قابلیت های کلیدی نرم افزار MyTV v1.3 :
[ سه شنبه 90/11/18 ] [ 8:25 عصر ] [ علی فغانی ]
واقعا حسادت میکنم وقتی میبینم در خیابانهای تهران خانمهای محجبه بیهیچ مشکل و با افتخار رفت و آمد میکنند ولی من در کشور خودم چنین آزادی را ندارم. ![]() به گزارش مشرق ، "وقتی میبینیم که ایشان با جدیت و قوت قلب از پیشروی اسلام و فراگیر شدن آن در تمام جهان سخن میگویند، انگار یک مرهم بر زخمهای زندگی اجتماعی ما در کوزوو گذاشته میشود. -در حالی که اشکهایش جاری میشود-، من واقعا باورم نمیشود که فردا میتوانم ایشان را از نزدیک ببینم و با ایشان صحبت کنم و صحبتهایشان را بشنوم." منبع: http://www.irdc.ir
[ جمعه 90/11/14 ] [ 11:11 صبح ] [ علی فغانی ]
روزشمار دهه فجر، 13 بهمن * امام خمینی در جمع روحانیون بیانات مبسوطی را ایراد کردند. ایشان در قسمتی از این بیانات فرمودند: رژیم سلطنتی از اول خلاف عقل بود ... هر ملتی باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند.
[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 12:4 عصر ] [ علی فغانی ]
«امام صبح فردا در تهران است»، «امام: من یک طلبه ام تشریفات را کم کنید»، «50 هزار نفر از امام حفاظت می کنند»، و ... ، تیترهای صفحه اول روزنامه کیهان در 11 بهمن 1357 بودند. ![]() به گزارش خبرگزاری دانشجو، تیترهای بعدی روزنامه کیهان، «امام: من یک طلبه ام تشریفات را کم کنید»، «50 هزار نفر از امام حفاظت می کنند»، «میلیون ها نفر از سراسر کشور برای استقبال آمده اند» و ... بود.
منبع: وبگردی 20:30
[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 9:3 صبح ] [ علی فغانی ]
[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 8:49 صبح ] [ علی فغانی ]
یک خلبان محبوب ایرانی که چندی پیش به رغم باز نشدن چرخ جلوی هواپیمایش، توانست با موفقیت هواپیمای مسافربری بوئینگ 727 را فرود آورد، از مردم دنیا خواسته است به کمپین اعتراضی وی بپیوندند. تاکنون بیش از 17 هزار نفر، بیانیه وی را امضا کردهاند. وی در وبسایت خود، بیانیهای به زبانهای فارسی و انگلیسی نوشته و از همه مردم دنیا دعوت کرده است در صورتی که مخالف ادامه تحریم فروش هواپیماهای غیرنظامی و تجهیزات آن در جهان هستند، این بیانیه را امضا نمایند.کاپتان شهبازی در بیانیه خود آورده است:
کاپیتان شهبازی در پایان تصریح کرده است: بدینوسـیله صمـیـمانه و خاضـعانه از تمـام مردم دنیا خواستارم مـرا در راسـتای لـغو این تــحریم ناجوانمردانه در مورد هواپیمـاهای مسـافربـری یـاری دهــند که خــدای مهربان همواره حافظ و پشتیبان حق طلبان است. منبع: http://www.barackobama.ir [ چهارشنبه 90/11/12 ] [ 9:57 عصر ] [ علی فغانی ]
[ چهارشنبه 90/11/12 ] [ 9:36 عصر ] [ علی فغانی ]
فارس: دختر شهید عماد مغنیه خطاب به رهبر معظم انقلاب گفت: (سیدی ...انا بنتکم فاطمه بنت شهید عماد مغنیه) آقای من...من دختر شما؛ فاطمه دختر شهید عماد مغنیه هستم.
صدها نفر از جوانان 73 کشور جهان از جمله جوانان مصر، تونس، لیبی، لبنان، یمن، بحرین و فلسطین روز گذشته در فضایی صمیمانه و لبریز احساسات اسلامی و انقلابی، با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
منبع: http://www.fardanews.com
[ چهارشنبه 90/11/12 ] [ 9:24 عصر ] [ علی فغانی ]
افشای هویت کسی که روز 12 بهمن در پلکان هواپیما دست امام را گرفته بود
مرکز اسناد انقلاب اسلامی برای نخستین بار پس از 31 سال هویت فردی را که در پلکان هواپیمای ایرفرانس در فرودگاه مهرآباد را گرفته است فاش کرد.
![]() سایت این مرکز گفتگویی را با این شخص فرانسوی منتشر کرده است که می خوانید:
در اوّل آبان 1388 دوستی به نام آقای میرغضنفری تلفن زد و گفت: آیا شما از مهمانداری که همراه امام در روز 12 بهمن از پلههای هواپیما پایین میآیند خبر داری؟ گفتم: چطور؟ گفت: ایشان در تهران هستند و سرگردان. خیلی تعجب کردم و گفتم: مشتاقانه منتظر دیدار این عزیز و شما در مرکز اسناد انقلاب هستم. بنابراین در تاریخ 10/8/88 آقای میرغضنفری به همراه ژرژان فابین باتااوش محافظ مخصوص حضرت امام به مرکز تشریف آوردند. البته آقای باتااوش بدون لباس یونیفرم که در 12 بهمن بر تن داشت، آمده بود.
آقای باتااوش خیلی روان فارسی صحبت میکرد و خیلی هم پیر شده و با آن چهره معروف متفاوت است. به آقای باتااوش گفتم: چطور در ایران ماندگار شدی؟ و سپس به یاد فیلمی افتادم که چندین سال پیش آقای داود رشیدی پیرامون اقامت امام در پاریس تهیه کرده و در آن فیلم با افراد بسیاری صحبت شده بود. و گفته شد که فردی که همراه امام از پلههای هواپیما پائین میآید نیز مرحوم شده است؟! «یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.»سپس آقای باتااوش ادامه داد و گفت: 64 سال دارم و اصالتاً اهل الجزایر هستم و به فرانسه مهاجرت کردم و در یک خانواده مسیحی بزرگ شدهام. بعد از تحصیلات دانشگاهی جذب پلیس فرانسه شدم و به هنگام ازدواج قسمتم یک خانم ایرانی به نام «بیتا آهی» شد و ثمره این ازدواج هم دو فرزند است. یک دختر و یک پسر که الان بین آمریکا و ایران تردد میکنند.
از آقای باتااوش پرسیدم چگونه به پیر و مرشد و مراد ما روحالله الموسوی خمینی وصل شدی؟ گفت: وقتی آقای [امام] خمینی به پاریس آمد. پلیس فرانسه چند نفر را برای محافظت نزد امام فرستاد اما آقای خمینی هیچ کدام را نپذیرفت تا این که قسمت من شد و در همان دیدار اوّل علقهای میان من و آقای خمینی برقرار شد و چون فارسی هم صحبت میکردم مزید بر علت شد. و در مدت 116 روز اقامت امام در نوفل لوشاتو همواره با امام بودم:
[ سه شنبه 90/11/11 ] [ 11:43 عصر ] [ علی فغانی ]
رهبر انقلاب از بازگشت امام(ره) به ایران میگویندحضرت آیتالله خامنهای در سال 76، در گفت و شنودی صمیمانه با جمعی از نوجوانان و جوانان، به ذکر خاطرهای از روز ورود امام خمینی به میهن در دوازدهم بهمن 57 پرداختند
![]() یکى از خاطرات خیلى جالب من، آن شب اوّلى است که امام وارد تهران شدند؛ یعنى روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى کردند، بعد با هلىکوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت کسى خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلىکوپتر، امام را در جایى که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مىخواسشت جایى بنشیند که جمعیت باشد، مردم مىریختند و اصلاً اجازه نمىدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. مىخواستند دور امام را بگیرند. هلىکوپتر در نقطهاى در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلى امام را سوار کرد. همین آقاى «ناطق نورى» اتومبیلى داشتند، امام را سوار مىکنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام مىگویند: مرا به خیابان ولىعصر ببرید؛ آنجا منزل یکى از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مىروند و سراغ به سراغ، آدرس مىگیرند، بالاخره پیدا مىکنند - منزل یکى از خویشاوندان امام - بىخبر، امام وارد منزل آنها مىشوند! امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود - از صبح که ایشان آمدند - ساعت حدود نه و خردهاى - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندکى استراحت کرده بودند! آنجا مىروند که نمازى بخوانند و استراحتى بکنند. دیگر تماس با کسى نمىگیرند؛ یعنى آنجا که مىروند، با کسى تماس نمىگیرند. حالا کسانى که در این ستادهاى عملیاتى نشسته بودند - ماها بودیم که نشسته بودیم - چقدر نگران مىشوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مىآیند، کسى دنبالشان نرود! من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آنجا در یک قسمت، کارهایى را که من عهدهدار بودم، انجام مىگرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر مىکردیم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّهاى آنجا بودیم که کارهاى مربوط به خودمان را انجام مىدادیم. آخر شب - حدود ساعت نهونیم، یا ده بود - همه خسته و کوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى که کار مىکردم، نشسته بودم و مشغول کارى بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایى از داخل حیاط مىآید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صداى گفتگویى مىآید؛ مثل اینکه کسى آمد، کسى رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مىآیند! براى من خیلى جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را مىبینم - پانزده سال بود، از وقتى که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد - شاید حدود بیست، سى نفر آدم، آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خستهاند. براى ایشان در طبقه بالا اتاقى معیّن شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ایام دوازده بهمن، گرامى مىدارند - به نحوى طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پاى پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه مىکردیم. روى پلهها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمىآید که این بیست، سى نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روى پلهها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. بههرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.
منبع: http://quran.ac.irالبته فرداى آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است - نه مدرسه علوى شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است. [ سه شنبه 90/11/11 ] [ 11:32 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |