سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Live Traffic Feed

  مساله سکوت و مداراى آنحضرت و فلسفه آن است . مقصود از سکوت , ترک قیام و دست نزدن به شمشیر است , و الا چنانکه قبلا گفته ا یم , على از طرح دعوى خود و مطالبه آن و از تظلم در هر فرصت مناسب خوددارى نکرد . على از این سکوت به تلخى یاد مى کند و آنرا جانکاه و مرارتبار مى خواند: ( و اغضیت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم وعلى امر من العلقم ) .

خار در چشمم بود و چشمها را بر هم نهادم , استخوان در گلویم گیر کردهبود و نوشیدم , گلویم فشرده مى شد و تلختر از حنظل در کامم ریخته بود وصبر کردم . سکوت على سکوتى حساب شده و منطقى بود نه صرفا ناشى از اضطرار وبیچارگى , یعنى او از میان دو کار بنا به مصلحت یکى را انتخاب کرد که شاق تر و فرساینده تر بود ,براى او آسان بود که قیام کند و حداکثر آن بود که بواسطه نداشتن یار ویاور خودش و فرزندانش شهید شوند , شهادت آرزوى على بود و اتفاقا درهمین شرایط است که جمله معروف را ضمن دیگر سخنان خود به ابوسفیان فرمود: ( و الله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه ) ( 1 ) . به خدا سوگند که پسر ابوطالب مرگ را بیش از طفل پستان مادر را دوست مى دارد , على با این بیان به ابوسفیان و دیگران فهماند که سکوت من ازترس مرگ نیست , از آن است که قیام و شهادت در این شرایط بر زیاناسلام است نه به نفع آن . على خود تصریح مى کند که سکوت من حساب شده بود , من از دو راه آنرا کهبه مصلحت نزدیکتر بود انتخاب کردم:

( و طفقت ارتاى بین ان اصولبید جذاء او اصبر على طخیه عمیاء , یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیرو یکدح فیها مؤمن حتى یلقى ربه , فرایت ان الصبر على هاتى احجى فصبرت وفى العین قذى و فى الحلق شجى ) ( 2 ) .

 در اندیشه فرو رفتم که در میان دو راه کدام را برگزینم ؟ آیا با کوته دستى قیام کنم یا بر تاریکى کور صبر کنم , تاریکیى که بزرگسال در آن فرتوت مى شود و تازه سال پیر مى گردد و مؤمن در تلاشى سخت تا آخرین نفس واقع مى شود , دیدم صبر بر  همین حالت طاقت فرسا عاقلانه تر است پس صبرکردم در حالیکه خارى در چشم و استخوانى در گلویم بود . اتحاد اسلامى طبعا هر کسى مى خواهد بداند آنچه على درباره آن مى اندیشید , آنچه على نمى خواست , آسیب ببیند , آنچه على آن اندازه برایش اهمیت قائل بود که چنان رنج جانکاه را تحمل کرد چه بود ؟ حدسا باید گفت آن چیز وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن است , مسلمین قوت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانیان نشان مى دادند مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خودبودند , موفقیت هاى محیر العقول خود را در سالهاى بعد نیز از برکت همین وحدت کلمه کسب کردند , على القاعده على به خاطر همین مصلحت , سکوت ومدارا کرد . اما مگر باور کردنى است که جوانى سى و سه ساله دورنگرى و اخلاص را تاآنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خویش مسلط و نسبت به اسلام وفا دارو متفانى باشد که به خاطر اسلام راهى را انتخاب کند که پایانش محرومیت و خرد شدن خود او است ؟ ! بلى باور کردنى است , شخصیت خارق العاده على در چنین مواقعى روشن مى گردد , تنها حدس نیست على شخصا در این موضوع بحث کرده و با کمال صراحت علت را که جز علاقه به عدم تفرقه میان مسلمین نیست بیان کرده است , مخصوصا در دوران خلافت خودش آنگاه که طلحه و زبیر نقض بیعت کردند و فتنه داخلى ایجاد نمودند , على مکرروضع خود را بعد از پیغمبر با اینها مقایسه مى کند و مى گوید من به خاطرپرهیز از تفرق کلمه مسلمین از حق مسلم خودم چشم مى پوشیدم و اینان بااینکه به طوع و رغبت بیعت کردند بیعت خویش را نقض کردند , و پرواىایجاد اختلاف در میان مسلمین را نداشتند . ابن ابى الحدید در شرح خطبه 119 از عبدالله بن جناده نقل مى کند که گفت : ( روزهاى اول خلافت على در حجاز بودم و آهنگ عراق داشتم , در مکه عمره بجا آوردم و به مدینه آمدم , داخل مسجد پیغمبر شدم , مردم براى نمازاجتماع کردند , على در حالیکه شمشیر خویش را حمایل کرده بود بیرون آمد وخطابه اى ایراد کرد . در آن خطابه پس از حمد و ثناى الهى و درود برپیامبر خدا چنین فرمود : پس از وفات رسول خدا ما خاندان باور نمى کردیم که امت در حق ما طمع کند اما آنچه انتظار نمى رفت واقع شد , حق ما راغصب کردند و ما در ردیف توده بازارى قرار گرفتیم , چشمهایى از ماگریست و ناراحتى ها به وجود آمد و ایم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا لهم علیه . به خدا سوگند اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر و تباهى دین نبود رفتار ما با آنان طور دیگر بود . آنگاه سخن را درباره طلحه و زبیر ادامه داد و فرمود این دو نفر با من بیعت کردند ولى بعد بیعت خویش را نقض کردند , عایشه را برداشته باخود به بصره بردند تا جماعت شما مسلمین را متفرق سازند . ایضا از کلبى نقل مى کند : على قبل از آنکه به سوى بصره برود در یک خطبه فرمود : قریش پس ازرسول خدا حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد .

 فرایت ان الصبرعلى ذلک افضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثوا عهدبالاسلام و الدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنى وهن و یعکسه اقل خلق

 . دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین و ریختن خونشان بهتر است , مردم تازه مسلمانند و دین مانند مشکى که تکان داده مى شود کوچکترین سستى آنرا تباهمى کند و کوچکترین فردى آنرا وارونه مى نماید . آنگاه فرمود چه مى شود طلحه و زبیر را ؟ خوب بود سالى و لااقل چند ماهى صبر مى کردند و حکومت مرامى دیدند آنگاه تصمیم مى گرفتند , اما آنان طاقت نیاوردند و علیه من شوریدند و در امرى که خداوند حقى براى آنها قرار نداده با من به کشمکش پرداختند . ابن ابى الحدید در شرح خطبه شقشقیه نقل مى کند : در داستان شورا چون عباس مى دانست که نتیجه چیست از على خواست که درجلسه شرکت نکند اما على با اینکه نظر عباس را از لحاظ نتیجه تاییدمى کرد پیشنهاد را نپذیرفت , و عذرش این بود انى اکره الخلاف من اختلاف را دوست نمى دارم , عباس گفت :اذا ترى ما تکره یعنى بنابراین باآنچه دوست ندارى مواجه خواهى شد . در جلد دوم ذیل خطبه 65 نقل مى کند : یکى از فرزندان ابولهب اشعارى مبتنى بر فضیلت و ذیحق بودن على و برذم مخالفانش سرود , على او را از سرودن این گونه اشعار که در واقع نوعى تحریک و شعار بود نهى کرد و فرمود : سلامه الدین احب الینا من غیره براى ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقى بماند از هر چیز دیگرمحبوبتر و با ارجتر است . از همه بالاتر و صریحتر در خود نهج البلاغه آمده است . در سه مورد ازنهج البلاغه این تصریح دیده مى شود :

 1 - در جواب ابوسفیان آنگاه که آمد و مى خواست تحت عنوان حمایت ازعلى ( ع ) فتنه به پا کند فرمود : ( شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طریق المنافره وضعوا عنتیجان المفاخره ) ( 3 ) . امواج دریاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید , از راه خلاف و تفرقهدورى گزینید و نشانه هاى تفاخر بر یکدیگر را از سر بر زمین نهید .

2 - در شوراى 6 نفرى پس از تعیین و انتخاب عثمان از طرف عبدالرحمنبن عوف فرمود : ( قد علمتم انى احق الناس بها من غیرى و و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصه ) ( 2 ) . شما خود مى دانید من از همه براى خلافت شایسته ترم به خدا سوگند مادامیکه کار مسلمین رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد مخالفتىنخواهم کرد .

 3 - آنگاه که مالک اشتر از طرف على ( ع ) نامزد حکومت مصر شدآن حضرت نامه اى براى مردم مصر نوشت ( این نامه غیر از دستور العمل مطولى است که معروف است ) در آن نامه جریان صدر اسلام را نقل مى کند تا آنجاکه مى فرماید : فامسکت یدى حتى رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محقدین محمد (ص) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ارى فیه ثلما او هدما تکونالمصیبه به على اعظم من فوت ولایتکم التى انما هى متاع ایام قلائل

 (4) . من اول دستم را پس کشیدم تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند( مرتد شدند اهل رده ) و مردم را به محو دین محمد دعوت مى کنند , ترسیدم که اگردر این لحظات حساس اسلام و مسلمین را یارى نکنم خرابى یا شکافى در اساساسلام خواهم دید که مصیبت آن بر من از مصیبت از دست رفتن چند روزه خلافت بسى بیشتر است . دو موقف ممتاز على ( ع ) در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره مى کند وموقف خود را در این دو مورد , ممتاز و منحصر به فرد مى خواند یعنى او درهر یک از این دو مورد خطیر تصمیمى گرفته که کمتر کسى در جهان در چنان شرائطى مى تواند چنان تصمیمى بگیرد . على در یکى از این دو مورد حساس سکوت کرده است و در دیگرى قیام , سکوتى شکوهمند و قیامى شکوهمندتر ,موقف سکوت على همین است که شرح دادیم . سکوت و مدارا در برخى شرائط بیش از قیامهاى خونین نیرو و قدرت تملک نفس مى خواهد . مردى را در نظر بگیرید که مجسمه شجاعت و شهامت و غیرت است , هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش مى لرزد , اوضاع واحوالى پیش مىآید که مردمى سیاست پیشه از موقع حساس استفاده مى کنند وکار را بر او تنگ مى گیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت قرار مى گیرد و او خشمگین وارد خانه مى شود و با جمله هائى که کوه را از جا مى کند شوهر غیور خود را موردعتاب قرار مى دهد و مى گوید : پسر ابو طالب چرا به گوشه خانه خزیده اى ؟ تو همانى که شجاعان از بیم تو خواب نداشتند اکنون در برابر مردمى ضعیف سستى نشان مى دهى , ایکاش مرده بودم و چنین روزى را نمى دیدم . على خشمگین از ماجراها از طرف همسرى که بى نهایت او را عزیز مى دارداین چنین تهییج مى شود , این چه قدرتى است که على را از جا نمى کند , پس از استماع سخنان زهرا با نرمى او را آرام مى کند که : نه , من فرقى نکرده ام , من همانم که بودم , مصلحت چیز دیگر است تا آنجا که زهرا راقانع مى کند و از زبان زهرا مى شنود : حسبى الله و نعم الوکیل . ابن ابى الحدید در ذیل خطبه 215 این داستان معروف را نقل مى کند : روزى فاطمه سلام الله علیها على ( ع ) را دعوت به قیام مى کرد , در همینحال فریاد موذن بلند شد که اشهد ان محمد رسول الله على ( ع ) به زهرافرمود آیا دوست دارى این فریاد خاموش شود ؟ فرمود : نه , فرمود سخن منجز این نیست . اما قیام شکوهمند و منحصر به فرد على که به آن مى بالد و مى گوید احدى دیگر جرات چنین کارى را نداشت . قیام در برابر خوارج بود . ( فانا فقات عین الفتنه و لم یکن لیجترا علیها احد غیرى بعد ان ماجغیهبها و اشتد کلبها ) .

تنها من بودم که چشم این فتنه را در آوردم , احدى غیر از من جرات برچنین اقدامى نداشت , هنگامى دست به چنین اقدامى زدم که موج تاریکى وشبهه ناکى آن بالا گرفته هارى آن فزونى یافته بود . تقواى ظاهرى خوارج طورى بود که هر مؤمن نافذ الایمانى را به تردید وامى داشت , جوى تاریک و مبهم , و فضائى پر از شک و دو دلى به وجود آمده بود . آنان دوازده هزار نفر بودند که از سجده زیاد پیشانیشان و سرزانوهاشان پینه بسته بود , زاهدانه مى خوردند و زاهدانه مى پوشیدند وزاهدانه زندگى مى کردند . زبانشان همواره به ذکر خدا جارى بود , اما روح اسلام را نمى شناختند و ثقافت اسلامى نداشتند , همه کسریها را با فشار برروى رکوع و سجود مى خواستند جبران کنند . تنگ نظر , ظاهر پرست , جاهل وجامد بودند و سدى بزرگ در برابر اسلام . على به عنوان یک افتخار بزرگ مى فرماید : این من بودم که خطر بزرگى راکه از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم , پیشانیهاى پینه بسته اینها و جامه هاى زاهدانه و زبانهاى دائم الذکرشان نتوانست چشم بصیرت مرا کور کند , من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشر و تحجر و ظاهر گرائى خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود . آرى این افتخار تنها نصیب پسر ابوطالب شد , کدام روح نیرومند است که در مقابل قیافه هاى آنچنان حق به جانب تکان نخورد ؟ و کدام بازو است کهبراى فرود آمدن بر فرق اینها بالا رود و نلرزد ؟ !

 1 - نهج البلاغه , خطبه 5 . 2 - نهج البلاغه , خطبه 3 . 3 - نهج البلاغه , خطبه 5 . 4 - نهج البلاغه , خطبه 72 . 5 - نامه 62 .


[ شنبه 89/6/27 ] [ 10:27 صبح ] [ علی فغانی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره استاد فغانی

مدیر وبلاگ : علی فغانی[467]
نویسندگان وبلاگ :
محمد مهدی فغانی[208]
محمدرضا محمدی[167]
رضا اشرفی[66]
مهدی احمدی[71]

علی فغانی هستم بچه خاک پاک ایران اسلامی عشق آباد طبس از توابع استان یزد . به ورزشهای رزمی علاقه دارم مربی ممتاز ملی ( کیو کوشین وآشی هارا کاراته) ودان 6 آشی هارا ، دان 5 کیوکو شین کاراته هستم. دنیا را دار مبارزه می دانم مبارزه با .... به عرض زندگی فکر می کنم نه به طول آن. عشق به همسر وفرزندانم دارم دین قرآن کریم ،ولایت ووطنم را با تمام وجودم دوست دارم .
آمار بازدید

 

بازدید امروز: 958
بازدید دیروز: 41
کل بازدیدها: 1481946
ابزار جستجو



در این وبلاگ
در کل اینترنت
تقدیم به روح پاک استاد