سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Live Traffic Feed

در کنار شهری خارکنی زندگی می‌کرد که فقر و فاقه او را به شدت محاصره کرده بود.
روزها در بیابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بی‌دریغ مشغول خارکنی بوده و پس از به دست آوردن مقداری خار، آن را به پشت خود بار نموده به شهر می‌آورد و به قیمت کمی می‌فروخت.
روزی در ضمن کار صدای دور شو، کور شو، شنید، جمعیتی را با آرایش فوق العاده در حرکت دید، برای تماشا به کناری ایستاده دختر زیبای امیر شهر به شکار می‌رفت، و آن دستگاه با عظمت از آن او بود.
قافله عبور کرد و جوان ساعت‌ها در اندوه و حسرت می‌سوخت. توان کار کردن نداشت، لنگ لنگان به طرف شهر حرکت کرد.
به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شده، راه به جایی نداشت، میل داشت بدون هیچ شرطی، وسیله ازدواج با دختر شاه برایش فراهم شود.
دانشوری آگاه او را دید، از احوال درونش باخبر شد، تا می‌توانست او را نصیحت کرد ولی پند دانشور بی‌فایده بود و نصیحت او اثر نداشت و آنچه عاشق را آرام می‌کرد فقط رسیدن به محبوبش بود.
مرد دانشور آخر به او گفت:
«تو که از حسب و نسب و جاه و مال، شهرت و اعتبار و زیبائی بهره‌ای نداری و عشق خواسته تو از محالات است و اکنون که راه به بن‌بست رسیده، برای پیدا شدن چاره‌ی درد جز رفتن به مسجد و قرار گرفتن در سلک عابدین راهی نمی‌بینم. مشغول عبادت شو شاید از این راه به شهرت رسیده و گشایشی در کارت حاصل شود.»
خارکن فقیر پند دانشور را به کار بست،‌کوه و دشت و کار و کسب خویش را رها کرد و به مسجدی که نزدیک شهر بود و از صورت آن جز ویرانه‌ای باقی نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب نظر اهالی در آنجا پهن کرد.
کم‌کم کثرت عبادت و به خصوص نمازهای پی‌درپی، به تدریج او را در میان مردم مشهور کرد، آهسته آهسته ذکر خیرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن او به میان آمد.
آری سخن از عبادت و پاکی و رکوع و سجود او در میان مردم آنچنان شهرت گرفت که آوازه او به گوش شاه رسید و شاه با کمال اشتیاق قصد دیدار او کرد.
شاه روزی که از شکار باز می‌گشت، مسیرش به کلبه‌ی عابد افتاد برای دیدن او عزم خود را جزم کرد و بالاخره همراه با ندیمان، با کبکبه شاهی قدم در مسجد خراب گذاشت.
پادشاه در ضمن زیارت خارکن فقیر و دیدن وضع عبادت او، به ارادتش افزوده شد، شاه تصور می‌کرد به خدمت یکی از اولیاء بزرگ الهی رسیده، تنها کسی که خبر داشت این همه عبادت و آه و ناله قلابی و توخالی است خود خارکن بود.
در هر صورت پادشاه سر سخن را با آن جوان باز کرد و کلام را به مسأله ازدواج کشید، سپس با یک دنیا اشتیاق داستان دختر خود را مطرح کرده که ای عابد شب زنده‌دار، تو تمام سنت‌های اسلامی را رعایت کرده‌ای مگر یک سنت مهم و آن هم ازدواج است، می‌دانی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مساله ازدواج چه تأکید سختی داشت. من از تو می‌خواهم به اجرای این سنت مهم برخیزی و فراهم آوردن وسیله‌ی آن هم با من، علاوه بر این من میل دارم که تو را به دامادی خود بپذیرم، زیرا در سراپرده خود دختری دارم آراسته به کمالات و از لطف الهی از زیبایی خیره کننده‌ای هم برخوردار است، من از تو می‌خواهم به قبول پیشنهاد من تن در دهی، تا من آن پری‌روی را با تمام مخارج لازمه در اختیار تو قرار دهم!
جوان بعد از شنیدن سخنان شاه در یک دنیا حسرت فرو رفت و در جواب شاه سکوت کرده و شاه به تصور این که حجب و حیاء و زهد و عفت مانع از جواب اوست چیزی نگفت، از جوان عابد خداحافظی کرد و به کاخ خود رفت، ولی تمام شب در این فکر بود که چگونه زمینه‌ی ازدواج دخترش را با این مرد الهی فراهم کند.
صبح شد، شاه یکی از دانشوران را خواست و داستان عابد را با او در میان گذاشت و گفت به خاطر خدا و برای اینکه از قدم او زندگی من غرق برکت شود نزد او رو و وی را به این ازدواج و وصلت حاضر کن.
عالم آمد و پس از گفتگوی بسیار و اقامه و دلیل و برهان و خواندن آیه و خبر، ‌جوان را راضی به ازدواج کرد.
سپس نزد شاه آمد و رضایت عابد را به سلطان خبر داد، سلطان از این مساله آن چنان خوشحال شد که در پوست نمی‌گنجید.
مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس دامادی شاه را به او پوشاندند و او را مانند نگینی در حلقه گرفتند و با کبکبه و دبدبه شاهی به قصر آورند. در آنجا غلامان و کنیزان دست به سینه برای استقبال او صف کشیده بودند و امیران و دبیران و سپاهیان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ایستاده بودند.
وقتی قدم به بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شکوه و عظمت افتاد، غرق در حیرت شد و ناگهان برق اندیشه درون جان تاریکش را روشن کرد، به این مساله توجه نمود، من همان جوان فقیر و آدم بدبختم، من همان خارکن مسکین و دردمندم، من همانم که مردم عادی حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، من همان گدای دل سوخته‌ام که از تهیه‌ی قرص نان جویی و پارچه‌ای کهنه عاجز بودم، من همان پریشان عاجز و بینوای مستمندم!
آری جوان بر اساس آیات الهی به فکر فرو رفت، که من همان خارکنم که بر اثر عبادت میان تهی، و طاعت ریایی به این مقام رسیدم، آه بر من، حسرت و اندوه از من، اگر به عبادت حقیقی و طاعت خالص اقدام می‌کردم چه می‌شدم؟
در غوغای پر از آرایش ظاهری دربار، چشم دل خارکن باز شد، جمال دوست در آئینه‌ی دلش تجلی کرد. با قدم اراده و عزم استوار، پای از دربار بیرون گذاشت و از کنار آغوش آن پری‌وش کناره گرفت و به سوی نماز و عبادت واقعی و بندگی حقیقی خدا حرکت کرد.
وقتی نماز ریائی و میان تهی و الفاظ بی‌معنی این گونه برای حل مشکل مدد کند، نماز واقعی و عبادات خالصانه، و طاعت بی‌ریا چه خواهد کرد؟
لطیف راشدی ـ سرود شکفتن، ص15

 کتاب عرفان اسلامی، جلد 5، به نقل از کتاب طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی


[ یکشنبه 89/12/8 ] [ 4:11 عصر ] [ علی فغانی ]

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و سجاده‌اش عبور کردمرد نمازش راقطع کردو دادزد هی چرا بین من وخدایم فاصله انداختی؟مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی...


[ یکشنبه 89/12/8 ] [ 3:54 عصر ] [ علی فغانی ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 با توجه به اینکه  همشهریان خوبم در تلاش برای تبدیل شهر مان ( عشق آباد ) به شهرستان هستند لازم دانستم  در کلامی هرچند  کوتاه ذهن مسؤلان محترم در شهرداری را برای خدمت بیشتر وبهتر به این مهم جلب نمایم.

 شهر کالبد بزرگی است که باید جوانب آن را شناخت و با وجه های مختلف آن ارتباط گرفت و مراقب بود که بیمار نشود. این کالبد حساس همان اندازه که می تواند در مقابل مراقب های ما بشاش و شاد و پراز نشاط باشد با بی تدبیری رنجور و شکننده خواهد شد. برای شاداب نگه داشتن این کالبد باید تلاش کرد. پیش از اینکه به راه کارهای شادی آن بپردازیم می خواهیم شناختی نسبی نسبت بدان پیدا کنیم. کارپردازان این کالبد کیانند؟ چه کسانی می توانند به این کالبد آسیب بزنند و چه کسانی می توانند مانع آسیب آن ها شوند؟

هر جامعه ی شهری از گروه های اجتماعی تشکیل شده است که بی اعتنایی به آنها موجب می شود کالبد شهری نتواند به سلامت خود اهمیت داده و با استحکام  به زیست خود ادامه دهد. در صورتی که به این گروه ها بی اعتنایی شود آن ها انگیزه ی مراقب یا زیست به هنجار و سالم در شهر را فراموش می کنند و اندک اندک چرک و پلیدی کالبد را فرا می گیرد و کسی یا کسانی نیستند که نسبت به پاک و آراستن آن بکوشند.مدیران موفق شهری کسانی هستند که با این گروه ها آشنا باشند و توان ایجاد ارتباط با این افراد را در خود و بدنه ی مدیریتی شهری ایجاد نماید. اگر مدیران شهری توان ایجاد تعامل و یک دلی و همکاری را با گروه های اجتماعی از دست بدهند بار سنگین شهری را باید تنهایی به دوش بکشند و این بار به یقین امکان مدیریت موفق را از مدیران شهری می ستاند و آن ها را به ناتوانی و ناشایستگی متهم می کند.


[ شنبه 89/12/7 ] [ 8:14 عصر ] [ علی فغانی ]

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 بی وضو در کوچه لیلا نشست 

*****  

عشق آن شب مست مستش کرده بود  

فارغ از جام الستش کرده بود  

  ******

 سجده ای زد بر لب درگاه او   

پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او  

  *****

 گفت یا رب از چه خوارم کرده ای  

 بر صلیب عشق...دارم کرده ای  

  *****

جام لیلا را به دستم داده ای  

وندر این بازی شکستم داده ای  

  *****
نشتر عشقش به جانم می زنی  

دردم از لیلاست آنم می زنی  

  *****
 
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن  

 من که مجنونم تو مجنونم مکن

  *****
مرد این بازیچه دیگر نیستم

 این تو و لیلای تو ... من نیستم

  *****
 
گفت: ای دیوانه..لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

  *****

سال ها با جور لیلا ساختی

 من کنارت بودم و نشناختی

  *****

عشق لیلا در دلت انداختم

 صد قمار عشق یک جا باختم

  *****

کردمت آواره ی  صحرا...نشد

گفتم عاقل می شوی...اما نشد

  *****

سوختم در حسرت یک یا رَبت

غیر لیلا ..بر نیامد از لبت 

  *****

 روز و شب او را صدا کردی ولی

 دیدم امشب با منی گفتم بلی

*****  

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

  *****

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درس عشقش بیقرارت کرده بود  

  *****

 مرد راهش باش تا شاهت کنم 

 صد چو لیلا کشته در راهت کنم


[ چهارشنبه 89/12/4 ] [ 2:18 عصر ] [ علی فغانی ]

1. افسردگی به خاطر نرسیدن به خواسته ها

بدون تردید، انسان در گذرِ زمانِ زندگی، با انواع حادثه ها و پیش آمدها رو به رو می شود و به بسیاری از خواسته ها و آرزوهایش دست نمی یابد و طبعاً همواره چرخش جهان، به دل خواه او نیست و در مورد نعمت ها و ابزار زندگی، همیشه به برخی از محرومیت ها مبتلا می شود. بعلاوه با دیدن ناملایمات و فشارها، بی صفایی ها، ستم ها و ستم گری ها و انواع اعمال غیرانسانی و حوادث طبیعی، در کشمکش های درونی و روانی قرار می گیرد؛ تا آنجا که خیال می کند، عدالت نیست، حساب و کتاب نیست و اصولاً زندگی یعنی، پوچی و بی هدفی. با این برداشت نادرست، نور و روشنایی برای او شب تاریک می شود و تدریجاً مبتلا به یأس و ناامیدی و به دنبال آن در معرض انواع افسردگی ها، نگرانی ها و ناراحتی های روانی و جسمی قرار می گیرد که ممکن است به مراحل بسیار خطرناکی بینجامد.

2. افسردگی با وجود امکانات رفاهی

پژمردگی، افسردگی، احساس عدم نشاط، اضطراب، غمگینی و دل مردگی از پدیده های وحشتناک عصر ماست. نمی گوییم این ها در گذشته وجود نداشت ولی قدر مسلم، ابعاد آن این چنین وسیع نبود.راستی چرا مردم عصر ما با همه امکاناتی که دارند از سلامت روح برخوردار نیستند و در حالت اضطراب و نگرانی به سر می برند؟ با این که نسبت به گذشته از امکانات فراوانی برخوردارند.به عنوان مثال:

الف: ساعات کار نسبت به گذشته بسیار کم شده و بر ساعات فراغت و تفریح افزوده گشته است؛

ب: بارهای گران از دوش بشر برداشته شده و بر دوش چرخ های عظیم کارخانجات قرار گرفته و حتی در داخل منازل همه چیز به صورت برقی در آمده است؛

ج: امکانات و ثروت نسبت به گذشته بسیار افزایش پیدا کرده، وسایل تغذیه، لباس، خانه های مدرن و مجهز، وسیله نقلیه و اتومبیل هایی که در آن انسان هیچ گونه گرما و سرمایی را احساس نمی کند. انسان های گذشته چنین زندگی مرفهی را حتی در خواب هم نمی دیدند؛

د: وسایل تفریحی مدرن و متنوع، گردش دور دنیا و استفاده از تمام مناظر طبیعی جهان و خلاصه هر تفریحی که به فکر انسان بیاید، در دسترس او قرار گرفته و وسایلش برای او فراهم است.

با این حال انسان عصر ما باید در آرامش کامل فرو رود و از سلامت کامل جسم و روح برخوردار گردد. در حالی که می بینیم انسان ها (مخصوصاً در کشورهای پیشرفته) در یک حالت اضطراب و نگرانی فوق العاده به سر می برند. احساس می کنند که زندگی خشن شده و لطافت خود را به کلی از دست داده است. آن روح و نشاطی که در یک روستایی چند قرن پیش وجود داشت، هرگز در خانه مرفه ترین ثروتمندان امروز دیده نمی شود.

سفره ها رنگین تر و غذاها متنوع تر و اسباب تنوع از همیشه بیشتر، اما احساس لذت کمتر شده است. بسیاری از مردم در کشورهای صنعتی، با دارو می خوابند و بادارو صبح از خواب بیدار می شوند. غالباً در جست وجوی داروهای مسکنِ اعصاب و مواد مخدر هستند تا حدی خود را آرام کنند.

لبخندهای مصنوعی آنها روشن گر تضاد درون وبرون آنهاست. قیافه های عصبانی و گفت وگوهای بی روح، همه نشانی از این وضع ناراحت کننده است. افزایش آمار بیماران روانی وتوسعه روزافزون بیمارستان های اعصاب و روان، دلیلِ روشن دیگری برای این موضوع به شمار می آید(1)

1. امامی، محمد جعفر، بهترین راه غلبه بر نگرانی ها و ناامیدی ها، ص 7-5.

3. راه چاره چیست؟

حال با توجه به نکات پیشین سوءال این است که آیا بشر در گذران زندگی دائم باید به همین وضع بگذراند و همیشه در رنج، بلا، اضطراب، افسردگی و پژمردگی به سر برد؟ و آیا راه حلی برای این مشکل اجتماعی وجود ندارد؟ و اگر راهی هست آیا در دسترس همگان قرار دارد و بشر می تواند با گزینش آن راه صحیح و درست خود را از این همه بدبختی ها نجات دهد؟ ویا برای همیشه محکوم به این سرنوشت شوم است؟

4. دین بهترین راه نجات

با مراجعه به دین و تعالیم دینی، روشن می شود که تنها چیزی که می تواند ریشه این بیماری های جان کاه را در نهاد انسان بخشکاند، اضطراب و افسردگی را برطرف سازد و ناامنی ها و نگرانی های روانی را به امنیت و آرامش برگرداند، دین و تعالیم دینی است. زیرا یک فرد مذهبی هیچ گاه احساس تنهایی نمی کند و احساس پوچی در زندگی ندارد. هرگز خود را شکست خورده در برابر حوادث نمی بیند. انتحار در قاموس او مفهومی ندارد و بن بست برای او متصور نیست. بدیهی است چنین ایمان و اعتقادی می تواند او را از بسیاری نگرانی ها رهایی بخشد.

خوشبختانه در سال های اخیر بین روان شناسان، توجه به دین برای سلامت روان و درمان بیماری های روانی افزایش یافته است. آنها معتقدند در ایمان به خدا نیرویی خارق العاده، وجود دارد که نوعی قدرت معنوی به انسان می بخشد و در تحمل سختی های زندگی او را کمک می کند و اضطرابی را که اکثر مردمِ زمان ما در معرض ابتلا به آن هستند دور می سازد.

ویلیام جیمز فیلسوف و روان شناس آمریکایی می گوید: «ایمان بدون شک موءثرترین درمان اضطراب است» و «ایمان نیرویی است که باید برای کمک به انسان در زندگی وجود داشته باشد، فقدان ایمان زنگ خطری است که شکست انسان را در برابر سختی های زندگی هشدار می دهد» و «میان ما وخدا رابطه ناگسستنی وجود دارد.

اگر ما خود را تحت اشراف خداوند متعال درآوریم و تسلیم او شویم، تمام آرزوهای مان تحقّق خواهد یافت».(2)

کارل یونگ، در ضمن سخنی که نسبت به بیماران مراجعه کننده به او دارد می گوید: «به جرأت می توانم بگویم آنها به این دلیل گرفتار بیماری روانی شده بودند که جوهره دین وباور دینی را در نیافته بودند و تنها وقتی که به این دیدگاه های دینی بازگشته بودند به طور کامل درمان شدند».(3)

روان کاو دیگری به نام ا.ا. بریل، معتقد است: «انسان متدین هرگز دچار بیماری های روانی نخواهد شد» و مورخ معروف «آرنولد توئین بی» می گوید: بحرانی که اروپاییان در قرن حاضر دچار آن شده اند، اساساًً به فقر معنوی آنها بازمی گردد، او معتقد است که تنها راه درمان این فروپاشیدگی اخلاقی بازگشت به دین است.(4)

2. جیمز، ویلیام، دین و روان، ص20.

3. یونگ، روانشناسی و دین، مقدمه.

 

4. خوش کنش، نقش دین در بهداشت روان، ج 2 ص.

برگرفته از کتاب :نقش باورهای دینی در رفع نگرانی ها


[ چهارشنبه 89/12/4 ] [ 12:15 عصر ] [ علی فغانی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره استاد فغانی

مدیر وبلاگ : علی فغانی[467]
نویسندگان وبلاگ :
محمد مهدی فغانی[208]
محمدرضا محمدی[167]
رضا اشرفی[66]
مهدی احمدی[71]

علی فغانی هستم بچه خاک پاک ایران اسلامی عشق آباد طبس از توابع استان یزد . به ورزشهای رزمی علاقه دارم مربی ممتاز ملی ( کیو کوشین وآشی هارا کاراته) ودان 6 آشی هارا ، دان 5 کیوکو شین کاراته هستم. دنیا را دار مبارزه می دانم مبارزه با .... به عرض زندگی فکر می کنم نه به طول آن. عشق به همسر وفرزندانم دارم دین قرآن کریم ،ولایت ووطنم را با تمام وجودم دوست دارم .
آمار بازدید

 

بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 41
کل بازدیدها: 1481013
ابزار جستجو



در این وبلاگ
در کل اینترنت
تقدیم به روح پاک استاد