به هجران،زارى دلهاى خونین ز حد بگذشت یا ختم النّبیّن! ز اشک و آه مهجوران بیتاب جهانى غوطه زد در آتش و آب سپاه درد با جان در ستیزست لب هر زخم دل،خونابهْ ریزست جهان از جلوه جانپرورت دور به ما شد تنگتر از دیده مور شدى تا گنج خلوتخانه خاک ز داغ اندوخت صد گنجینه،افلاک قد محراب زین محنت،دو تا شد که از سروِ سرافرازت جدا شد ز قدرش،سایه بر عرش برین بود که بر پاى تو،منبر پایه مىسود کنون در گوشهیى افتاده مدهوش به حسرت،یک دهن خمیازهْ آغوش جدا از پرتو آن روى دلکش به دل،قندیل را افتاده آتش ز داغ هجرت اى شمع شب افروز! به شبها،شمع مىگرید به صد سوز برافروز اى چراغ چشم ایجاد جهان شد بىفروغت،ظلمتْ آباد به رخ،آرایش شمس و قمر کن شب تاریک هجران را،سحر کن ز خواب اى مهر عالمتاب،برخیز! تو بخت عالمى،از خواب برخیز! بلندْ آواز گردان طبل شاهى ز نو،زن نوبت عالمْ پناهى قدم بر تارک کرّ و بیان زن علم بر بام هفتمْ آسمان زن مشرَّف کن بساط خاکیان را منوّر،منزل افلاکیان را سراى خورشید جان!از خواب برکن کنار خاک را،جیب سحر کن چراغ افروز بزم قدسیان شو رواج آموز کار انس و جان شو چو از جا،هول رستاخیز خیزد رخ از شرمندگیها،رنگ ریزد نظر بگشا بر احوال تباهم بجنبان لب،پىِ عذر گناهم حزین لاهیجی
[ جمعه 89/7/9 ] [ 10:42 عصر ] [ علی فغانی ]
|
||
[ طراحی : عشق آباد شهر من ] [ Weblog Themes By : iran skin ] OnlineUser |