جوان خوبی بودهمیشه وقتی صدای اذان را می شنید به مسجد می رفت و نمازش را با پیامبر به جماعت می خواند اما یک عیب بزرگ داشت وان این بود که گاهی دزدی می کرد.واین برایش عادت شده بود. شبی برای دزدی ازدیواری بالا رفت از بالای دیوار خانه را برای دستبرد بازرسی می کرد که ازپنجره خانه چشمش به زنی جوان افتادکه درخانه تنها بود . ابلیس همان که گفته اگردو نامحرم دریک جا باشند نفر سوم من هستم وسوسه اش راشروع کرده بود به جوان نهیب می زد که شب است وتاریکی . وزنی زیباوتنها وفرصتی طلایی که شاید دیگر پیش نیاید . جوان بین وسوسه های دلفریب ابلیس وندای وجدان وایمانش درکشمکش بود. صدایی دردرونش می گفت ازخدا ورسولش خجالت بکش دزدی که می کنی دیگر خودت رابه زنا الوده مکن. بالاخره وجدان وایمان پیروزشدند.جوان ازدیوار پایین امد به خانه رفت وخوابید. صدای اذان که بلند شد جوان راهی مسجد شدونماز رابه پیامبراقتداکرد. نمازجماعت تمام شده بودومی رفت تانمازگزاران پراکنده شوند که صدای زنی درصحن مسجد پیچید. یارسول الله من زنی بیوه ام وتنها زندگی می کنم دیشب دزدی به خانه ام امده بود که تاصبح ازترس چون بید لرزیدم . پیامبرفرمود:ایا دزد را شناختی ؟ جوان که ماجرای دیشب رابه کل فراموش کرده بودبه خود امدکفش هایش رادر دست گرفت واماده فرارشد. زن گفت : نه یا رسول الله هواتاریک بود نشناختمش. پیامبرفرمود: من چه کارمی توانم برایت انجام دهم ؟ زن گفت : برایم شوهری پیدا کن که تنها نباشم. پیامبرجوان راصداکرد وپرسید: زن داری؟ جوان گفت : نه یا رسول الله. سپس پیامبر رحمت با لبخند درگوشش فرمود: می شناسی که! جوان از شرم زمین رامی نگریست. پیامبربه زن فرمود: برایت همسری یافته ام ببین می پسندی؟ زن گفت : همسری راکه پیامبر برایم برگزیده ندیده می پسندم. این حکایت راحاج اقا دانشمند در تفسیر ایه زیر ازسوره طلاق بیان کرده اند. ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب. وهرکس خداترس شودخداراه بیرون شدن(ازگناهان وبلاوحوادث سخت عالم را)براو میگشایدوازجایی که گمان نبرد به اوروزی می دهد. [ سه شنبه 91/1/8 ] [ 6:42 صبح ] [ رضا اشرفی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |