آگاه باشید پس از من مردى با گلوى گشاده و شکمى بزرگ بر شما مسلط خواهد شدهر چه بیاید مىخورد و در پى آن است که آنچه ندارد به دست آورد،او را بکشید ولىهرگز نمىتوانید او را به قتل برسانید.آگاه باشید به زودى او شما را به بیزارى و بدگوئى بهمن وادار مىکند،بدگوئى را در هنگام اجبار دشمن،به شما اجازه مىدهم که این بر درجات و بلندى مقام من مىافزاید و موجب نجات شما است.اما بیزارىو برائت،هرگز از من بیزارى مجوئید که من بر فطرت توحید تولد یافتهام و در ایمان و مهاجرتاز همه پیش قدمتر بودهام. توضیحها: [1]«الا و انه سیامرکم بسبى»معاویه پس از رسیدن به حکومت مطلق العنان،به عراق و شام و تمام شهر-هاى اسلامى دستور داد به امام(ع)ناسزا بگویند و از او بیزارى بجوینداین سخن را بالاى منبرها اعلام کردند،و این کار بین جمعى از مردم بهصورت رسم و عادت در آمد. معاویه خود نیز در آخر خطبه نماز جمعه بیشرمانه به مقام مقدس امام(ع)جسارت میکردابو عثمان مىگوید: گروهى از بنى امیه به معاویه گفتند به هر کجا مىخواستى رسیدهاى پسچه خوب است دیگر دست از جسارت به على(ع)بردارىمعاویه در پاسخشان گفت: «لا و الله حتى یربوا علیه الصغیر و یهرم علیه الکبیر و لا یذکر له ذاکر فضلانه بخدا سوگند باید کودکان با این روش پرورش یابند و بزرگسالان به سن کهولتبرسند و کسى از فضائل او سخنى به میان نیاورد!... این کار تا زمان«عمر بن عبد العزیز»ادامه داشت و او کسى بود کهجسارت به على(ع)را از میان برداشت و به جاى آن آیه 90 سوره نحل «انالله یامر بالعدل و الاحسان...» (که امام خود معمولا در نماز قرائت مىکرد)قرار داد،و براى تمام شهرهاى اسلامى بخشنامه صادر کرد که همه خطبا بهجاى بدگوئى آیه مذکور را تلاوت کنند(شرح ابن ابى الحدید جلد 4 از صفحه56) ولى این سئوال مطرح مىشود که انگیزه عمر بن عبد العزیز در این موردچه بوده است؟ در پاسخ باید گفت اگر آدم خوشبینى نباشیم،باید علت آن را در جنبههاى سیاسى بدانیم، چنانچه غزالى در احیاء العلوم به آن اشاره کرده است،که در آنزمان عمر بن عبد العزیز،مردم از بنى امیه تنفر پیدا کرده بودند و عمر بن-عبد العزیز به این وسیله آبروى رفته را تا حدى باز گردانید. ولى در حالات او نیز مىیابیم که خود،علت آنرا دو چیز نقل کرده است: یکى اینکه روزى هنگام بازى با کودکان ناسزا به امام(ع)مىگفته،استادش که یکى از فرزندان«عتبه بن مسعود»بود در همین وقت از کنارش گذشتهو سخن او را شنیده است و به هنگام درس،استاد نمازش را طولانى کرده کهعلت آن را نارضایتى از این شاگرد بوده است، پس از پایان نماز عمر بن عبد العزیزپرسیده است علت ناراضى بودن شما چیست؟ استاد در پاسخش با ناراحتى پرسیده: تو على(ع)را ناسزا مىگفتى؟ عمر پاسخ داده استبلى. و استاد به او گفته: کى شنیدى که خداوند پس از رضایتبدر به آنها غضب کرده باشد. و عمر پرسیده است: که مگر على(ع)از اهل بدر است؟ و استاد پاسخ گفته که مگر در بدر جز على کسى را مىتوان بحساب آورد؟ و عمر قول داده است که دیگر ناسزا را تکرار نکند. و دیگر اینکه عمر بن عبد العزیز گفته است: پدرم مردى فصیح و سخنور بود،اما در خطبه هنگامى که به بدگوئى بهامام(ع)مىرسید زبانش لکنت پیدا مىکرد،از او پرسیدم چرا چنین مىشوى؟ در پاسخم گفت: اگر مردم شام که پاى منبرم نشستهاند از فضائلى که من درباره على(ع)مىدانم بدانند هرگز از ما متابعت نخواهند کرد. من به خاطر این دو جهت تصمیم گرفتم اگر به جائى برسم نگذارم کسى بهامام(ع)جسارت کند. (شرح ابن ابى الحدید جلد 4 صفحه 58) البته ممکن است گفته شود این دو قسمت علاوه بر جنبه سیاسى و زمینههاىخاص فکرى مردم در عصر او نسبتبه على(ع)هر سه در این موضوع دخالتداشته است. [2]چگونگى جعل احادیث در مورد امام(ع)در این باره«ابو جعفر اسکافى»که از دانشمندان علم کلام و معتزلى استمىگوید: معاویه عدهاى از صحابه و تابعین را خریده بود تا در مذمت على ابن-ابیطالب(ع)حدیث جعل کنند،او براى جعل هر حدیث مبلغ زیادى جایزه مىداد از جمله کسانى که معاویه را در این کار یارى میکردند و پول دریافت میداشتند(ابو هریره)(عمرو عاص)(مغیرة بن شعبه) عروة بن زبیر و سمرة بن جندببودهاند (نحل/16،آیه90)به عنوان نمونه: معاویه 100 هزار درهم به سمرة بن جندب داد حدیثى از خود درست کندکه آیه 204 و 205 سوره بقره(و من الناس من یعجبک.×.)درباره على بنابیطالب نازل شده و آیه207 این سوره (و من الناس من یشترى نفسه ابتغاءمرضات الله...) درباره«ابن ملجم»،اما سمره 100 هزار درهم را کم شمردمعاویه 200 هزار درهم داد قبول نکرد آن را به 300 هزار رسانید باز نپذیرفتتا اینکه چهار صد هزار درهم بخشید،در این جا بود که تن در داد و روایتى دراین باره جعل کرد. چه خوب استبدانیم روایات افرادى را که برشمردیم از نظر واقع بیناناهل تسنن چه اندازه ارزش دارد،در اینجا یکى از آنها یعنى ابو هریره رامعرفى مىکنیم: «ابو جعفر اسکافى»درباره او مىگوید:«ابو هریره»از نظر بزرگان ما بى ارزشاست و روایتش قبول نیست عمر او را با تازیانه زد و گفتبا این روایتهاىزیاد،به رسول خدا دروغ مىبندى. «سفیان ثورى»از ابراهیم تیمى نقل مىکند که روایات ابو هریره جز آنهاکه درباره بهشت و دوزخ،است مورد قبول مسلمانان نبوده است. «ابو یوسف»از دانشمندان اهل تسنن مىگوید: به«ابو حنیفه»گفتم آیا تمام روایاتیکه از پیغمبر(ص)نقل مىشود بایدپذیرفت؟و از هر کس نقل شده قبول کنیم؟ در پاسخم گفت همه اصحاب پیغمبر(ص)عادلند جز چند نفر،از جمله«ابو هریره»و«انس بن مالک»را نام برد. «ابو جعفر اسکافى»در این قسمت مطالب فراوانى نقل مىکند و به رد اینگروه از جعل کنندگان احادیث مىپردازد و سرانجام مىگوید: از آن طرف بنى امیه آنچنان از اظهار فضائل على(ع)مانع مىشدند وافراد را کیفر مىنمودند که اگر کسى مىخواست از على(ع)روایتى نقل کندگر چه در فضائل او هم نبود مىگفت«سمعت ابا زینب»از ابو زینب شنیدم(منظوراز زینب،زینب دختر على(ع)است!)«ابو جعفر اسکافى»اضافه مىکند اینها بما مىگوید: احادیث در فضائل امام آن قدر بوده که با همه این سختگیریها در دورانبنى امیه،باز هم کتابها از آن پر است و این پیدا است که خداوند سرى در وجوداین مرد بزرگ گذاشته که باید همه او را بشناسند،و گرنه با این وضع فضیلتىاز او به یاد نمىماند،خیلى روشن است،اگر رئیس شهرى بر کسى از اهل آنشهر خشم گیرد و مدتى مردم را از بردن نام وى منع کند، بزودى فراموش مىشوددر صورتیکه مىبینیم از«عبد الله بن شداد»نقل شده که حاضرم مرا آزاد بگذارندو از صبح تا شب فضائل على(ع)را برشمارم و سپس گردنم را بزنند. (اقتباساز شرح ابن ابى الحدید جلد 4 صفحه63-73) [3]«سبقت الى الایمان و الهجره»در اینجا امام(ع)به پیشگام بودن خویش در ایمان و اسلام و هجرت اشارهکرده است،و ابن ابى الحدید فصلى در کتاب خود گشوده و روایات فراوانى در مورد سبقت امام(ع)بر همه از نظر ایمان آورده است در ضمن به این قسمتکه بعضى ادعا مىکنند،ابو بکر بر دیگران سبقت داشته اشاره نموده و مىگوید: اکثر اهل حدیث و اکثر محققان تاریخ گفتهاند على(ع)نخستین کسى استکه اسلام را پذیرفته است. و سرانجام اظهار نظر مىکند که روایات و اخبارى که مورخان و محدثاندرباره سبقت اسلام على(ع)نقل کردهاند با آنچه نسبتبه ابو بکر در این موردآمده است قابل مقایسه نیست،آن احادیث فراوان کجا،و آنچه دربارهابو بکر گفتهاند کجا؟ از جمله روایاتى که درباره امام(ع)آمده روایتى است که سلمان فارسىاز قول پیغمبر نقل کرده که پیامبر(ص)فرمود: «اولکم واردا على الحوض اولکم اسلاما على بن ابیطالب». «ابن عبد البر»نویسنده کتاب«استیعاب»مىنویسد: از«سلمان»،«ابوذر»،«مقداد»،«خباب ابن الارت»،«ابو سعید خدرى»و«زید بن اسلم»نقل شده،که على(ع)اولین کسى است که اسلام آورده است. (ابن ابى الحدید جلد 4 صفحه116-124)(در مورد سبقت امام(ع)به ایمان در ذیل خطبه 71 شماره173 بحثنمودهایم). خلاصه اینکه سبقت على(ع)در ایمان به پیامبر به اندازهاى روشن است کهنیاز به بحث ندارد. و اما در مورد سبقت امام(ع)در هجرتسبقت امام(ع)بر سایر مسلمانان در پذیرش اسلام که گفتیم بسیار روشناست و نیاز به بحث ندارد،ولى در مورد هجرت مىدانیم که على(ع) اولینمهاجر نبود،بلکه ماموریت داشت در مکه بجاى پیغمبر بماند،و کارهاى ناتمام حضرت را انجام داد،سپس به مدینه مهاجرت کند،با این حال گفته فوق چهمفهومى خواهد داشت؟ [ شنبه 89/6/20 ] [ 11:2 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |