ديروز در حالي که از سي سيس يو به دليل عارضه قلبي مرخص شده بودم گوشي موبايل زنگ زد حدودا" در چهار راه قنات خيابان دولت بودم. ديدم شماره آقاي فغاني بود پس از کمي احوالپرسي و گپ دوستانه مرا براي ناهار روز پنجشنبه به دفترشان دعوت نمودند گفتم حالم زياد خوب نيست بگذاريد براي هفته بعد. آقاي فغاني گفتند که آدم ورزشکار که روانه سي سي يو نمي شود گفتم هي دنياست و انسان از فرداي خود بي خبر است. لحظاتي قبل خبر شدم که آقاي فغاني به ديار باقي شتافتند. مصيبت بزرگي بود. سالها بود که از ايشان بي خبر بودم و حدود سه - چهار ماه قبل مطلع شدم که تهراان تشريف دارند و از همان روز گه گاهي احوال هم را مي پرسيديم. يادش بخير روحش شاد. امشب مقارن ساعت نه و نيم شب پنجشنبه شماره ايشان را گرفتم تا قرار فردا را قطعي کنم گوشي زنگ خوذد دختر خانمي گوشي را برداشتند و گفتم گوشي را به بابا بدهيد زد زير گريه که بابا فوت کردند........ خدايا عجب روزگاري روزگار سختي است و غريب. خداوند بيامرزد آقاي فغاني انسان نمونه اي بود روحش شاد. ديدارها به قيامت افتاد.