده ام؛ با کاسه تهی دستانم که گدایی ام را فریاد بزنم. آمده ام؛ با چشمه جوشان دیدگانم که رسوایی ام را هزار بار ببارم. آمده ام؛ با کمان خمیده قامتم تا بندگی ام را با بند بند وجودم اعلام کنم. آمده ام؛ با تسبیح توبه جاری بر زبانم تا شرمندگی ام را هجی کنم. آمده ام؛ تا امید اجابت را ملتمسانه بخواهم. آمده ام ای قدر آفرین! در یلدای امید و آرزو، در شام غریبان خودم، در شب سفره های گسترده آسمان بر زمین و در شب قدر، تا بر مزار غفلت هایم شمع پشیمانی روشن کنم و دقّ الباب کنم دروازه بازگشت به تو را. آمده ام ای شنواترین، در همهمه عابدان و زمزمه عاشقان، تا بالقلقه این زبان، «الغوث الغوث» کنان فریادرس بی کسی ام را بیابم. آمده ام ای مهربان ترین، در محفل بندگان پاکت، شبی میهمان تو باشم و قرآن مقدست را ترازوی سنگینی پر کاه آبروی خویش نمایم. عاجزانه با چهارده لهجه و چهارده صوت آسمانی، قسمت دهم تا مرا ببخشایی و قلم آمرزش بر سیاه مشق های گناه آلوده ام بکشی. آمده ام ای پناه امن و تنها امیدم! در این دراز نای طاعت و عبادت، در این شب بارش فرشته، در این لحظه های بی تکرار تا خود را هزار بار بالاتر برم، پناه خویش جویم و بگویم: الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مدر این پرده دوخته را و مران این بنده نوآموخته را. الهی! اگر تن مجرم است، دل مطیع است و اگر بنده بدکار است، کرم تو شفیع است.
[ شنبه 89/6/6 ] [ 9:18 صبح ] [ علی فغانی ]
|
||||||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |