دشمنی نفس
دشمنی نفس به چه معنی است؟ نفس ما چرا دشمنی میکند؟ نفسی که با ما دشمنی میکند، آن تمایلات غریزی و حیوانی و شهوات ماست. درندگی و درنده خویی که در بعضی آدمیزادها وجود دارد از این قبیل است. نفس همین خواستههای خودش را میخواهد. او میخواهد مشتَهَیاتش تحقق پیدا کند و لذّتهای حیوانیش را ببرد. این لذّتهای حیوانی باعث میشود انسانی که صاحب عقل است، از لذّتهای معنوی باز بماند و یک عمری در جهنّم بسوزد. نفس حیوانی میگوید: من لذّت ببرم، هر چه میخواهد بر سر تو بیاید، بیاید. این دشمنی نفس است. این دشمنترین دشمنان است. خود من که نمیخواهم خودم را نابود کنم. آیا چنین چیزی معقول است که نفس انسان بخواهد خود انسان را نابود کند؟ چنین چیزی که اصلاً معنا ندارد.
این نفس چه کسی است و چرا دشمنی میکند؟ این نفس همان قوای حیوانی ماست. امّا چرا دشمنی میکند؟ برای اینکه او لذّت خودش را میخواهد و ما مانع آن میشویم. وقتی چیز ناشایستی میخواهد، میگوئیم نه، این درست نیست؛ این حلال نیست؛ این زشت است؛ این موجب اذیت دیگران میشود؛ و از این قبیل چیزها. آن کسانی که با نفس شان موافقت نمیکنند، در جواب درخواستهای او میگویند: این کار، بد و زشت است و موجب رسوایی دنیا و عذاب آخرت میشود؛ پس این کارها را نمیکنیم. نفس از همین جا با انسان دشمنی میکند. میگوید: چرا خواسته من و شهوتی که دارم را ارضاء نمیکند؟ دشمنی از اینجاست؛ نه اینکه دشمنی خاصّی با عقل آدمیزاد داشته باشد و بخواهد عقل را از بین ببرد؛ او میخواهد لذّتهای خودش را به دست آورد و هنگامی که مانع دارد، نسبت به آن مانع دشمنی میکند. این دشمنی نفس با ما، غیر از دشمنی شیطان است. شیطان چیزی از آدم نمیخواست. میگفت: اصلاً تو چرا بهتر از من هستی؟ آدم، نه ضرری به او زده بود، ونه کاری با او داشت. امّا نفس میگوید: چرا نمیگذاری من به خواستههایم برسم؟ خواستههای نفسانی و شیطانی با خواستههای عقلانی و الهی انسان، تضاد دارد. گاهی از این تضاد به «منِ طبیعی» و «منِ الهی» تعبیر میکنند. در فرمایشات بعضی بزرگان این تعبیر آمده است که: نفس دشمن ماست و ما در واقع دو تا من هستیم. یک منِ حیوانی و یک منِ ملکوتی، انسانی و الهی. آن منِ حیوانی با این من ناسازگار است؛ چرا؟ برای اینکه اگر این منِ الهی در وجود انسان حاکم باشد او به خواستههایش نمیرسد. دشمنیاش با انسان برای این است که مانع را از سر راهش بردارد و بتواند به خواستههایش برسد. اینها مسائل فردی بود. برای هر کسی اینگونه است که از طرفی شیطان، دشمن اوست و از طرف دیگر نفسش دشمن دیگر اوست.
در محیط اجتماعی هم همین دو عامل روانی، منشأ دشمنی در افراد میشود:
1. حسد به دیگری میبرند «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»11. خدا به یک کسانی یک فضیلتهایی داده: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً». خدا به هر کس صلاح بداند یک سری نعمت میدهد که به دیگران نمیدهد. به انبیاء نبوّت داده و به دیگران چون لیاقتش را نداشتند، نداده است. به کسانی بخاطر مصالحی و حکمتهایی، ثروت میدهد و یا به کسانی زیبایی میدهد و به دیگران آن زیبایی را نمیدهد. این منشأ حسد میشود. گاهی دو خواهر، دو برادر با همدیگر دشمنی میکنند که چرا آن زیباتر از من است. منشأ این دشمنی حسدی است که در وجود انسان است و باعث دشمنی میشود.
2. و یا منشأ دشمنی تضاد در منافع است. مثلاً دو کاسب، دو همکار با همدیگر دشمنی میکنند، رقابت میکنند، یکی مردم را تحریک میکند که «از آنجا خرید نکنید. جنس او، خراب است ...»! و اینها برای این است که خودش نفع بیشتری ببرد. تضاد در منافع موجب دشمنی میشود.
اینها معارف قرآنی است و بسیار ارزشمند است؛ امّا اینها را به عنوان یک مقدمه گفتم. مطلب اصلی من دشمنی گروههای انسانی با همدیگر در اجتماع است. میخواهم بگویم گروههای انسانی هم دشمنی شان غالباً ناشی از این دو عامل است: یا یک گروهی میبیند گروه دیگری موفّقتر است و امتیازاتی دارد که دیگری نتوانسته به دست بیاورد و شرایط اجتماعی، شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، شرایط جغرافیایی باعث این شده دیگری یک بهرهمندیهایی داشته باشد که این ندارد؛ همین که میبیند کمتر از دیگری است، و دیگری بهتر است، موجب دشمنی میشود. چرا قابیل با هابیل دشمنی کرد؛ در حالی که هابیل خیلی دوستانه با او صحبت کرد؛ قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّک» حتماً تو را خواهم کشت و بعد هم کشت؛ امّا هابیل گفت: اگر تو اقدام به کشتن من کنی، من تو را نمیکشم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین»:12 من از خدا میترسم و اقدام به قتل تو نمیکنم. چرا او را کشت؟ چون میگفت: چرا تو بهتر از من هستی؟! چرا خدا تو را بیشتر دوست میدارد؟! هیچ دلیل دیگری نداشت. دوّمی تضاد در منافع است. در جامعه کمبود منابع وجود دارد و همه چیز را همه کس نمیتوانند به دست بیاورند. در نتیجه یک چیزی که به دست من آمد، دست دیگری نمیآید؛ گرچه ممکن است مشابه آن یا حتّی بهتر از آن هم وجود داشته باشد؛ امّا شخص حسود، همین را میخواهد: این پست، این مقام، این موقعیت اجتماعی، این محبوبیتِ پیش مردم را که شخص محسود دارد میخواهد! میگوید: چرا مردم تو را دوست دارند و من را دوست ندارند؟! چرا به تو رأی بیشتری میدهند به من نمیدهند؟! ریشهاش حسد و تضاد در منافع است.
دشمنی همسر و فرزندان
یک سؤال اینجا باقی ماند و آن این بود که قرآن میگوید: در محیط اجتماعی، توجّه داشته باشید، گاهی فرزندان و همسران شما با شما دشمن هستنند. این دشمنی ناشی از چیست؟ همسر با همسر گویا یکی شدهاند. خیر و شرف آن برای این هم خواهد بود. اگر مرد باشد باید بگوید: افتخار میکنم که این چنین همسری دارم، و اگر زن باشد باید بگوید: افتخار میکنم این چنین شوهری دارم. چرا باید با همدیگر دشمنی کنند؟ چرا فرزندان با پدر و مادر باید دشمنی کنند؟ آری، آنها یک حیثیات مشترکی دارند که در نتیجه، خیر این، خیر اوست، لذّت این، لذّت اوست و شرف این شرف اوست؛ امّا یک حیثیتهای شخصی هم دارند. یک چیزهایی دارند که هر کسی برای خودش دارد و برای دیگری نیست. تا آنجائی که مشترک است در آن دشمنی نیست. در لذّت مشترک بین مرد و زن و دو همسر، دشمنی نیست. دشمنی از آنجا پیدا میشود که یک طرف یک لذّت خاصّ خودش را بخواهد داشته باشد، غیر از آنچه که از ناحیه همسرش دارد، مثلاً بخواهد ارتباط با زن دیگری داشته باشد، از اینجا دشمنی پیدا میشود و الّا آن رابطه مشترک که موجب دشمنی نمیشود. رابطهای است که هر دو در آن شریکاند و هر دو لذّت میبرند. هر جا خیر هر دو در آن باشد، دشمنی وجود ندارد؛ از آنجایی که یکی بخواهد غیر از آن جهت مشترک، یک چیز اختصاصی برای خودش داشته باشد که همسرش در آن شریک نباشد، این منشأ دشمنی میشود.
معمولاً فرزندان به پدر و مادر افتخار میکنند، مخصوصاً اگر یک موقعیت اجتماعی داشته باشند. این که دشمنی ندارد. اگر موقعیت قابل افتخاری هم نداشته باشند، لازمهاش این نیست که دشمنی کنند. امّا گاهی فرزند میخواهد برای خودش یک چیزهایی داشته باشد غیر از ناحیه انتساب به پدر و مادر و فامیل و خانواده، که با رفتار پدر، منش پدر، زندگی مشترک نمیسازد. پدر میخواهد جلویش را بگیرد. میگوید: «این کار خلاف شرع و قانون است. این کار را نکن. آبروی من میریزد. در اجتماع سرشکسته میشوم و در آخرت مستوجب عذاب میشوم». نهایتاً نمیگذارد آن کار را انجام دهد؛ این موجب دشمنی میشود. پس اگر بین فرزند و پدر هم تضاد در منافع پیش بیاید زمینه دشمنی فراهم میشود. تا آنجایی که نفع هر یک به دیگری سرایت میکند، دشمنی وجود ندارد. مثلاً وقتی پدر ثروتمند باشد و رفاه زندگی داشته باشد و بچههایش هم در رفاه زندگی کنند، با یکدیگر دشمنی ندارند. اگر پدر افتخار اجتماعی داشته باشد و پسر هم در سایه این افتخار اجتماعی، محبوبیت در جامعه پیدا کند، با هم دشمنی ندارند. امّا اگر پسر بخواهد یک چیزی داشته باشد که پدر نمیپسندد، راهها از هم جدا میشود و منفعتها با هم تضاد پیدا میکند. اگر سعی شود که روابط خانواده، پدر و مادر با فرزندان، آنچنان صمیمی، در هم تنیده و با هم مشترک باشد که همیشه اینها احساس کنند خیر هر یک، خیر دیگری است، این دشمنی پیدا نمیشود. زن و شوهر آنچنان با هم باشند که لذّت خودشان را، خیر خودشان را، شرف خودشان را شرف دیگری بدانند، هیچ وقت دشمنی پیدا نمیشود. امّا وقتی حسابهای شخصی باز شد و زن بگوید: «من مستقلّ هستم، زن و شوهری سر جای خودش، ولی من باید رئیس فلان اداره باشم یا فلان پست را داشته باشم یا لیدر فلان حزب باشم یا ستاره سینما باشم»؛ و شوهر بگوید: «نه، من این را دوست ندارم یا این در شأن ما نیست یا این را اسلام اجازه نمیدهد و یا به هر دلیل دیگری»؛ از اینجا دشمنی پیدا میشود. تضاد در منافع ریشه دشمنی میشود.
این تضاد در منافع با اینکه در یک محیط کوچک و بین دو فرد است، امّا گاهی آتش آن به جامعه میخورد و بخاطر اختلاف بین زن و شوهری یا بین فرزند و پدری یک جامعه ای آتش میگیرد. اگر بسیاری از حوادث مهم اجتماعی دنیا را تحلیل و آنالیز کنید، به اینجا خواهید رسید که بسیاری از این حوادث که موجب ضررهای اجتماعی شده و میلیونها کشته داده ناشی از همین اختلافات است. در جنگ جهانی اول میلیونها انسان کشته شد. شوروی شش میلیون کشته داد. منشأ این جنگ چه بود؟ این آتش از کجا شعله ور شد؟ این کبریت از کجا به این مواد محترقه افتاد؟ از یک اختلاف خانوادگی در اروپای مرکزی بر سر ریاست و سلطنت شروع شد. یکی در یک منطقه ای حکومت میکرد و دیگری در منطقه مجاور آن. اختلاف بین دو فامیلِ نزدیک، باعث شد که آتش جنگ برافروخته شود و کم کم شهرهای مجاور، کشورهای مجاور و نهایتاً کل جهان را در برگیرد. از دشمنی بین دو نفر، از حسد به اینکه تو چرا آن سرزمین را در اختیار داری و من ندارم این شعله روشن شد.
بسیاری از حوادث و مفاسدی که در کشور ما اتفاق افتاده و هنوز در زیر پرده است و بسیاری از اشخاص از باطنش خبر ندارند، در اثر این است که «... إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُم ...».13 فرض کنید در پشت کوه قاف یک آقایی دارای یک موقعیت اجتماعی و حتّی دارای حسن نیتی است و با قصد خدمت میخواهد یک کاری انجام دهد، ولی خانمش میبیند این کار به نفع خانواده او نیست، یعنی آن چیزی که آن خانم دلش میخواهد، نیست؛ لذا مانع از انجام این کار میشود. اگر بشنوید که یک شخص بزرگی میخواست کاری انجام دهد، ولی خانمش او را در اتاق حبس کرد و در را به روی او قفل کرد، چه قضاوتی میکنید؟ میخواهد کاری مربوط به یک جامعه، به یک نظام، به یک انقلاب، که صدها هزار کشته داده، انجام دهد و به وظیفهای عمل کند، ولی خانمش او را در اتاق میگذارد و در را قفل میکند و نمیگذارد انجام دهد. به خانمها برنخورد عکس این هم ممکن است باشد. معمولاً در مسائل اجتماعی این جور اتفاق میافتد، ولی عکسش هم ممکن است. مثلاً خانمی میخواهد کار خوبی انجام دهد ولی شوهرش نمیگذارد، یا پدری میخواهد کار خوبی کند، بچههایش نمیگذارند. پدر خدماتی انجام داده، زحمتهایی برای مردم کشیده، افتخاری کسب کرده، بچههایش آبرویش را میریزند، خیانت یا دزدی یا اختلاسی میکنند.
اگر نمونههای این مسئله عیناً دیده نمیشد، واقعاً بنده شخصاً تعجب میکردم که چرا قرآن به این مسأله پرداخته که مؤمنین، توجّه داشته باشید، بعضی از همسران و فرزندان شما، دشمن شما هستند؟ مثل این که بگویید آهای اهل مدرسه فیضیه مواظب باشید که ممکن است در اینجا یک طلبهای با یک طلبه دیگر دعوا کند! بالاخره یکی هم با یکی دیگر دعوا میکند، چه نیاز به تذکر آن بود؟ امّا آیه خیلی صریح با این لحن که «توجّه داشته باشید، از اینها بپرهیزید» به این مطلب اشاره میکند. از آنجا که یک خطر مهمّی را احساس میکند که این گونه هشدار میدهد.
یک وقت یک انسان کودنی است و نمیفهمد که دارند با او دشمنی میکنند، این خیلی تعجب ندارد. یک آدم سادهلوحی را زن و بچه اش گول بزنند، این اتفاق، خیلی عجیب نیست. اما یک وقت، آدمی که در فراست نمونه است و تجربه زندگیش نشان میدهد که هوشش با هوش افراد عادی قابل مقایسه نیست، این در دام زن و بچهاش بیفتد و زن و بچه آبرویش را بریزند، حیثیتش را از بین ببرند، از دنیا و آخرت محرومش کنند، این خیلی تعجّب برانگیز است. قرآن میگوید: حواستان جمع باشد. چه کنیم تا حواسمان جمع باشد و به این دام نیفتیم؟ آنهایی که در این دام افتادند، برای آنها کار از کار گذشته و ما نمیتوانیم وضعیت اجتماع را عوض کنیم. تاریخ را که نمیشود برگرداند. عقربه زمان را که نمیشود به عقب برگرداند. آبرویی که ریخت را نمیشود جمع کرد. اگر ظرف پستهای در میان اتاق، خالی شود، میتوان دوباره آنرا جمع کرد و در ظرف ریخت؛ امّا اگر لیوان شربت روی فرش ریخت، دیگر نمیشود آنرا جمع کرد. آبرو وقتی ریخت دیگر نمیتوان آنرا جمع کرد. امّا من و شما چه کنیم که آبرویمان نریزد. البته آبروی دنیا هم اینقدر مهم نیست. حداکثر هفتاد، هشتاد یا صد سال است. آنجایی که بیش از هزاران سال و میلیونها سال ادامه دارد و تمام شدنی نیست، نکند انسان آبرویش بریزد و به عذاب مبتلا شود. چه باید کرد؟ اینجا باید دشمنشناس باشیم.
همه اینها مقدمه بود برای اینکه اهمّیت دشمنشناسی را بدانیم. این که مقام معظم رهبری روی بصیرت تأکید میکنند و میفرمایند: بصیرت داشته باشید؛ یعنی خوب و عمیق قضایا را ببینید و درک کنید. سطحی نگاه نکنید. به ظاهر یک کسی که به شما تملّق میگوید، دل نبندید. ببینید ته دلش چیست؟ ببینید هدفش چیست؟ چه کاری میخواهد انجام دهد؟ اگر دیدید رفتار کسی برخلاف اصول و موازینی است که شما آنها را پسندیدهاید (سادهتر بگویم: اگر چیزی خلاف دین از شما میخواهد) و میخواهد شما را به گناه وادار کند توجه داشته باشید، محبّت زن و فرزند باعث نشود که شما به گناه کشیده شوید و مخصوصاً اگر آن گناه باعث شود که حقوق میلیونها انسان پایمال شود. برای دلخوشی همسر ویا فرزندانتان، آبروی خودتان را نریزید. چرا انسان حقوق میلیونها انسان را ضایع کند و عذاب آخرت برای خودش فراهم کند؟ آیا برای اینکه چهار روز دیگر با همسر خود خوش بگذراند، ارزش دارد؟
اگر آدمیزاد واقعاً توجّه داشته باشد به اینکه یک کسی در مقام دشمنی است و رفتار او باعث میشود که این بدبخت شود، هرگز با آن موافقت نمیکند. اما مسئله اصلی، نبود بصیرت است؛ یعنی شناخت درست از دوست و دشمن نداریم. اگر بدانیم یک کسی جلوی ما هفت تیر کشیده، به دوستی او اقدام نمیکنیم. به قول مقام معظم رهبری کسی که دستکش مخملی دارد، امّا زیر این دستکش، دستی چدنی است و دست دراز کرده برای دست دادن، آن دستش را هم باید دید. نباید فریب این حرکت، این رفتار، این اظهار محبّت، این لبخند را خورد. آن دست چدنی را هم که مخفی کرده باید دید. ببین او به دنبال چیست؟ تنها آمریکا نیست که به دنبال ضرر زدن به ماست و میخواهد ریشه ما را برکند؛ بلکه این دشمنی گاه از درون خانواده انسان پیدا میشود. ما نسبت به مسائل خانوادگی، محیط، دوستان، باند، حزب، همکلاسی، همکار و همسایه باید دقّت داشته باشیم؛ چراکه گاهی دشمنیها از اینجاها پیدا میشود و انسان را به جهنّم میکشانند و گاهی در اینجاها ست که با دشمنان دین سازشهایی صورت میگیرد، بدون توجّه به اینکه اینان دشمن هستند؛ به خیال اینکه یک چند روز دیگری، لذّتی یا پستی حاصل شود.
به خدا پناه میبریم از اینکه شیطان باعث شود، ما دشمنانمان را نشناسیم و دشمن را به جای دوست بگیریم و در مقابل خواستههای آنها تسلیم شویم و هم دنیا و هم آخرت خودمان را به آتش بکشیم.
پروردگارا تو را به حق محمد و آل محمد قسم میدهیم، دلهای ما را به نور معرفت و بصیرت روشن بفرما. ما را از شرّ نفس و شرّ شیطان محفوظ بدار. شرّ دشمنان اسلام و دشمنان نظام را به خودشان برگردان . سایه مقام معظّم رهبری را تا زمان ظهور ولی عصر ـعجل الله فرجهـ بر سر ما مستدام بدار. توفیق اداء وظیفه و شکر این نعمت عظیم را به همه ما عنایت بفرما. عاقبت ما را ختم به خیر بفرما.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1 . فاطر / 6.
2 . النحل / 100.
3 . الحجر / 34.
4 . المائده / 27.
5. الاسراء / 62.
6. المائده / 91.
7 . التغابن / 14.
8 . الانفال / 28.
9 . بحارالانوار ج 67، ص 64.
10. النساء / 89.
11 . النساء / 54.
12 . المائده / 28.
13 . التغابن / 14.
<>